۱۰ نتیجه برای نظریه ادبی
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۳۸۲ )
چکیده
نظریهپردازان ادبی از دیر باز تاکنون از چشماندازهایی مختلف به شعر و ماهیت آن نگریستهاند. پیش از همه، افلاطون و ارسطو بودندکه شعر را چونان دیگر مقولههای هنری، تقلید از طبیعت دانستند. این نظریه که سنگ بنای دیگر نظریههای ادبی هم بود تا روزگار معاصر هم تداوم یافت.
در اوایل قرن بیستم و همزمان با پیدایش نظریات جدید فلسفی و زبانشناختی، بوطیقاهایی جدید پدید آمد که در آن برخلاف نظریههای کلاسیک، زبان شعر بتدریج وظیفه انتقال پیام و معنی را از دست میداد.
مطالعه درباره زبان (جنبه عینی) اثر، محور تدریجی معنی یا چند معنایی شعر و نیز دخالت دادن مخاطب در خلاقیت ادبی اثر از جمله برجستهترین ویژگیهای نظریههایی چون صورتگرایی، ساختارگرایی ، نشانهشناسی، تأویل متن و ساختار شکنی است.
یکی از نکاتی که در بررسی تحلیلی این نظریههای شعری بیش از نتایج دیگر به چشم میآید تعدد و تنوع چشماندازهایی است که به واسطه آن، شعر و ماهیت آن بارها مورد کندوکاو و بررسی قرار گرفته است.
محمدرضا صالحی مازندرانی،
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۳۸۷ )
چکیده
دیدگاه هایی که شاعران بزرگ و صاحب سبک در باب شعر و عناصر دربرگیرنده آن در لایه هایی از سروده های خویش آورده اند، گاه نکته های بسیار باارزشی را درباره شعر و چیستی آن بیان می کند که اغلب منتقدان ادبی از آن ناآگاهند. این دیدگاه های نقادانه و گاه شبه فلسفی که اغلب با بیانی هنری و برخاسته از زمینه های شهودی مطرح شده، به لحاظ کمّی به اختصار و درون تصویر یا بیانی کوتاه و غیرمستقیم آشکار شده است. نکته اینکه با استخراج و نقد و تحلیل این نظریات می توان به اندیشه های باارزشی در باب شعر دست یافت که مانند آن ها گاهی در سخنان نظریه پردازان ادبی نیز آمده است و می توان برتری و پیشی گرفتن شاعران را در نقد تجربه مندانه شعر نمایاند. بررسی و طبقه بندی و تحلیل نگاه ها و دیدگاه های شاعران در باب شعر تا حدی درخور توجه است که می تواند شاخه ای مستقل در تاریخ نقد ادبی در حوزه ادبیات فارسی را به خود اختصاص دهد و معیارهای سنتی در موازین بررسی سبک های شعری را دگرگون سازد.
محمدرضا بهشتی، زهرا داوری،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۴-۱۳۸۸ )
چکیده
میان هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی، به ویژه نظریه های معطوف به خواننده پیوندی ضروری وجود دارد. این پیوند در رویکرد پدیدارشناسانه هرمنوتیک فلسفی و تبار پدیدارشناسانه این نظریه ها ریشه دارد. از این منظر، هرمنوتیک فلسفی، درواقع فلسفه ای هستی شناسانه در باب تفسیر متن است. وجه فلسفی هرمنوتیک فلسفی در «وجودی بودن» آن است و وجودی که گادامر و ریکور از آن می گویند، وجودی تفسیرشده است؛ به این اعتبار، تفسیر متن (حلقه رابط میان هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی) در محور اندیشه هرمنوتیکی گادامر و ریکور قرار دارد. تفاوت در رویکردهای دو نمایند ه هرمنوتیک فلسفی به متن و تفسیر، تابعی است از تفاوت در دو راهی که هر یک از آن ها برای رسیدن به وجود در پیش گرفته اند. مهم ترین وجه تمایز، توجه ریکور به جنبه معرفت شناسانه و تأکید گادامر بر هستی شناسی ای مستقیم در روند تفسیر است. این تفاوت اصلی منشأ چهار تفاوت جزئی تر است: «زمانمندی»، «زبانمندی»، «ویژگی دیالکتیکی» و «عینیت گرایی». در این مقاله، پس از بحث در نحوه رابطه هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی، آرای گادامر و ریکور در باب متن بررسی می شود. ابتدا مفهوم متن در نظر هر یک جست وجو می شود، سپس با تمرکز بر چهار محور تفاوت ذکرشده، رویکرد تفسیری آن ها به متن با یکدیگر مقایسه، و در پایان، مباحث جمع بندی می شود.
دوره ۴، شماره ۱ - ( ۳-۱۳۹۵ )
چکیده
اصلاح قوانین مالکیت زمین بهعنوان بخشی از برنامه نوسازی در ایران و روسیه، رویدادی است که دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی گستردهای برای هر دو کشور در پی دارد. آنتوان چخوف با نمایشنامه «باغ آلبالو» و اکبر رادی با نمایشنامه «لبخند باشکوه آقای گیل» اصلاح قوانین مالکیت زمین و زوال طبقه اشراف زمیندار در ایران و روسیه را دستمایه قرار داده و تأثیر آن بر زندگی شخصیتهایی از طبقات مختلف اجتماعی را آشکار کردهاند. این دو نمایشنامه بازتابی از پیامدهای تاریخی برنامه نوسازی از بالا و یا نوسازی آمرانهای هستند که در عصر پهلوی دوم در ایران و نیکولای دوم در روسیه با شتاب اعمال میشود. به همین دلیل این آثار میتوانند بهعنوان یکی از منابع برای مطالعه تاریخ تطبیقی ایران و روسیه مورد توجه باشند. هر دو اثر موضعی انتقادی نسبت به برنامه نوسازی دارند. آنها با خلق شخصیتهایی که دچار بحران هویّت هستند، بُعد تازه و ناگفتهای از پیامدهای نوسازی آمرانه را بازتاب میدهند که در تحلیلهای تاریخی مغفول مانده است. بررسی شخصیتهای دو اثر این امکان را فراهم میکند که مسئله بحران هویّت را بهمثابه یکی از پیامدهای برنامه نوسازی پیگیری کنیم. این مقاله با بررسی تطبیقی زمینههای تاریخی آثار، تصویری از شرایط بحرانی برآمده از صنعتیسازی، افول کشاورزی و دگرگونیهای بنیادین را ترسیم میکند. هدف از این بررسی تطبیقی، طرح این مسئله است که برنامه نوسازی چگونه به دگرگونی وضعیت طبقات اجتماعی میانجامد و بحران هویّت چگونه در دو اثر از ادبیات نمایشی ایران و روسیه، با زمینه تاریخی مشابه بازنمایی شده است.
.
امید همدانی،
دوره ۵، شماره ۱۷ - ( ۳-۱۳۹۱ )
چکیده
ماهیت نظرورزانه نظریه ادبی و پیوند آن با فلسفه به ویژه در زمانه ما به طرق گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این مقاله بی آنکه پژوهشی پیشینی درباب انحای پیوند میان فلسفه و نظریه ادبی باشد، سعی در روشن کردن پسینی ادای سهم فلسفه به نظریه ادبی دارد و می کوشد نشان دهد فلسفه- برخلاف نظرگاه عمل گرایانه رورتی که معتقد است چیزی به نام بنیادهای عینی معنا یا تفسیر وجود ندارد که اندیشه فلسفی روشنگر آن باشد و از همین رو نیازی نیست تا نظریه پردازان ادبی، عمیقاً فلسفه را کاشف و روشنگر مباحث نظریه ادبی به شمار آورند- چگونه می تواند به نظریه ادبی مدد رساند. نویسنده به دنبال موجّه کردن این نظرگاه است که فلسفه دست کم می تواند به چهار طریق عمده و در چهار مسئله، ادای سهمی به نظریه ادبی داشته باشد و درواقع کل مقاله بسط و تبیین این چهار مسئله است: ۱. فلسفه به مثابه نظریه ای درباب جایگاه هستی شناختی ادبیات و همچون گشاینده راهی به سوی درک و فهم وضع هستی شناختی متون ادبی؛ ۲. رفتارگرایی فلسفی و حلّ مسئله رسیدن به ذهن مؤلف؛ ۳. فلسفه به مثابه پژوهشی در بنیادهای نظریه ادبی که می تواند به درک و فهم بهتر بنیادهای نظریه ادبی منتهی شود؛ ۴. فلسفه به مثابه رویکردی انتقادی به نسبیت معرفتی ناشی از نظریه های ادبی مدرن. در پایان بحث، نویسنده نتیجه می گیرد که با پذیرش دخالت فلسفه در همین چارچوب هم دلایل کافی برای نپذیرفتن نظرگاه رورتی وجود دارد.
دوره ۷، شماره ۲۷ - ( ۳-۱۳۸۹ )
چکیده
مولوی یکی از شاعران نظریهپرداز ادب فارسی است که آثارش- بویژه کلیات شمس و مثنوی- سرشار از دیدگاههای نقادانه است. در این مقاله، دیدگاههای زبانی و ادبی او مورد بررسی قرار گرفته است. این پژوهش با تکیه بر نظریههای نقد ادبی معاصر خصوصاً نظریه ارتباط رومن یاکوبسن انجام شده است. تحلیل عناصر اصلی ارتباط یعنی اوصاف و ویژگیهای زبان، پیام (شعر)، فرستنده (شاعر) و گیرنده (مخاطب) در اشعار مولوی، محور اصلی مقاله را تشکیل داده و هر کدام از این عناصر به بخشهای جزئیتری تقسیم شده است. برای مشخص شدن جایگاه نظریات مولوی در دوره معاصر به مقایسه اجمالی دیدگاههای او با برخی از مکاتب و نظریههای نقد ادبی پرداخته شده که از مهمترین آنها نقد نو، فرمالیستها، ساختارگرایان و طرفداران نظریههای معطوف به خواننده است. خواننده توانا و مبتدی، فعال و منفعل، همپیوندی عینی، انسجام شکل و محتوای شعر، رابطه ذهن و زبان، ارتباط دال و مدلول، رمزگان زبان و... از مباحث مشترک مولانا و این مکاتب است.
دوره ۸، شماره ۳۱ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده
در سامانۀ فصلنامۀ نقد ادبی از آذرماه سال ۱۳۸۸ تاکنون، بیش از هزاروپانصد مقاله ثبت شده است. با توجه به تجارب حاصل از بررسی این تعداد مقاله و انتشار ۳۱ شمارۀ فصلنامه میتوان نمایی از نقد دانشگاهی را در این فصلنامه ترسیم کرد. معمولاً مسائل و مصائب نشریات دانشگاهی بهطور رسمی برای خوانندگان و نویسندگان مقالات مطرح نمیشود. در این شماره سخن سردبیر مجالی است برای گزارشی از فرایند تعامل عوامل مؤثر در کار فصلنامه و کیفیت کار در هر بخش، تا همکاران فصلنامه و مخاطبان با مسائل جاری در تحریریه آشنا شوند. عوامل برونسازمانی مؤثر در باروری نشریۀ علمی دانشگاهی عبارتاند از: مقاله، نویسنده و داور. مسائل هرکدام از سنخی است و فصلنامه در تعامل با هرکدام سیاست خاصی را پیشه میسازد. اینک تصویری از نقش و وضعیت هرکدام از این عوامل در فصلنامۀ نقد ادبی تقدیم خوانندگان محترم میشود:
دوره ۹، شماره ۳۸ - ( ۱۲-۱۳۹۱ )
چکیده
نگاه ساختاری به آثار ادبی به سبب بررسی عناصر درونمتنی و کشف الگوی پیوند آنها، زمینههای دریافتی شایستهتر از ماهیت ادبیات را فراهم میآورد و با نشان دادن شگردهای خلق آثار برتر ادبی میتواند به گسترش الگوهای پردازش اثر ادبی کمک کند. گروهی از منتقدان ساختارگرا به فرمهای روایی و بررسی عناصر داستان و قوانین ترکیب آنها پرداختهاند؛ کلود برمون با ابداع یک نظام مبتنی بر نمایش شکلوارهای برای روایت، طرحی پیشنهاد میکند که بر پایه چگونگی روابط بین کوچکترین واحدها استوار است. در این مقاله با استفاده از الگوی پیرفتها و توالیهای برمون، به تحلیل و بررسی دو حکایت از بوستان سعدی پرداختهایم. هدف از انتخاب این موضوع انطباق این نظریه با ساختار دو حکایت روایی از بوستان سعدی است
علیرضا محمدی کله سر،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده
بهرهگیری غیرروشمند از نظریههای ادبی یکی از مهمترین آسیبهای پژوهشهای ادبی در زبان فارسی است. این ضعف بیش از آنکه به فهم درست نظریه مرتبط باشد، برآمده از اشکالات روششناختی مربوط به استفاده از نظریه ادبی است. در این نوشتار، به معرفی و تحلیل اصلیترین اشکالات کاربرد این نظریهها و عوامل و پیامدهای آن با تأکید بر مقالات علمی ـ پژوهشی منتشرشده در حوزه روایتشناسی ساختارگرا پرداخته شده است. نتایج این بررسی نشان میدهد که سهلانگاری در کاربرد نظریهها، موجب راهیابی خطاهایی روششناختی در اغلب این مقالات شده است. مواردی همچون نگاه آموزشی و سطحی به نظریهها، بیتوجهی به مبانی نظریهها و برخورد تقلیلگرایانه با آنها از مهمترین این ایرادها هستند. در پایان با تحلیل و بررسی آماری بیش از نود مقاله علمی ـ پژوهشی منتشرشده بین سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۶ نشان داده شده است که بهدلیل اشکالات یادشده، این مقالات نه از نتایج مقالات پیشین تأثیر پذیرفتهاند و نه چندان نقشی در شکلگیری مقالات بعد از خود داشتهاند.
حامد توکلی دارستانی،
دوره ۱۵، شماره ۶۰ - ( ۵-۱۴۰۱ )
چکیده
نقد و نظریه ادبی، بهواسطه رویکرد بینارشتهای خود، غالباً منطوی بر مفاهیم ادبی، فلسفی، اجتماعی، تاریخی و... است. همین امر موجب پیچیدگی و سختفهمی نظریهها، و کاربرد و کاربست آنها در متون ادبی میشود. کتاب نگاهی تازه به نظریه ادبی (۱۴۰۰) نوشته عیسی امنخانی، پژوهشی اصیل و انتقادی است که با رویکردی نو و با لسانی ساده، قصد دارد تا به تبیین و تنقیح نظریههای ادبی، سرچشمههای آن و همچنین کاربست این نظریهها در متون ادبی، اهتمام جوید. مهمترین اصل و فرض کتاب این است که نظریههای ادبی بهواسطه «اقتدارستیزی خودبنیاد» پدید آمدهاند و ظهور و پیدایش هر «نظریه» ناشی از «موازیکاری» و «تقابل» آن با نظریه(های) رقیب است. لذا فرض بنیادین کتاب مبتنی بر پیدایش «اقتدارستیزانه» نظریههاست و بر همین اساس مؤلف محترم کل نظریههای ادبی را به سه رویکرد نظریههای مؤلف/سوژهمحور؛ نظریههای مؤلف/سوژهستیز و نظریههای ساختارستیز، تقسیم میکند و براساس «عنصر غالب» و «شباهت خانوادگیِ» هر نظریه، آن را در یکی از سه رویکرد مذکور طبقهبندی میکند. رویکرد نوبنیاد کتاب، ضمن ارزشمندی و اصالت، که برخاسته از ذهن نو جو، نقّاد و متفطن نویسنده است، با این حال در فرایند کتابت، دچار سادهسازی و تقلیلگراییهای مکرر، اعمال محدودیت، و درنهایت «تناقضهای بنیادین» شده است که در ادامه مقاله بهطور مبسوط به تبیین وجوه متفاوت آن خواهیم پرداخت. مقاله حاضر ضمن خوانش و بررسی دقیق کتاب مذکور، پیشنهاد و نشان میدهد که نویسنده محترم، در چاپهای بعدی حتیالامکان به نکاتی چون درسنامه بودن کتاب، انعطافپذیری بیشتر در مرزبندی میان نظریهها، اجتناب از اعمال محدودیت در مقولات، جامعنگری و پرهیز از سادهسازی و تقلیلگرایی توجه داشته باشد.