جستجو در مقالات منتشر شده
۴ نتیجه برای نسبیت
حسین بیات،
دوره ۸، شماره ۳۲ - ( ۱۰-۱۳۹۴ )
چکیده
در ادبیات کلاسیک فارسی، بارها به رنگ سبز آسمان اشاره شده است، در حالی که بیشتر فارسی زبانان امروز آسمان را آبی رنگ میدانند. پژوهشگران مختلف تلاش کرده اند با پرداختن به جایگاه رنگ سبز در باورهای اساطیری، نجومی و مذهبی ایرانیان، وفاداری شاعران به سنتهای ادبی و بیان شاعرانه و مبتنی بر مجاز، توضیحی برای این مسئله به دست دهند، اما از این واقعیت غفلت کردهاند که تداخل رنگهای سبز و آبی نه تنها منحصر به متون ادبی نیست و هنوز هم در مناطقی از کشور دیده میشود؛ بلکه پدیدهای جهانی است و در فرهنگها و زبانهای نقاط مختلف جهان نیز مصادیق متعددی دارد. این مقاله پس از مرور رنگهای نسبت داده شده به آسمان در ادبیات فارسی، با اشاره به فرضیۀ نسبیت زبانی و آزمایشهای انجام شده دربارۀ تاثیر زبان بر ادراک رنگها، به این نتیجه میرسد که فارسی زبانان در غیاب رنگواژۀ مستقلی که بر تمام زیرمجموعههای رنگ آبی دلالت کند، این رنگها و از جمله رنگ آسمان را از خانوادۀ رنگ سبز به شمار میآوردهاند. به نظر میرسد کاربرد رنگ سبز برای آسمان تنها جنبۀ نامگذاری نداشته و قدما تحت تأثیر نسبیت زبانی، از نظر ادراکی نیز رنگ آسمان را شبیه یا نزدیک به رنگ سبز میدیدهاند.
دوره ۹، شماره ۶ - ( ۱-۱۳۹۷ )
چکیده
مهارت نوشتاری در پرورش تواناییهای زبانی، درک و فهم، برقراری ارتباط با دیگران و بیان احساسات زبانآموزان نسبت به زبان فارسی نقش مهمی دارد. در پژوهش حاضر بهمنظور کیفیتبخشی روش تدریس مهارتهای زبانی به غیرفارسیزبانان، فرضیۀ «نسبیت حسی» در مورد آموزش زبان بررسی میشود. فرض بر این است که درصورت درگیری حواس بیشتری از زبانآموز بههنگام یادگیری، درک او از واقعیت و یادگیری زبان مقصد نیز متفاوت میشود. لذا، نگارندگان تأثیر آموزش مبتنی بر حواس پنجگانه را بر مهارت نوشتاری فارسیآموزان، بررسی کردهاند. بدین منظور ۴۰ زبانآموز زن غیرفارسی زبان از ۱۶ کشور با سطح زبان فارسی یکسان (سطح ۷) انتخاب شدند و پس از تقسیم به ۴ گروه ۱۰ نفره در مدتزمان ۵ هفته (۲۰ جلسه تدریس) بر اساس آموزش مبتنی بر نسبیت حسی ارزیابی شدند. نتایج تحلیل ۲۰۰ نوشتۀ زبانآموزان در مورد چهار موضوع فرهنگی ایران و بر اساس معیار CAF (پیچیدگی، دقت و روانی) نشان داد که الگوی نسبیت حسی بر مهارت نگارش زبانآموزان تأثیر معنادار و مثبت داشته است. بدین معنا که با درگیری محرکهای حسی بیشتر، اطلاعات در حافظۀ بلندمدت زبانآموز درونی میشود. بر این اساس، با تغییر حواس زبانآموزان و افزودن حواس جدید به آنان بهصورت سلسهمراتبی توان یادگیری گسترش یافته است. پس از آن با درگیری حواس بیشتر، میزان دقت، روانی و پیچیدگی نوشتهها در مرحلۀ درونآگاهی (درونی و جامع) نسبت به مرحلۀ برونآگاهی (شنیداری، دیداری و لمسی - حرکتی) بیشتر بوده است. بنابراین، از این الگو میتوان در تدریس مهارتهای زبانی بهره برد.
دوره ۱۲، شماره ۲ - ( ۳-۱۴۰۰ )
چکیده
پژوهش حاضر به بررسی تطبیقیِ نحوۀ اصطلاحسازی برمبنای مفاهیم مشترک، در زبانهای اسپانیایی و فارسی براساس چگونگیِ برخورد گویشوران این دو زبان، با اشیای پیرامونشان، در چارچوبِ رویکردِ بینارشتهای زبانشناسیِ انسانشناختی پرداخته است. در این رویکرد، شباهتها و تفاوتهای احتمالی مؤلفههای زبانی، با توجه به مباحث فرهنگی و جامعهشناختی گویشورانِ آن زبانها تحلیل و بررسی میشود. این رویکرد بیش از هر چیز وامدار مبانیِ نظریۀ نسبیت زبانی است، نظریهای که برمبنای تأثیرگذاری زبان بر اندیشه و بهویژه، تأثیرپذیری نگرش افراد به اشیا، از نحوۀ برخورد زبانی آنها با اشیای اطرافشان شکل گرفته است. بر این اساس، مسئلۀ اصلی پژوهش حاضر این است که اشیا و مصنوعات، در فرهنگ گویشوران دو زبان اسپانیایی و فارسی، چه تأثیری بر ایجاد اشتراکات و افتراقات احتمالی در نحوۀ اصطلاحسازی در این دو زبان دارند. ازآنجا که اصطلاحات بخشی جداییناپذیر از فرهنگ عامه، و چهبسا، فرهنگبنیادترین عنصر زبانی هستند، نگارندگان بر آن شدند تا از رهگذر بررسیِ مقابلهای اصطلاحاتِ حاویِ اشیا در دو زبان اسپانیایی و فارسی به روشی تطبیقی و تحلیلی، تأثیر مباحث فرهنگی در برخورد اسپانیاییزبانها و فارسیزبانها با اشیای اطرافشان را، در نحوۀ اصطلاحسازی آنها از یک مفهوم مشترک، بهمنظور ارائۀ الگویی برای انجام تحلیلی بینازبانی در چارچوب رویکرد زبانشناسیِ انسانشناختی، بررسی کنند. هدف اصلی این پژوهش، مقایسۀ اصطلاحات حاوی اشیا در دو زبان اسپانیایی و فارسی است تا مشخص شود نگرشهای متفاوت گویشوران این دو زبان به اشیای پیرامونشان، چگونه تحتتأثیر بافت و ویژگیهای فرهنگی در ساخت اصطلاحات انعکاس پیدا میکنند. برمبنای تحلیل صورتگرفته در این پژوهش، در دو زبان اسپانیایی و فارسی، اصطلاحسازی از یک مفهوم مشترک براساس نحوۀ برخورد گویشوران این دو زبان با اشیای اطرافشان، بیش از آنکه به سمت شباهتها متمایل باشد به سمت تفاوتهای فرهنگی متمایل است و کانون شباهتهای اصطلاحسازی، مبتنیبر اشیا و مصنوعاتی بوده که در محیط خانه و وسایل منزل بهکار میرفتهاند.
فواد مولودی، حامد یزدخواستی، نیلوفر قربانی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده
استعاره ـ در معنای عام خود ـ هرگونه انتقال معنا از چیزی به چیز دیگر است. آشکار است که بخش بزرگی از مطالعات انسانی (از مطالعات حوزۀ زبان و ادبیات تا مطالعات روانشناختی، فلسفی و جامعهشناختی) بررسی شیوههای این انتقال معنا و مطالعۀ چگونگی آن است. در مطالعات زبانی مربوط به استعاره، درباب شیوۀ انتقال معنا از واژه یا عبارت «پایه» به جانب واژه یا عبارت «هدف»، دو رویکرد وجود داشته است: رویکردی که فرایند تشکیل استعاره را متقارن میداند و اصحاب آن معتقدند طرفین استعاره (پایه و هدف) نقش متوازن یا خنثایی را در فرایند استعاره ایفا میکنند؛ رویکرد دوم از نظرگاهی مخالف، فرایند استعاری را جهتدار میداند و بهباور طرفداران آن، در این فرایند واژه یا عبارت پایه نقش بیشتری دارد و معنای خود را به هدف تحمیل میکند. در مقالۀ حاضر، پس از مرور اجمالی آرای اندیشمندان رویکردهای مذکور، به این پرسش اساسی پرداخته شده که چه عواملی بر متقارن یا نامتقارن بودن فرایند استعاره اثر میگذارد. برای پاسخ به این پرسش، ضمن پیش چشم نهادن فرضیۀ تأثیر «زمان» و بهرهگیری از برخی مفاهیم نظریۀ نسبیت عام انیشتین (فضا ـ زمان، جهانخط، گرانش و تانسور) کوشیده شد نقش عامل «زمان» در ایجاد نیروی گرانشی در فضا ـ زمانِ ذهن نشان داده شود. کیفیگرایی و سیالیت یافتههای نظریۀ نسبیت درباب «زمان» و سازگاری آن با منظر مطالعاتی مقاله حاضر دربارۀ زبان و ذهن، تنها دلیل انتخاب این نظریه بوده است. درنهایت این نتیجه بهدست آمد که عامل «زمان» در نامتقارن بودن فرایند استعاره میتواند اثرگذار باشد: هرچه واژه یا عبارت پایه آشناتر باشد (به تعبیر دیگر، قدیمیتر باشد)، نیروی گرانشی بیشتری دارد و بیشتر میتواند معنای خود را بر هدف فرافکند و معنای آن را تحت تأثیر قرار دهد.