۹ نتیجه برای هزارویکشب
دوره ۶، شماره ۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده
موضوع مقاله پیش روی، بررسیِ فیلم پازولینی مقتبس از کتاب هزارویکشب در شکل بازآفرینی آن در هزارویکشب سینمایی میباشد. مسئله تحقیق ما این است آیا اقتباس پازولینی، امکان روشنتر کردن معنی متن و یا افزودن معانی جدید به متن را دارا است یا خیر؟ هدف از این مقاله علاوه بر بدست دادن وجوه مشترک و متفاوت متن و تصویر با رویکردی تطبیقی، این است تا اثبات کند که پازولینی در پی گنجاندن مکانیزیمهای ایدئولوژیک و گفتمانهای مکتبی خود در برداشت جدید از هزارویک شب میباشد. روش این مقاله با تکیه بر نظریه اقتباس لیندا هاچن قرار دارد تا فیلم هزارویکشب ساخت ۱۹۷۵، به کارگردانی پازولینی مورد بررسی قرار دهیم. هاچن، اقتباس را اخذ میپندارد که گرتهبرداری نیست بلکه اثری تازه و بدیع است که دارای شان و شوکت هنری خاص خود است. طبق نظریه هاچن، پازولینی هزارویکشب را مِلک کِلک خویش ساخته و با توجه به سبک و سیاق هنری خویش در آن بر رفق وفق و سیاق وفاق تغییراتی ایجاد کرده است و به صرافت طبع خویش جهانبینی خویش را بر آن سوار کرده و از متن فاصله گرفته است که این فاصله، جز جدایی ناپذیر اقتباس است.
دوره ۶، شماره ۸ - ( ۶-۱۴۰۰ )
چکیده
هزارویکشب داستانهایی از زبان یک قصهگوی ادیب و آگاه است که از داستانهای ملل مختلف و ادبیات داستانی پیش از خود آگاه است؛ بهطوریکه گفتهاند بهندرت داستانی در این کتاب وجود دارد که پیشروان، مشتقات یا نظیرههایی نداشته باشد. یکی از حکایتهای این کتاب «حکایت مکر زنان» است که ساختار پیرنگی آن مشابهتهای فراوانی با داستان «سودابه و سیاوش» در شاهنامه دارد. این پژوهش به شیوه تطبیقی و بر اساس نظریه تزوتان تودروف؛ دانشمند ساختارگرای بلغاری- فرانسوی، به مقایسه عنصر پیرنگ و عناصر آن پرداخته و به این نتیجه دستیافته است که پیرنگ در دو داستان، بسیار به هم نزدیک بوده و این شباهت ساختاری پیرنگ در دو داستان، به ریشه و پیشینۀ آنها مربوط است. گفتار حاضر بر آن است که حکایت مکر زنان از کتاب هزارویکشب بنا بر دلایل ریشهشناسی و همانندی و همگونی ساختار پیرنگی دو داستان و تحریر هزارویکشب در روزگاری پسینتر از پیدایش داستان سیاوش در ایران، میتواند گزارش و روایتی دیگر از داستان سیاوش باشد که در شاهنامه فردوسی روایتشده است.
دوره ۷، شماره ۲۷ - ( ۶-۱۳۹۸ )
چکیده
هر ملت برای تجلی باورها و آداب و رسوم مردمان خود خاستگاهی دارد. ادبیات آینه تمامنمای گذشتۀ هر قوم است. سیر تاریخ هر ملت یا مردم گسسته نیست و اگر پیامی در یک متن از ادبیات عامه با واقعیتهای دوران تاریخی خود گره خورده باشد همواره با گذر زمان به دورههای بعد نیز منتقل و به تناسب زمان بازآفرینی میشود. هزارویکشب، مادر قصههای جهان، منبع خوبی در ادبیات عامیانه بهشمار میرود. درواقع، میتوان گفت حکایتهای هزارویکشب در سیر زمانی خود معانی و مقاصد تازهای یافته است. عطار، شاعر عارف، با هنر داستانپردازی از حکایتهای ادب عامه با اندکی تفاوت در سیر داستاننویسی در بیان اندیشههای عرفانیخود بهره برده است. وجود نشانهها و موارد مشترک و ارتباط و پیوند جنبههای گوناگون صوری و محتوایی، گویای روابط بینامتنیت میان دو حکایت است. با بررسی ساختار غنایی داستانها به روابط میان آنها و توصیف الگوهای ساختاری آنها پی میبریم. داستانها بر اساس موضوع (حماسی، عاشقانه، و عارفانه) بنمایههای متفاوتی دارند. داستانهای عاشقانه دارای بنمایههایی چون آغاز عشق، بزمهای عاشقانه و ... هستند.
در این پژوهش، ساختار غنایی دو حکایت «پیر عاشق و جوان گازر» در الهینامۀ عطار و «عاشق صادق» در هزارویکشب با هم مقایسه شد و تأثیرپذیری ادبیات عرفانی از ادب عامه و همچنین سیر تحول دو حکایت از دیدگاه ژرار ژنت و روابط بینامتنیت بررسی شد.
دوره ۹، شماره ۴۰ - ( ۶-۱۴۰۰ )
چکیده
دگرگونی شخصیتهای داستان از مسائلی است که در متون ادبی با عنوان پیکرگردانی بررسی میشود. پیکرگردانی بر جنبۀ رازآلودگی متن و خیالانگیزی آن میافزاید و بازتاب آرزوهای آدمیان، جلوهای از پیوند تخیل با جهان واقع است و زاییدۀ نیاز آدمیان به برتری یافتن نسبتبه دیگر انسانها و موجودات و پدیدههاست. باتوجهبه اینکه این موضوع در ادبیات ملل مختلف دیده میشود، بررسی این موضوع میتواند به آگاهی یافتن از مشترکات فرهنگی میان ملتها کمک کند و زمینهای مناسب برای مطالعۀ پیوندهای ادبی و فرهنگی بهشمار آید. در پژوهش حاضر، انواع پیکرگردانی در نارتنامه و هزارویکشب بهصورت توصیفی ـ تحلیلی مطالعه شده است. نارتنامه مجموعه افسانههایی است درباره دلاوریهای قوم نارت و قهرمانان منطقه قفقاز شمالی و سواحل دریای سیاه. قدمت این افسانهها به هزارۀ دوم پیش از میلاد مسیح بازمیگردد که بهصورت شفاهی از نسلی به نسل دیگر نقل شده است. این افسانهها دربارۀ موضوعات مهم زندگی همچون عشق به سرزمین مادری، مبارزه با شروران، یاری رساندن به ناتوانان و ... است. هزارویکشب نیز از برجستهترین نمونههای افسانههای شرقی است که آمیزهای از افسانههای هندی، عربی و ایرانی بهشمار میرود. باتوجه به وجود پیکرگردانی در هردو اثر، در این پژوهش، مشترکات و اختلافات این دو کتاب از این منظر بررسی شده است.
دوره ۱۰، شماره ۴۴ - ( ۳-۱۴۰۱ )
چکیده
از سدههای بسیار دور تاکنون، اسطورۀ موجودی با سر زن و بدن مار بهنام شاماران، در میان قوم ایرانی کرد وجود دارد. احترام به این اسطوره در میان مردمان غرب ایران همواره با آیینهای ویژهای همراه بوده است. در کتاب هزارویکشب که یکی از آثار مهم ادبی و فرهنگی مشرقزمین است داستانی بهنام ملکۀ ماران و حاسبکریمالدین وجود دارد که بسیار به داستان شاماران شبیه است. عناصر این دو داستان نیز یادآور اساطیر هستند. بیتردید بسیاری از داستانها، باورها و فرهنگهای عامیانه با اساطیر کهن پیوند ژرفی دارند. هدف اصلی این پژوهش بررسی نقش اسطورۀ شاماران در شکلگیری داستان شاماران و یافتن ریشۀ مشترک این دو است. با تکیه بر بنمایههای اصلی این داستان و اسطوره که انسان ـ مار و فرمانروایی او بر مارها و زیستن او در زیرزمین و کنار آبها هستند، ریشۀ آن بررسی میشود. یافتههای این پژوهش که به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی انجام شده است نشان میدهد که داستان ملکۀ ماران براساس اسطورۀ شاماران ساخته شده است و این اسطوره در اساطیر و دین عیلام که یکی از مهمترین تمدنهای باستان ایرانی است، ریشه دارد و یکی از انواع ارباب حیوانات عیلامی است.
دوره ۱۱، شماره ۵۱ - ( ۵-۱۴۰۲ )
چکیده
یکی از حکایتهای کتاب مشهور هزارویکشب «علاءالدین ابوالشامات» نام دارد. در این داستان سرگذشت او از تولد در مصر تا سفر به بغداد و ازدواج دائم با دختری که قرار بود فقط محلّلش باشد و ماجراهایش تا پایان عمر بیان میشود. بخشی از این حکایت در داستانهای عامۀ فارسی منشأ افسانههایی با ساختار یکسان شده است. در این مقاله یازده روایت دیگر از این داستان شناسایی و تحلیل شده است. برخی از این روایتها در مجموعهای از حکایات به چاپ رسیدهاند، امّا اغلب ناشناخته هستند. این روایات از نظر شیوه و جزئیات روایت و نیز مسائل زبانی و ادبی کموبیش تفاوتهایی دارند. اگرچه ساختار کلی داستانها یکی است، راویان در طول زمان تغییراتی در جزئیات ایجاد کردهاند؛ شاید به این دلیل که برای مخاطب جذابتر باشد یا داستان باورپذیرتر و برای مخاطب ایرانی ملموستر شود. با تحلیل جزئیات این روایتها میتوان به نکات درخور توجهی دست یافت. در نگاهی کلانتر میتوان براساس همان جزئیات ترتیب تغییرات در روایتها را مشخص کرد.
محمود حیدری،
دوره ۱۲، شماره ۴۷ - ( ۸-۱۳۹۸ )
چکیده
یکی از عرصههای پژوهش در ادبیات تطبیقی بررسی رابطه ادبیات و هنرهاست. کتاب گرانسنگ هزارویکشب بر هنرهای مختلف، ازجمله هنرهای نمایشی، تأثیر چشمگیری داشته است و از این نظر شاید کمتر اثری ادبی بتواند با آن همانندی کند. دادلی اندرو میان اثر سینمایی اقتباسی و متن ادبی سه رابطه بنیادین را ممکن میداند: وامگیری، تلاقی، و وفاداری و تبدیل. این پژوهش با رویکردی تطبیقی و براساس نظریه اقتباس اندرو، درپی اثبات این فرضیه است که مجموعه نمایشی «شهرزاد» متأثر از فضای هزارویکشب بوده و از آن اقتباس کرده است. پژوهش در پایان با اثبات این فرضیه، به این نتیجه رسیده است که مجموعه نمایشی «شهرزاد» بیشتر اقتباسی از نوع وامگیری است که ایده و بنمایههای مضمونی متن این کتاب را بهعاریت گرفته است. در وامگیری، فیلمساز در جستوجوی یافتن متنی است که شهرت و اعتباری در مقام اسطوره و نقش کهنالگو در ذهن مخاطب داشته باشد و از این منظر، هزارویکشب دقیقاً همان ویژگیهایی را دارد که متن ادبی در این نوع از اقتباس باید داشته باشد.
دوره ۱۲، شماره ۵۷ - ( ۵-۱۴۰۳ )
چکیده
«حکایت ملکنعمان و فرزندانش» یکی از داستانهای خواندنی و چند لایهای از مجموعۀ هزارویکشب است. داستان در لایۀ ظاهریاش جنگ بین مسلمانان و مسیحیان را که موضوعی تاریخی است، بیان میکند. ذاتالدواهی، شخصیت اصلی زن داستان و مادر شاه مسیحیان، لباس مردان دین را میپوشد، جنسیت و دین خود را مخفی میکند و لشکریان اسلام را فریب میدهد. از دید اجتماعی، داستان بیشتر به مکاریهای زنانۀ وی میپردازد که درنهایت به سزای اعمال خبیثانهاش هم میرسد، اما در لایۀ پنهانیتر، وقتی از بُعد کهنالگویی به آن بنگریم، داستان بیانگر فقدان آنیما (عنصر زنانه) در جامعه است و گسستگی خودآگاهی و ناخودآگاه جمعی را نشان میدهد که حکمرانی دو پادشاه بر یک اقلیم پایانِ داستان بهخوبی این موضوع را تأیید میکند. روش تحقیق، توصیفی ـ تحلیلی و با استناد به منابع کتابخانهای است. ذاتالدواهی از نظر کهنالگویی «آنیما (مادرمثالی)» منفی است که در قسمتهایی از داستان «نقاب» به صورت میزند و «سایه»های اجتماع را به صورت پررنگتری نشان میدهد. البته با اندکی تغییر در شیوۀ نگرش نسبت به نقش و جایگاه شخصیتها، میتوان او را بهعنوان «قهرمان کلک» نیز بهشمار آورد. ذاتالدواهی نمایندۀ زنان جامعهاش است؛ زنانی که ویژگی زنانهشان (عشق) در نظام مردسالار نادیده گرفته شده است و به حاشیه رانده شدهاند. درنتیجه، عنصر مردانه (آنیموس) در او فعال شده است و بهدلیل ویژگیهای آنیموسی، چهرهای انتقامجو، بیباک، سنگدل و دسیسهچین از خود نشان میدهد.
محمدجعفر میلان نورانی، مجید کیهانفر،
دوره ۱۶، شماره ۶۲ - ( ۷-۱۴۰۲ )
چکیده
یکی از بخشهای داستانهای هزارویک شب، ماجرای «خیاط یهودی و گوژپشت» است. در این بخش چنین نقل شده، که فردی یهودی از اینکه ناخواسته موجب مرگ یک گوژپشت شده، نگران شده و ترسیده است که اگر مسلمانان از کار او مطلع شوند، «نسل یهود را از زمین بردارند». در این فراز میتوان بهگونهای «خشونت» را مشاهده کرد. این نوشتار در رویکردی تطبیقی، بهدنبال ریشهیابی این عبارت، نسخهها و ترجمههای متعدد داستانهای هزارویکشب را تورق کرده و به این نتیجه رسیده که جملۀ مزبور در ریشۀ فارسی آن قبل از ترجمه به عربی وجود نداشته و هنگام برگردان مجدد آن از عربی به فارسی، به آن افزوده شده است. زمانی که نسخۀ داستانهای هزارویکشب در تسلط عرب بوده و هارونالرشید در آن تصرفاتی انجام داد، این جمله نیز دیر یا زود به آن افزوده شده است؛ یعنی در نسخۀ اصلی آن، چنین جملهای وجود نداشته است.