جستجو در مقالات منتشر شده


۷ نتیجه برای واسازی


دوره ۶، شماره ۲ - ( ۳-۱۳۹۴ )
چکیده

مطالعه حاضر را با هدف ساخت، رواسازی و پایاسازی پرسش‌نامه انگیزش و نگرش یادگیری زبان انگلیسی انجام دادیم. برای رسیدن به این هدف، از پرسشنامۀ فارسی مجموعه آزمون نگرش و انگیزش  گاردنر در یادگیری زبان انگلیسی استفاده کردیم. با روش نمونه­گیری تصادفی خوشه­ای، نمونه ۲۴۵ نفری (۱۳۵ پسر و ۱۱۰ دختر) از دانشجویان کارشناسی در رشته­های مختلف دانشگاه­‌های تهران را برگزیدیم و پرسش‌نامه را روی آنان اجرا کردیم. این مطالعه دارای دو سؤال پژوهشی است: ۱. آیا پرسش‌نامه انگیزش و نگرش یادگیری زبان خارجی، از روایی لازم برخوردار است؟ و ۲. آیا پرسش‌نامه انگیزش و نگرش یادگیری زبان ­خارجی پایایی لازم را دارد؟ برای ارزیابی پایایی و روایی ابزار (پرسش­نامه و عوامل)، از روش روایی سازه (تحلیل عامل تأییدی) و پایایی (محاسبه ضریب آلفای کرونباخ) استفاده کردیم. پایایی این پرسش‌نامه از طریق محاسبه آلفای کرونباخ ۹۳۷/۰ به‌دست آمد. در نتایج حاصل از محاسبه تحلیل عامل تأییدی، چهار عامل را شناسایی کردیم که نگرش درباره اهمیت زبان، نگرش والدین نسبت ‌به یادگیری زبان فرزندان، نگرش  نسبت به سخنگویان بومی و انگیزه گرایشی نسبت به یادگیری زبان را اندازه­گیری می­کنند. با درنظر گرفتن نتایج این پژوهش، می­توانیم بگوییم که این پرسش‌نامه از پایایی و روایی مناسبی برخوردار است و عوامل به‌دست آمده یک مدل مناسب مفهومی را درباره نگرش و انگیزش یادگیری زبان انگلیسی زبان‌آموزان ایرانی ایجاد می­کنند. تحقیق حاضر مانند تحقیقات قبلی نشان داد که این پرسش‌نامه از روایی و پایایی مناسبی برخوردار است و عوامل به­دست آمده از تحلیل عاملی می­توانند انگیزش و نگرش یادگیری زبان خارجی دانشجویان را به‌گونه­ای مناسب اندازه‌گیری کنند.

دوره ۱۰، شماره ۴۱ - ( ۹-۱۳۹۲ )
چکیده

این مقاله از دیدگاه «واسازی» دریدایی به بررسی «خودواسازی» تقابل دوگانه حافظ/ زاهد در غزلیات حافظ می‌پردازد. به همین منظور، پس از اشاره کوتاهی به رویکرد «واسازی»، که چارچوب نظری ناظر بر این نوشتار است با طرح «تقابلهای دوگانه» افلاطونی، دیدگاه کلی دریدا در خصوص واسازی تقابلهای دوگانه از نظر گذرانده می‌شود و به دلیل سرشت عمدتاً زبانشناختی این نوشتار بر خوانش دریدا از تقابل سوسوری دال/ مدلول به عنوان نمونه‌ای شاخص از تقابلهای دوگانه تأکید می‌شود؛ آن گاه پس از اشاره به پیشینه تحقیق با طرح تقابل دوگانه حافظ/ زاهد در غزلیات حافظ از زاویه خوانشی دریدایی نشان داده شده است که این تقابل، ناپایدار است و شعر این شاعر عرصه «خودواسازی» تقابلهای افلاطونی است.

دوره ۱۱، شماره ۶ - ( ۱-۱۳۹۹ )
چکیده

 گفتمان‌های جنسیتی همواره برای تثبیتِ مفصل‌بندی‌های خود سعی در مشروعیت­‌بخشی به ابعاد خودی و مشروعیت‌زدایی از عناصر دیگری دارند؛ مشروعیت‌بخشی، از ‌نظر نشانه‌شناسی ـ  گفتمانی، فرایندی است که از طریق مفصل‌بندی گفتمانی، قدرت را هژمونیک می‌کند. هدف نگارندگان در این مقاله بررسی و شناسایی نحوه عملکرد سازوکارهای مشروعیت‌بخشی گفتمان‌های جنسیتی در ادبیات داستانی معاصر فارسی است. از همین ‌رو، آن­ها خوانشی واسازانه را با تکیه بر نظریه گفتمان لاکلا و موف (۲۰۰۱) و دریدا (۱۹۸۳) از روش‌شناسی ون‌لیوون (۲۰۰۷) ارائه می‌کنند و از سایر ابزارهای زبان‌شناختی نیز بهره می‌برند. آنگاه برای تحلیل و نشان‌ دادن عملکرد سازوکارهای یادشده به‌سراغ رمان سلوک دولت‌آبادی می‌روند و با گزینش هدفمند، بخش‌هایی از آن را بررسی می‌کنند. در ‌پایان، آن­ها به پرسش این پژوهش درباره نحوه عملکرد سازوکارهای مشروعیت‌بخشیِ گفتمان‌های جنسیتـی پاسخ می‌دهند و چهار ساختارِ ساده، مرکب، پیچیـده، و زنجیـره‌ای را در آن سازوکارها معرفی می‌کنند. افزون بر آن، نشان می‌دهند گفتمان‌های جنسیتی با تلاش برای کسب مشروعیت و حصولِ آن، از ادامه مسیر باز نمی‌مانند، بلکه برای حفظ و تثبیت آن نیز گام فرامی‌نهند و همواره به صورت صریح یا ضمنی ــ بازبافت‌سازی ــ از دیگری مشروعیت می‌زدایند
پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۱، شماره ۴۴ - ( ۲-۱۳۹۷ )
چکیده

گفتمان­های اعتقادی-اجتماعی بنا معرفت­شناسی قطبی­گرایانه، جهان معرفتی را در قالب نظام تقابلیِ متن و حاشیه سامان داده؛ سپس حاشیه را سرکوب و به غیاب می­فرستند. این رویه به اغلب نظام­های دِلالی از جمله به ژانرهای ادبی نیز تسرّی یافته است. از میان ژانرهای ادبی بخشی از کلان ژانر عرفان ایرانی-اسلامی ذیل عنوان عرفان عاشقانه مواجهۀ دیگری با برساخت حاشیه و نظام تقابلی حاکم بر آن در پیش گرفته است. در این نوشتار ضمن معرفی برساخت حاشیه و مصداق-های آن در گفتمان­های اعتقادی-اجتماعی رایج، قرائت­های متمایز عرفا از آنها به همراه دلایل هرکدام طبقه­بندی و تفسیر شده است. نتیجه نشان می­دهد که عرفا در یک سطح با قرائتی واسازانه سه دسته از حاشیه­های تثبیت شده، شامل انسان در معنای عام، سجده­گریزان و عقل­گریزان را ذیل گفتمان وحدت­انگارانۀ عرفان عاشقانه و با دلایلی همچون الزام هستی­شناختی وجود و حضور حاشیه­ها، ضرورت­های رابطۀ عاشقانه همچون واسطه­ستیزی و مواردی مشابه از وضعیت حاشیگی خارج و به هم­نشینی با متن می­رساند؛ سپس در سطحی دیگر با خوانشی مکالمه­ای و تعلیق کنش ابژه­سازی؛ از بازی تقابلی متن و حاشیه در می­گذرد. مبنای تعلیق ابژه­سازی در بازنمایی­های عرفا بر یکسان­انگاری مصداق­های متن و حاشیه همچون برابری کفر و دین، دنیا و آخرت و غیره استوار است. اگرچه کارکرد خوانش­های مذکور در بافت اجتماعی تغییر نوع و جهت رابطه با دیگری به عبارتی دیگر ایجاد هم­حضوری هستی­شناختی انسان­ها یا همترازی اجتماعی طرفین تعامل است، در تلقی عرفا به مثابۀ کنش­هایی نمادین است که به قصد صفر کردن فاصلۀ انسان با معشوق یا رسیدن به حال حضور انجام می­شود.


دوره ۱۳، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۱ )
چکیده

 مرجعیت‌بخشی در روایت فرایندی است که راوی از طریق مفصل‌بندی‌های گفتمانی، مشروعیتِ خود و روایتش را در داستان برمی‌سازد. هدف نگارندگان در این مقاله، بررسی فرایند‌های زبانی ایجاد، حفظ و تثبیت مرجعیت فردی دو راوی زن و مرد در روایت است. ازهمین‌رو، آن‌ها خوانشی واسازانه را با تکیه بر نظریه گفتمان لاکلا و موف (۲۰۰۱) و دریدا (۱۹۸۳) از مرجعیت فردی در روش‌شناسی ون‌لیوون (۲۰۰۷) ارائه کردند. آنگاه برای شناسایی ابزارهای زبانیِ فرایندهای ایجاد، حفظ و تثبیتِ مرجعیت فردی به‌سراغ سه کتاب پیرزاد و سلوک دولت‌آبادی رفتند و با گزینش هدفمند مواردِ وقوعِ مرجعیت فردی، آنها را بررسی کردند. در پایان، پی ‌برده شد پیرزاد و دولت‌آبادی با استفاده از مواضع گفتمانی خود و دیگری، ایجاد گره‌گاه‌های گفتمانی و بلورینه‌ شدن حول آنها سعی در مرجعیت‌بخشی به ابعاد خود و همزمان، با طرد معانیِ نشانه‌ها از روایتِ دیگری سعی در مرجعیت‌زدایی دارند. همچنین، در سطح کلان‌تر آشکار شد خودِ بازنمایی‌شده دو راوی با یکدیگر تفاوت داشت؛ پیرزاد مایی گفتمانی را تشکیل داد و دولت‌آّبادی راوی همه‌چیزدان بود؛ این درحالی بود که هیچ کدام از این دو راوی از پارادوکس گریزی نداشتند.
 

دوره ۱۴، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۲ )
چکیده

مسأله "زبان" و قضایای مربوط به آن یکی از پرچالش­ترین جنبه­های فلسفه و رویکردهای نقدی جدید در خوانش متون دینی به­شمار می­رود. این مسئله در رویکردهای نقدی پسامدرن و بویژه خوانش دریدایی متون که یکی از ابزارهای برخی نومعتزلیان در خوانش متن قرآنی است به علت اصالت دادن به زبان در این رویکردها، از اهمیت مضاعفی برخوردار است و باعث چالشهای بزرگی شده که از تفاوت در نوع نگاه به زبان ناشی می­شود. در همین راستا، پژوهش حاضر در صدد "تبیین" دو نگاه متفاوتِ دریدا و ملاصدرا برآمده تا شرایط مرئی شدن دو رویکرد به هستی و معرفت از پنجره زبان را فراهم آورد و میزان امکان­پذیری یا عدم امکان چنین خوانش­هایی را با روشی تحلیلی – تطبیقی بررسی کند. یافته­های پژوهش نشان می­دهد با توجه به دیدگاه ملاصدرا نسبت به وجود، معرفت و زبان و قائل بودن او به نظام تشکیکی و ذومراتبی که از سه منبع معرفتی عقل، قلب و وحی حاصل شده و زبان الهی را دارای سه مرحله ابداعی، تکوینی و تشریعی دانسته و به تناسب، زبان بشری را نیز ذومراتبی می­داند، دیدگاه دریدا، در هیچکدام از این سطوح زبانی قابل بررسی نیست و با توجه به عدم فراروی دریدا از روش عقلی – فلسفی، هرگز از مرحله "فعل" (در نظام معرفتی خلق و امر) بالاتر نرفته است. به همین دلیل، بکارگیری این شیوه خوانش از متن قرآنی توسط برخی نومعتزلیان، نیازمند بازنگری جدی و تحلیل انتقادی است.
عبدالله آلبوغبیش،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( ۲-۱۴۰۳ )
چکیده

مطالعات ادبی در پرتو اندیشۀ پساساختارگرا از منظری متفاوت متن را واکاوی می‌کنند. پساساختارگرایی ضمن رها شدن از چهارچوب تصلب‌یافته ساختارگرایی، خوانشی واسازانه از متن به‌دست می‌دهد و معنا و گفتمان ادعایی آن را به پرسش می‌گیرد. در این راهبردِ مطالعاتی، پژوهشگر از رهگذر بازشناسی تناقضات نهفته در متن، از دوگانه‌های پایگانی ساختارگرایی فاصله گرفته، از معنای آشکار آن مرکزیت‌زدایی می‌کند و معنای خاموش‌گشته را به‌سخن می‌آورد. کاربست چنین راهبردی در واکاوی متون فارسی می‌تواند ابعاد ویژه‌ای را در باب آن‌ها و ساختارهای فکری نویسندگان آشکار سازد. پژوهش حاضر بر بنیاد این اندیشه و با اتخاذ رویکردی استنادی ـ تاریخی در گردآوری داده‌ها، داستان کوتاه «حضور» از مجموعه داستان دیوان سومنات نوشتۀ ابوتراب خسروی را واسازی نموده‌است. بنابر پژوهش پیش‌ِرو، متن «حضور» به‌رغم عنوان آشکار آن، رو به غیاب دارد و امر غایب در آن به سطح حضور فرامی‌رود. تزلزل در رابطۀ متناظر دال و مدلولی و درنتیجه، ناپایداری معنامندی دال‌ها، ناآغازی در متن، باژگونگی کارکردها و موقعیت‌های دال‌های متن و نام‌زُدایی از شخصیت‌ها بخشی از مصادیق مرکززدایی از گفتمان مرکزیت‌یافته متن قلمداد می‌شوند. در پرتو این رابطه ناپایدار، دال‌های کنشگر در متن دچار تعویق و گسست از معنای نهایی شده‌اند و بدین‌ترتیب، انکسار و پراکنش معنا در متن رقم خورده‌است؛ برونداد چنین وضعیتی آپوریا یا تنگنا در پذیرش معنای قطعی متن است، به‌طوری که خواننده دیگر قادر به تحدید معنای نهایی نیست. جابه‌جایی حضور و غیاب و ناپایداری معنا حتی بر تمهیدات متن و موقعیت‌های مکانی شخصیت‌ها نیز سایه انداخته‌است و متن از درون خود را نقض کرده‌است.


صفحه ۱ از ۱