جستجو در مقالات منتشر شده


۶ نتیجه برای کافکا


دوره ۹، شماره ۱ - ( ۳-۱۴۰۰ )
چکیده

انسان تنها موجودی است ‏که به هستی خود می‏اندیشد. این اصل مبنای نوعی جهان‏بینی فلسفی‏ است که به اگزیستانسیالیسم یا وجودمداری شهرت دارد. در این نگرش، امکان‏های وجودی محدودی برای رهایی از تضادها و تناقض‏های درونی و نیز گریز از هستی معناباخته‏ در اختیار انسان قرار دارد. از همین رو انسان در مواجهه با وجود، به‏ احساس عدم تعلّق، تعلیق و رنج‏ها و دلهره‏هایی وجودی دچار می‏گردد. در تبیین این احساس، برخی از اندیشمندان وجودمداری مانند کافکا، با برگزیدن زبان روایت و ساختار نمادین ادبیات داستانی به مباحث خشک و تخصّصی اگزیستانسیالیسم، صبغه‏ای هنری بخشیدند و برخی از نویسندگان معاصر ایرانی نیز این روش و نگرش را برگزیدند. از آنجایی که دیدگاه­های موجود در این زمینه بر تأثر صادق هدایت از کافکا تأکید دارد، هدف این مقاله بررسی مقایسه­ای و تطبیقی یکی از مظاهر جهان‏بینی فلسفی مزبور، در برجسته‏ترین آثار ادبی‏ این دو نویسنده است. بدین منظور مقوله­های «دلهره» وجودی در چهار داستان کافکا و هدایت بررسی و مشخص شد که معناباختگی، هویت­باختگی، تنهایی، تعلیق، تردید، ترس و محکومیت ازلی، کنش­های ذهنی و عینی شخصیّت‏های داستان­های هر دو نویسنده را شکل داده­اند. افزون بر مسأله تأثر هدایت و وجه اشتراک دو نویسنده در اصل «دلهره»، داستان­های هدایت بیشتر به دلهره­های حوزه معرفت­شناختی و روان­شناختی تعلق دارد. اما رمان­های کافکا بیشتر دلهره­های عمیق اعتقادی را به نمایش می­گذارد.

دوره ۹، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۴۰۰ )
چکیده

در این مقاله با در نظر آوردن تعریف ادبیات تطبیقی از منظر پیر برونل و همکارانش در کتاب ادبیات تطبیقی چیست؟ ،  شیوه ای دیگر در پژوهش برای این نوع مطالعات طرح شده است که مقابله ای ست میان تصویر نوشتارو تصویر اثر از دیدگاه پژوهشگر.
در این شیوه، به تعداد پژوهشگرانِ متعلق به فرهنگ های متفاوت، یکی از تصویرهای بالقوه ِاثر نمایان می شود. فرآیند این پژوهش بدین گونه است: با مطالعه متن ادبی، تغییرات شکلی اثر نشان می شود و در روند توصیف و تحلیل، از آن رمزگشایی صورت می پذیرد.  این رمزگشایی منجر به آشکارگی معناهای اثر می شود که ضرورتاً معناهای نهفته در نیت نویسنده نیست. و چون معناها صورتی یکسان ندارند. این صورت معنا، تصویر است و بدین ترتیب، تصویر اثر در مقام معنای آن، به تعداد  پژوهشگران و خوانندگان مترقی و مجرب ادبیات، توسعه می یابد.
برای پروراندن چنین شیوه ای در مطالعات ادبیات تطبیقی که معطوف به تنها یک اثر است، به طرح نمونه هایی از داستان های کوتاه و طرح های کافکا پرداخته شده است.
این شیوه پژوهش، ظرفیت تازه ای برای مطالعات تک قطبی ادبیات تطبیقی، مبتنی بر نگرشی از تعریف کلاسیک پیر برونل و همکارانش به دست می دهد؛ نگرشی  با در نظر آوردن خاستگاه نظری ادبیات تطبیقی.
سمانه رفاهی، امیر نصری،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده

پژوهش حاضر با رویکردی بینارشته‌ای به بررسی عناصر معماری در رمان محاکمه می‌پردازد. هریک از عناصر معماری در ساختمان برای هدف خاصی طراحی و جانمایی می‌شوند. استفاده از این عناصر به‌شیوۀ معمول باعث ایجاد آسایش برای کاربران بنا خواهد شد. کافکا در رمان محاکمه، با استفاده‎‌های پارادوکسیکال از این عناصر معماری و با نگاهی اکسپرسیونیستی، سعی در بیان مفاهیم مورد نظر خود دارد. اولین نکته‌ای که در این میان خودنمایی می‌کند، بیان مفهوم تناقض است. در این راستا در دنیای محاکمه حتی در، پنجره، دیوار، پله و سایر عناصر نیز کاربری‌های معمول خود را ازدست داده‌اند. مفهوم دیگری که کافکا به یاری این اجزا بیان می‌کند، بیگانگی و تنهایی است که در سراسر رمان محاکمه دیده می‌شود. گویی این عناصر معماری در درجۀ اول برای دیگران ساخته شده‌اند و این کاربری‌های معمول برای یوزف کا. دربرابر دیگران رنگ می‌بازد. این بیگانگی یادآور ابعاد مختلف زندگی خود کافکا است. آخرین و شاید مهم‌ترین مفهومی که کافکا به کمک عناصر معماری بیان می‌کند، تحت کنترل و سلطه بودن است که با ازمیان رفتن فضای خصوصی زندگی یوزف کا. پررنگ‌تر جلوه‌گر می‌شود.
 


دوره ۱۳، شماره ۱ - ( ۱-۱۴۰۱ )
چکیده

هرچند بررسیِ مفهوم مدلول استعلایی از دل مطالعات فلسفی برمی‏خیزد، اما زبان‏شناسی و ادبیات نیز از ظرفیت‏های این مفهوم بهره‏ برده‏اند. جستار حاضر با بررسی رویکرد زبان‏شناختی والتر بنیامین به موضوع زبان‌شناختی مدلول استعلایی در رمان قصر کافکا می‏پردازد. این رمان به‌دلیل قابلیت بالایی که برای بررسی و یافتن زنجیره‏ای از مدلول‏های استعلایی در مؤلفه‏های اصلی‏اش داراست، انتخاب شده است. مارتین هایدگر و به‌ویژه پس از او ژاک دریدا تلاش کردند برای نقد سنت تفکر متافیزیک مفهوم  مدلول استعلایی را به‌کار ببندند. اما هدف این پژوهش بر آن است تا با روش تحلیل محتوا به این موضوع بپردازد که چگونه بدون به‌کار گرفتن مشخص اصطلاح مدلول استعلایی، چنین رویکردی در اندیشه‏های والتر بنیامین و نظریۀ مشهور او در باب سه سطح از زبان حضور دارد .در سطح سوم زبان که بنیامین از آن با عنوان «عرصۀ یاوه‏گویی» یاد می‏کند، همان سطح تولید معنا و در عین حال ناممکن بودن آن است. این گزارۀ بنیامین که مترادف با نفی حضور مدلول استعلایی در اندیشۀ دریداست، در قصر کافکا کاربرد عملی یافته است. درنهایت مقاله به این نتیجه می‌رسد که رابطۀ صراحت و ابهام در سه مؤلفه‏های اصلی داستان یعنی شخصیت «ک»، «قصر» و همچنین شغل «مساحت‏گری» ناممکن بودن مدلول استعلایی و سطح سوم زبانی بنیامین را به‌شکل یک روایت داستانی نشان می‏دهد.
 
نگین بی نظیر،
دوره ۱۳، شماره ۵۲ - ( ۱۰-۱۳۹۹ )
چکیده

صورت­بندی­های مدرنیته و پیامدهای پارادوکسیکال تجربه مدرن، در الگوی همگن­سازی با جماعت/ مجموعه­سازی و تحمیل زندگی توده­ای/ فله­ای، بشر را از فردیت، هویت و زیست انفسی دور کرده ­است. بهره­گیرندگانِ قربانیِ امر مدرن سوژه­ها و ابژه­های محکوم به ­زیستن در وضعیت تجزیه و پراکندگی اجتماعی و حتی وجودی هستند. فلسفه اگزیستانسیالیسم و داستان موقعیت هرکدام با استلزامات و امکانات فلسفی و ادبی خویش، با توجه به انسان به‌مثابه هستیِ موقعیت­مند، به ­غرابت، تنهایی، اضطراب، ترس، پوچی و سرگردانی او در هزارتوی پیچیده و ­گریزناپذیر امر مدرن واکنش نشان داده­اند.
جستار حاضر با رویکرد/ مؤلفه­های داستان موقعیت و با توجه به جهان داستانی کافکا، به تحلیل و بازخوانی رمان ملکوت و دو داستان کوتاه «کلاف سردرگم» و «با کمال تأسف» بهرام صادقی پرداخته و نشان داده است که چگونه شخصیت‌های داستان­های بهرام صادقی در روزمر­گی­ها و میان­مایه­گی­ها دست­وپا می­زنند و در حصار موقعیت­هایی اسیر می­شوند که نه توانایی فهم موقعیت موجود را دارند و نه امکان و قدرت برون­رفت از آن را. تقلاهای­های عبث و بی­مایه شخصیت‌ها در هزارتوی زندگی مدرن در جست‌وجوی خویش، معنای زندگی، عشق و آرامش، از عکاس­خانه­ای به عکاس­خانه­ای دیگر، از روزنامه­ای به روزنامه­ای دیگر، از شهری به شهری دیگر، از زنی به زنی دیگر و... تصویرگر رنج و گیرافتادگی بی­پایان آن‌ها در موقعیت­های داستان­ است. این موقعیت غیرقابل ­فهم و پایان­ناپذیر بر همه ابعاد زندگی شخصیت­ها سیطره دارد و شاید انتخاب آگاهانه مرگ، تنها راه رهایی­شان باشد.


دوره ۲۴، شماره ۱ - ( ۶-۱۴۳۹ )
چکیده

تعتبر روایات کافکا من الأعمال الغربیه التی تَعرّفَ عبرها الأدبُ العربی المعاصر علی الفلسفه الوجودیه ومبادئها. جورج سالم من الکتّاب السوریین المتأثّرین بالوجودیه، قرأ روایات کافکا وتأثّر بأفکاره فی روایته «فی المنفی». قد تولّی بحثنا تتبّع هذه الأفکار فی روایه سالم وتسلیط الضوء علیها. فیدرس بمنهج وصفی ــ تحلیلی، روایه «فی المنفی» فیقوم علی ذکر نماذج من نصّ الروایه ودرسها من حیث حضور المفاهیم الوجودیه فیها ثمّ یحاول مطابقتها لروایات کافکا. وانطلاقاً من ذلک، فإنّه یرمی إلی تبیین ملامح تأثّر سالم بأعمال کافکا وأفکاره الوجودیه. ونتائج هذه الدراسه تدلّ علی أنّ سالم یری الإنسان مُلقیً فی عالم الوجود دون أیّ اختیار بحیث یکتشف نفسه فی وضع أو حاله محدّده. فبالترکیز علی فکره «الارتماء» الوجودیهیؤکّد روایه «القلعه» لکافکا فی القسم الأوّل من روایته، وفی القسم الثانی یصوّر فکره «الآخر وهیمنته علی الفرد» عبر شخصیات الروایه وباعتماده علی هذه الثیمهیؤکد تأثّره بروایه «المحاکمه» لکافکا. وکما هو الشأن لدی کافکا، یعکس سالم فی روایته «فی المنفی» مرتکزات وجودیه أخری کفکره الخطیئه الأولی، والشعور بالذنب الناتج عنه، والاغتراب، والغربه الروحیه للإنسان.

صفحه ۱ از ۱