جستجو در مقالات منتشر شده


۹ نتیجه برای هستی‌شناسی


دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۸۸ )
چکیده

موضوع این مقاله، فازی‌سازی دموکراسی است. مدعای این مقاله آن است که تئوری دموکراسی، روایت دو‌ارزشی از نظم سیاسی (دموکراتیک یا غیردموکراتیک) ارائه می‌دهد. اما روایت دو ارزشی در باب دموکراسی، با واقعیت ناسازگار است. در واقع، دموکراسی، حقیقت فازی دارد. در این مقاله، پس از بحث انتقادی در باب تئوری معرفت‌شناسی عقلانیتِ انتقادی، دستگاه معرفتی فازی فرموله شده ‌است. در باب معرفت‌شناسی فازی گفته شده است که در این افق معرفتی، همه‌چیز به طور نسبی درجه‌بندی می‌شود و حقیقت، چیزی بین صفر و یک است. در این دستگاه معرفتی، حقیقتِ سیاه و سفید، به حقیقتِ خاکستری انتقال می‏یابد؛ هم برساخته‌های معرفت‌شناسانه و هم نهادهای اجتماعی و سیاسی، تابع اصل عدم قطعیت می‌شوند. بدین ترتیب، در معرفت‌شناسی فازی، تابع عضویتِ مبتنی بر ارزشهای صفر و یک، به تابع عضویت فازیِ مبتنی بر درجه‌بندی میزان عضویت در بازه [۰،۱]، تعمیم می‌یاید. در ادامه، در پرتو دستگاه معرفتی فازی، به استدلال تجربی در باب فازی‌سازی دموکراسی پرداخته‏ایم. شواهد، نشان می‌دهد که دموکراسی، به مثابه یک واقعیت، ارزش‌هایی را در بازه [۰،۱] دریافت می‌کند. ارزشِ یک، بیانگر کشورهای کاملاً دموکراتیک و ارزش صفر، بیانگر کشورهای کاملا غیردموکراتیک است و درجات بین صفر و یک، دلالت بر درجه‌بندی نظام‌های دموکراتیک و غیردموکراتیک دارد. بنابراین کشورهای امریکا، انگلیس، ژاپن، ترکیه، هند، فرانسه و ایران (۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳) عضو کشورهای دموکراتیک می‌باشند، با این حال، نوع و درجه دموکراسی آنها تفاوت می‌پذیرد.

دوره ۳، شماره ۲ - ( ۳-۱۴۰۲ )
چکیده

فراهستی ­شناسی نوفرگه ­ای از بحث ­برانگیزترین فراهستی ­شناسی ­های دهه­ های اخیر است. یکی از رایج­ ترین تلقی ­ها از این فراهستی‌شناسی، لحاظ آن ذیل گونه ­های فراهستی­ شناسی‌های ساده­ نگر نظیر تنوع ­سورگرایی یا ماکسیمالیسم است. با این حال، اگر خود رویکرد فرگه و فراهستی­ شناسی قابل استنباط از این رویکرد را مدنظر قرار دهیم، نسبتی میان فراهستی­ شناسی فرگه ­ای و رویکردهای ساده­ نگر برقرار نخواهد شد. اگر فراهستی ­شناسی نوفرگه ­ای را در راستای فراهستی ­شناسی فرگه­ ای بخوانیم، خوانشی از این فراهستی­ شناسی خواهیم داشت که از مهم ­ترین ویژگی‌هایش
جدی ­نگرانه‌بودن است. نکته بنیادی این فراهستی ­شناسی آن است که در بستر هسته منطقی زبان طبیعی شکل می­گیرد و نه زبان طبیعی صرف. با این حال، اگرچه استفاده از فراهستی ­شناسی فرگه ­ای برای خوانش نوفرگه­ ای ­ها، خوانشی ناسازگار به‌دست نمی­ دهد، الزام ­هایی را به‌ویژه در واضح‌ساختن روش­ شناسی تحمیل می­کند. نیز با این خوانش، کارکرد روش فراهستی­ شناسی­های نوفرگه ­ای، کارکردی متافیزیکی در راستای تعیین مقوله شیء انتزاعی و نیز کارکردی معرفت­ شناسانه در جهت نحوه توجیه آنهاست و نه کارکردی هستی­ شناختی.


دوره ۴، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۴۰۳ )
چکیده

اگر اسطوره را در رویکردهای متنوع اسطوره‌شناسی مد نظر قرار دهیم، خواهیم دید که اسطوره اولاً واجد کارکردی در فرهنگ، جامعه، ذهن یا روان انسان یا انسان‌ها است؛ ثانیاً واجد جنبه‌ای جمعی است؛ ثالثاً با وضعیت ناخودآگاه یا پیشاآگاهی مرتبط است و رابعاً جنبه‌ای تجویزی دارد. این مشخصات موجب می‌گردد که هستی‌شناسی اجتماعی بستر مناسبی برای تحلیل اسطوره باشد. با تکیه بر آرای امثال سرل و تائوملا، اسطوره با این توصیف می‌تواند حقیقتی نهادی لحاظ شود. با این همه، رویکرد غالب در هستی‌شناسی اجتماعی در فلسفه تحلیلی متاخر همه حقایق نهادی را محصول حیث التفاتی فردی یا جمعی می‌داند. استدلال خواهم کرد که ویژگی ارتباط اسطوره با ناخودآگاه، همه شاخه‌های رویکرد غالب هستی‌شناسی اجتماعی را به چالش می‌کشد و ناکامی آنها را در تحلیل اسطوره به مثابه حقیقتی نهادی نشان می‌دهد.
 
عبدالله آلبوغبیش،
دوره ۹، شماره ۳۴ - ( ۶-۱۳۹۵ )
چکیده

بینامتنیت نظریه تطوریافته چندآوایی میخائیل باختین است که براساس آن، متون ادبی گذشته و حال، با همدیگر در گفت‌وگو هستند و هیچ متنی خودبسنده و تهی از متنهای پیش از خود نیست. ویژگی میان‌متنی در آثار هنری و متون ادبی باعث می‌شود تا استقلال این آثار به چالش گرفته شود و در مراتب بعد، مرزهای استقلال یافتگی‌شان از میان برداشته شود. پژوهش حاضر با تکیه بر این اندیشه، داستان کوتاه «میرزا یونس» از مجموعه داستان «آینه و سه داستان دیگر» سیروس شمیسا را کاویده است. نگارنده بر آن است که تزلزل و تعلیق مرزها میان متون ادبی، افزون بر آنکه نمودی از ویژگی دوران پسامدرنیستی است، هدفمند هم هست و در ساحت داستانی، می‌تواند عنصری تحکیم‌بخش برای سویه هستی‌شناسانه فضای تخیلی باشد و از رهگذر آن، متن‌وارگی تاریخ / واقعیت تحقق می‌پذیرد. براین اساس، بینامتن‌های متعدد در یک متن می‌توانند بستری فراهم آورند که تجربه‌های زیسته و نازیسته به‌گونه‌ای درهم تنیده شوند که اساسا تشخیص حدود و ثغور آنها امری دشوار گردد. نگارنده پژوهش همچنین بر آن است که متون ادبی صرفا با متونی مکتوب در گفت‌وگو نیستند بلکه قلمرو معنایی واژه «متن» گستردگی بیشتری می‌یابد و سویه‌های جدیدی را دربرمی‌گیرد. کمااینکه در سایه ورود دانش‌های گوناگون و ژانرهای مختلف به ساحت داستانی، اکنون باید از مفهوم «میانْ‌ژانر» سخن به میان آورد و داستان را زیرشاخه این مفهوم قرار داد.

دوره ۱۰، شماره ۲ - ( ۴-۱۳۹۸ )
چکیده

به مجموعه ‌ای از ماکرومولکول‌‌ها که در سلول با یکدیگر دارای تعامل هستند و عمل زیستی خاصی را انجام می‌‌دهند، شبکه زیستی گفته می‌‌شود. ناهنجاری تنها در یک مولکول اتفاق نمی‌افتد بلکه شبکه زیستی مربوط به آن را نیز درگیر می‌کند. برای شناسایی صحیح و جامع عوامل درگیر در یک بیماری باید از مقایسه بین شبکه‌‌های زیستی استفاده نمود. در این راستا، مسایل هم‌ترازی محلی و سراسری شبکه‌‌‌های برهم‌کنش پروتئین- پروتئین تعریف شد. با توجه به NP- کامل‌بودن مساله هم‌ترازی سراسری، الگوریتم‌‌‌های غیرقطعی مختلفی برای حل این مساله ارایه شده است. الگوریتم NetAl در این سال‌های اخیر به‌عنوان یک روش کارآمد برای حل این مساله شناخته شده است. گرچه این الگوریتم توانایی هم‌ترازی دو شبکه را با سرعت مناسبی دارد ولی ویژگی‌های زیستی را برای این منظور در نظر نمی‌گیرد. در این کار قصد داریم یک چارچوب جدید برای مساله هم‌ترازی سراسری شبکه‌های پروتئین- پروتئین به نام PRAF ارایه دهیم که با استفاده از این الگوریتم، نرم‌افزار BINGO و مفهوم هستی‌شناسی ژن، موجب بهبود نتایج الگوریتم‌ NetAl شود.


دوره ۱۰، شماره ۲۰ - ( ۳-۱۳۸۵ )
چکیده

تئوری پیچیدگی، علم مطالعه سیستمهای انطباقی پیچیده است. علمی است که تئوری آشوب، تئوری خودسامانی و هندسه برخالی را در بر می‌گیرد. این تئوری برخلاف آشوب که از فیزیک ریشه گرفته، به طور اساسی ریشه در بیولوژی دارد. اگر چه بین هستی‌شناسی، شناخت‌شناسی و روش‌شناسی تئوری پیچیدگی و پست مدرنیست شباهتهایی وجود دارد، ولی نمی‌توان آن را در گروی پست مدرنیست قرار دارد؛ زیرا بین علم پیچیدگی و پارادایم اثباتگرایی نیز شباهتهایی وجود دارد. در این مقاله با نگاهی به مفهوم پارادایم، سیر تطور مقایسه پارادایمها با تئوری پیچیدگی، بررسی و ارکان سه‌گانه پارادایم اثباتگرایی و پست مدرنیست را با پیش‌فرضهای تئوری پیچیدگی مقایسه خواهد شد. در اینجا نتیجه‌گیری می‌شود که تئوری پیچیدگی به طور کامل در گروی پست مدرنیسم قرار نمی‌گیرد.

دوره ۱۳، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۱ )
چکیده

هدف این مقاله بررسی مشکلات پیرامون ارائۀ تعریفی فراگیر برای مفهوم انگیزه و ریشه‌یابی آن‌ها برپایۀ یک بررسی توصیفی ـ تحلیلی، تاریخی، ریشه‌شناسانه، و هستی‌شناسانه بود. بدین منظور توانایی و میل به تفکیک انگیزه با انگیختار که نزدیکترین مفهوم به انگیزه است در میان انگلیسی‌زبانان و زبان‌آموزان ایرانی نیز بررسی شد. براساس یافته‌ها هر دو گروه که متشکل از تعداد مساوی مرد و زن بودند، هنگامی که با یکی از دو مفهوم انگیزه و انگیختار مواجه می‌شوند آنها را تفکیک نمی‌کنند، و تفکیک آنها تنها زمانی صورت می‌گیرد که هر دو مفهوم هم‌زمان وجود داشته باشند. در ادامه طبق بررسی تاریخی مفهوم و ریشه‌یابی ساختار کلمه، تعریف انگیزه با تمامی رویدادهایی که در ذهن عامل و خارج از آن اتفاق می‌افتد تا بهسمت هدف حرکت کند، معادل شد. گستردگی این تعریف علت بینتیجه ماندن تلاش‌ها برای ارائۀ نظریه‌ای فراگیر بوده است. همچنین علت فاصله گرفتن مفهوم در طول زمان از این تعریف را می‌شود در دلایل هستی‌شناسانه و همچنین فرایند تبدیل یک کلمه به مفهوم و در ادامه به ساختار بهوضوح مشاهده کرد. بهعبارت دیگر میل به پیروی از هستیشناسی فلسفۀ تحلیلی در میان روانشناسان از یک سو و نیاز به مقیاسپذیر بودن مفهوم از سوی دیگر، انگیزه را به‌سمت محدودیت معنایی سوق داده‌اند. واقف بودن به چنین نکاتی می‌تواند محققان را در جلوگیری از نتیجه‌گیری‌های نادرست یاری رساند، زیرا اگر توانایی این تفکیک وجود نداشته باشد، یافته‌های تحقیقات گوناگون در باب انگیزه بهراحتی زیر سؤال خواهد رفت.
 

دوره ۱۶، شماره ۶۴ - ( ۶-۱۳۹۸ )
چکیده

این مقاله بر آن است تا با تحلیل و بررسی دیدگاه‌های مولانا جلال الدین محمد بلخی دربارۀ سیر مراتب هستی، اولاً جایگاه مباحث هستی­شناسی را دراندیشه و آثار این عارف بنام تبیین کند تا از این طریق، زمینۀ شناخت بیشتر بینش عرفانی این عارف فراهم شود. ثانیاً تفاوت نوع نگاه مولانا به مباحث هستی‌شناسی را با دیدگاه‌های هستی‌شناسانۀ فلاسفه و متکلمین مشخص کند. نگارنده با روش تحلیلی- توصیفی به این نتیجه رسیده است که با توجه به بسامد اندک مباحث هستی­شناسی در آثار مولوی در قیاس با موضوعات مرتبط با انسان­شناسی و خداشناسی، بینش عرفانی مولوی متکی بر دو رکن انسان­شناسی و خداشناسی است. همچنین مولانا به‌عنوان یک عارف بر خلاف فلاسفه و متکلمین، از ورود به جزئیات مباحث هستی­شناسی پرهیز کرده و گاه ممکن است این مباحث را با مباحث معرفت­شناسی نیز همراه ­کند.


دوره ۲۰، شماره ۳ - ( ۹-۱۴۳۴ )
چکیده

یهدف هذا المقال إلى البحث فی أبعاد التلفزیون بوصفه أهم وسیله اتصال فی العالم الحدیث. تناولت أبحاث عدیده التلفزیون من زوایا مختلفه وتحت عناوین متعددة، لکن هذا المقال یسعى لدراسه هذه الوسیله الإعلامیه من زاویه الثقافه المحلیه والأبعاد الاتصالیه والفلسفیة. فقد ولدت وسائل الإعلام الحدیثه کالتلفزیون فی الغرب وتکونت طبیعتها استناداً إلى أرضیه من العناصر والأسس الثقافیه للمدرسه الثقافیه الغربیة. ولذلک فالتلفزیون بوصفه وسیله إعلامیه حدیثه اکتسب مع مرور الأیام خاصیه جمالیه و تحدّد دوره فی البلاد الغربیه وفقاً لمهام معینه کالتسلیة، ویحتاج استثماره فی المیادین الثقافیه والجغرافیه المختلفه کإیران، إلى تعریف مجدد لماهیته کی نتمکن من جعله وسیله إعلام محلیة. ومالم یتحقق ذلک فإنّ جمیع المساعی من أجل إیصال المفاهیم الثقافیه فی الجغرافیا الحدیثه ستبوء بالفشل. فی هذا البحث نؤکد على أنّ التلفزیون قد برز من قلب نظام اتصال حدیث وأدى دوراً هاماً فی الترویج لنظام اتصالی حدیث، وهذا النظام الجدید یختلف جوهریاً عن النظام التقلیدی المفتقر إلى التلفزیون. فماهیه التلفزیون ترتبط بشکل من الأشکال بالأبعاد المتعلقه بعلم الوجود و نظریه المعرفه وعلم الجمال حیث إنّ معرفه الأبعاد الآنفه الذکر هی من الشروط الأساسیه من أجل التحکم فی طبیعه هذه الوسیله الاتصالیة.

صفحه ۱ از ۱