کارشناسیارشد، ادبیات کودک و نوجوان، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران. ، mosafer_e_barfi@yahoo.com
چکیده: (1064 مشاهده)
روایتشناسی شناختی به مطالعۀ عوامل تداعیکننده و تفسیرساز متن میپردازد. یکی از شناختارهای تفسیرگر متن، تفکر خلافواقع است. هنگامی که کنش یکی از شخصیتهای داستان به پیامدی ناگوار یا خوشایند میانجامد؛ پیام اخلاقی داستان از مقایسۀ واقعیتِ موجود با سناریوی خلافواقع، استخراج میشود. یعنی خواننده بهطور خودکار سناریوی خلافواقعی را تصور میکند که میتوانست بهجای واقعیتِ حاضر اتفاق بیفتد و مانع وقوع حادثۀ مطلوب یا نامطلوبِ موجود شود. این پژوهش با روش تحلیلیـتوصیفی و با مطالعۀ موردیِ چهار کتاب قصه در گروه سنی «الف» و «ب» انجام شده است: «عموگرگه» از مجموعۀ افسانههای ایتالیاییِ دست اسکلت (کالوینو، 1401)، تربچهخانم (سرمشقی، 1394)، یخی که عاشق خورشید شد (موزونی، 1398) و بز زنگولهپا (شاملو، 1398). این قصهها بهصورت هدفمند و بهخاطر انطباقشان با انواع تفکر خلافواقع انتخاب شدهاند. مقالۀ پیشِرو بر آن است که با رهیافت روایتشناسیِ شناختی به چگونگی کارکرد تعلیمی طرحوارۀ تفکر خلافواقع در قصهها پاسخ دهد. این طرحواره از منظر جهت به دو جهتِ «بهسوی بالا» و «بهسوی پایین» و از منظر ساختار به دو ساختارِ «افزایشی» و «کاهشی» و از منظر معیار ارجاع به سه معیار «خودارجاع»، «دیگرارجاع» و «بدون ارجاع» دستهبندی میشود. پژوهش حاضر ضمن دستهبندی قصهها براساس انواع تفکر خلافواقع نشان میدهد جهت روبهبالا با رویکرد سلبی و ادبیات تعلیمیـتحذیری همبستگی دارد و جهت روبهپایین با رویکرد ایجابی و ادبیات تعلیمیـترغیبی.
نوع مقاله:
پژوهشی اصیل |
موضوع مقاله:
ادبیات کودک دریافت: 1402/3/21 | پذیرش: 1403/2/31 | انتشار: 1403/2/10