دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان ، algooneh@yahoo.com
چکیده: (947 مشاهده)
محاکات، بهمثابه یکی از دیدگاههای بنیادین درباره سرشت هنر و ادبیات، از عهد یونان باستان تا قرن هجدهم میلادی همواره در فلسفۀ هنر نظریهای مسلط به شمار میرفته است. در دوره معاصر نیز اندیشمندانی نظیر اوئرباخ، ژرار و نیز پیروان مکتب شیکاگو- هر یک از منظری خاص- قرائت تازهای از آن به دست دادهاند. با این همه، محاکات اساساً به عنوان نظریهای ضدفرمالیستی محسوب میشود که به سبب پایبندی به اصل ارجاع، وضع امورِ جهانِ واقع در کانون توجّهات آن قرار دارد. بر اساس این تلقی، نظریۀ محاکات متضمّن آن است که صدق و کذب آثار هنری/ادبی را بر اساس اصل تطابق و توجه به کارکرد ارجاعی زبان در آثار هنری بررسی کند. به همین دلیل است که محاکات در نظام فکری افلاطون منتهی به موضع ضدّ هنری او میشود. به هر روی، پژوهش حاضر از بطن سنت محاکاتی در فلسفه هنر برآمده است و با تکیه بر اصول موضوعه نظریۀ محاکات کوشیده است تا ضمن بررسی خاستگاههای این دیدگاه، استدلالهایی اقامه کند که به موجب آن تقلید چنانچه متوجه فرم و نه موضوع محاکات باشد، این نظریه قابلیّت آن را دارد که در خوانشی نو به مثابه درآمدی بر نظریه فرمالیستی و نه الزاماً نظریهای بدیل یا رقیب با آن درآید. در این پژوهش، روشن میشود که محاکات در معنای خاص آن، در مرتبه نخست مستلزم انتزاع فرم وضع امور است. فرم انتزاعشده در مرتبه دوم بر اساس مادّه هنری (که در هنر کلامی زبان و نشانههای آن است) از نو پیکرهبندی میشود و صورت جدیدی پیدا میکند.
نوع مقاله:
پژوهشي اصيل |
موضوع مقاله:
نظریه ادبی دریافت: 1401/1/6 | پذیرش: 1401/5/10 | انتشار: 1401/5/10