جستجو در مقالات منتشر شده
۴ نتیجه برای پساساختارگرایی
ندا غیاثی، فتانه محمودی،
دوره ۸، شماره ۳۲ - ( ۱۰-۱۳۹۴ )
چکیده
تفاسیر جزمی، متن ادبی را با رویکردی قاطع بررسی میکنند، خواه این تفسیر برگرفته از آرای سنتی باشد یا در خلال رویکردهای مدرن که به هر نحوی سعی در کشاندن متون به عرصههای سیاسی و اجتماعی دارند. اما در رویکرد پساساختارگرایانه، متن ادبی معنای قطعی و نهایی خود را از دست میدهد؛ به عبارتی دیگر، از اهمیت مرکزیت معنایی در آن کاسته میشود. از این رو، خوانشهای متفاوت از متن امکانپذیر میگردد که هرکدام میتوانند از سویی به دنیای متن وارد شوند. شعر حافظ یکی از متونی است که همواره در کشاکش تقابلها تفسیر و تحلیل شده است. این پژوهش با استفاده از نظریهی ژاک دریدا که همخوانی زیادی با فضای شعر حافظ دارد سعی در تحلیل خوانش سلطان محمد نقاش از شعر حافظ در نگارهی «مستی لاهوتی و ناسوتی» دارد. برخلاف تفاسیر گفته شده که به دنبال قطعیت معنایی در متن هستند، نگارهی «مستی لاهوتی و ناسوتی» اثر سلطان محمد که برگرفته از شعر حافظ است، این تقابلها را در هم شکسته و خوانشی نو به دست میدهد. یافتههای پژوهش که به روش تحلیلی تاریخی به دست آمدهاند، نشان میدهند این نگاره براساس نوع پرداخت در ترکیببندی هندسی، رنگ و شخصیتپردازی، جهانی از مفاهیم خلق میکند که اسیر حوزهای خاص نشده و ابهام و ایهام شعر حافظ را حفظ میکند. براین اساس، میتوان گفت تضمین دریافت معنای نهایی در این نگاره وجود ندارد، زیرا نگاه بیننده همزمان دو جهان لاهوت و ناسوت را تجربه کرده و جهتگیری تصویر به سمت حوزه-ای خاص فرو میپاشد.
رقیه بهادری، فاطمه صادقی نقدعلی علیا،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( ۲-۱۴۰۳ )
چکیده
ادبیات کودک به دلیل شکاف زمانیای که بین کودکیِ نویسنده و مخاطب کودک وجود دارد، ماهیتاً ادبیاتی دوسویه است. یکی از رویکردهای نقد ادبی که قادر است این دوگانگی را نشان دهد، نقد پساساختارگرایی و رویکرد ساختزدایی دریدایی است. در این پژوهش با بهکارگیری این رویکرد، برخی آثار تألیفی و خلّاقانۀ محمدرضا شمس، یکی از نویسندگان مطرح و تأثیرگذار ادبیات کودک و نوجوان بررسی شده است. شیوۀ پژوهش توصیفی تفسیری است و انتخاب آثار بهصورت نمونهگیری هدفمند انجام شده است. مؤلفههای ساختزدایی، از جمله تقابلهای دوگانه، تصمیمناپذیری، سرگشتگی، بینامتنیت، مؤلفزدایی و تکرارپذیری را بهخوبی در آثار شمس میتوان بازشناخت که در این میان، بینامتنیت جایگاهی ویژه دارد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که آثار محمدرضا شمس با بهرهبردن از این ویژگیها، خوانش را بهسوی تکثر معنا و زایش مدام دلالت، هدایت میکند. سیّالیت بینامتنی و لایههای چندگانۀ معنایی در این آثار حاکی از آن هستند که مخاطب پنهان متن، نهتنها مصرفکنندهای ایستا نیست، بلکه در برساختن معنای متن نقشی مؤثر و پویا ایفا میکند.
عبدالله آلبوغبیش،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( ۲-۱۴۰۳ )
چکیده
مطالعات ادبی در پرتو اندیشۀ پساساختارگرا از منظری متفاوت متن را واکاوی میکنند. پساساختارگرایی ضمن رها شدن از چهارچوب تصلبیافته ساختارگرایی، خوانشی واسازانه از متن بهدست میدهد و معنا و گفتمان ادعایی آن را به پرسش میگیرد. در این راهبردِ مطالعاتی، پژوهشگر از رهگذر بازشناسی تناقضات نهفته در متن، از دوگانههای پایگانی ساختارگرایی فاصله گرفته، از معنای آشکار آن مرکزیتزدایی میکند و معنای خاموشگشته را بهسخن میآورد. کاربست چنین راهبردی در واکاوی متون فارسی میتواند ابعاد ویژهای را در باب آنها و ساختارهای فکری نویسندگان آشکار سازد. پژوهش حاضر بر بنیاد این اندیشه و با اتخاذ رویکردی استنادی ـ تاریخی در گردآوری دادهها، داستان کوتاه «حضور» از مجموعه داستان دیوان سومنات نوشتۀ ابوتراب خسروی را واسازی نمودهاست. بنابر پژوهش پیشِرو، متن «حضور» بهرغم عنوان آشکار آن، رو به غیاب دارد و امر غایب در آن به سطح حضور فرامیرود. تزلزل در رابطۀ متناظر دال و مدلولی و درنتیجه، ناپایداری معنامندی دالها، ناآغازی در متن، باژگونگی کارکردها و موقعیتهای دالهای متن و نامزُدایی از شخصیتها بخشی از مصادیق مرکززدایی از گفتمان مرکزیتیافته متن قلمداد میشوند. در پرتو این رابطه ناپایدار، دالهای کنشگر در متن دچار تعویق و گسست از معنای نهایی شدهاند و بدینترتیب، انکسار و پراکنش معنا در متن رقم خوردهاست؛ برونداد چنین وضعیتی آپوریا یا تنگنا در پذیرش معنای قطعی متن است، بهطوری که خواننده دیگر قادر به تحدید معنای نهایی نیست. جابهجایی حضور و غیاب و ناپایداری معنا حتی بر تمهیدات متن و موقعیتهای مکانی شخصیتها نیز سایه انداختهاست و متن از درون خود را نقض کردهاست.
دوره ۲۰، شماره ۲ - ( ۶-۱۳۹۵ )
چکیده
نظریه و روش اکولوژی به سبب برخورداری از نگرش کلنگر، زمینه مناسبی برای واکاوی تعامل انسان و طبیعت فراهم میکند. جغرافیا نیز به مثابه دانش بررسی تعامل انسان و طبیعت، اینهمانی۱[۱]زیادی با اکولوژی دارد و میتواند سویههای معنایی، ساختاری و کارکردی آن را مشخص کند. نظریه پساساختارگرایی که بر مفاهیمی چون رابطهگرایی، تکثر، تفاوت، «دیگری»، اهمیت فزاینده به «طبیعت» و اهمیت «قدرت- سیاست» پای میفشارد، اشتراکات فراوانی با مفهوم اکولوژی دارد، تا به اندازهایی که اکولوژی را باید کانون پساساختارگرایی دانست. بر پایه مفهوم پساساختارگرایانه از اکولوژی، میتوان به اینهمانی گستردهای میان اکولوژی سیاسی و جغرافیای سیاسی دست یافت. پژوهش پیشرو که ماهیتی بنیادی دارد با بهرهگیری از روش کتابخانهای به تبیین نسبت اکولوژی و دموکراسی در نظریه پساساختارگرایی و کاربست آن در جغرافیا میپردازد. نتایج بهدستآمده از این پژوهش، نشان داد که اکولوژی را میتوان از نظر ساختاری به سه دسته «ذهنی، محیطی و سیاسی» دستهبندی کرد، که «اکولوژی سیاسی» به مثابه حلقه پیوند تمام ساختارهای اکولوژیک به شمار میآید. بر بنیاد نظریه پساساختارگرایی، «اکولوژی سیاسی» یا «اکوپلیتیک» میتواند زمینههای نوعی از دموکراسی را تقویت کند که با عنوان «ژئودموکراسی» یا «اکودموکراسی» از آن یاد میشود. از اینرو در تعریف انسان از دیدگاه جغرافیا میتوان بیان کرد که «انسان جغرافیایی، موجودی اکولوژیک است که بر پایه اکودموکراسی، به شناخت و مدیریت قلمروهای انسان- طبیعت میپردازد».