۴۹ نتیجه برای مولوی
دوره ۰، شماره ۰ - ( ۱۲-۱۴۰۲ )
چکیده
مسألهی تحقیق این است که مترجم تا چه حد کارکرد (نقش) متن مبدأ را در نظام متن مقصد، حفظ و از سبک متن مبدأ در انتقال معنا تبعیت کرده است؟ پژوهش بر اساس نقشگرایی نظاممند هلیدی و متیسن و با روش توصیفی- تحلیلی انجام شد. هدف نگارندگان این بود که در چارچوب فرانقش متنی، به بررسی مقایسهای ساخت موضوعی در متون شعری از دفتر اول مثنوی مولوی و ترجمهی انگلیسی آن از جاوید مجدِّدی بپردازند و به سؤالات زیر پاسخ دهند:
۱. بر اساس نظریهی نقشگرای هلیدی، انواع آغازگر در متون این شعر مثنوی مولوی و ترجمهی انگلیسی آن کدامند؟ ۲. با توجه به تحلیل مقایسهای ساخت موضوعی در متون مبدأ و مقصد، چه تغییراتی در معنای متنی شعر ترجمه، رخ داده و مترجم تا چه حد در انتقال مفاهیم، موفق بوده است؟
مطابق مدل هلیدی، بسامد کاربرد آغازگرهای تجربی و مرکب و نیز فراوانی انواع نشاندار و بینشان آنها در بندهای شعر مثنوی و متن ترجمه محاسبه شدند. مترجم در ترجمهی ۹۰% از بندهای حامل آغازگر بینشان، موفق بوده است، ولی در ترجمهی ۶/۶۶ % از موارد بندهای حامل آغازگر نشاندار، با عدم رعایت سبک متن مبدأ در نشانداری آغازگر، و ترجمهی آنها به بندهایی بینشان، در انتقال معنا و تأکید مورد نظر نویسنده، موفقیت کمتری داشته است. بر اساس دیدگاه «معادل نقشبنیاد هلیدی در ترجمه»، شباهت در بهکارگیری انواع آغازگر در متن مبدأ و ترجمه، میتواند نشان دهندهی تبعیت مترجم از سبک متن مبدأ در انتقال معنای متنی در مسیر نیل به معادل کارکردی در ترجمه باشد.
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۳۸۲ )
چکیده
از آنجا که مثنوی مولوی ،اثری تعلیمی ـ عرفانی است ،سعی شاعر بر این بوده است که در قالب داستانها، حکایتها و تمثیلها به بیان پند و اندرز و گوشزد کردن مسائل اخلاقی و همچنین تشریح افکار و اندیشههای عرفانی خود بپردازد. لذا داستانها، حکایتها و تمثیلهای مثنوی از شمول و تنوع بسیاری برخوردار است. بهترین نمونه از تداخل حکایات مثنوی در دفتر سوم در ضمن «قصه اهل سبا و یاغی کردن نعمت، ایشان را» نمود یــافته است. این حکایت با بیت «۲۸۲» آغاز، ولی دنبالهاش رها میشود و مجددا در بیت «۳۶۴» بدان باز میگردد. بار دیگر دنباله داستان رها میشود که پس از ابیاتی نسبتا طولانی ، سرانجام در بیت «۳۶۰۰» بدان باز میگردد و نقل آن به پایان می رسد.
این پراکنده گویی در بیان حکایت، باعث کثرت و تنوع کاربرد شخصیتها در مثنوی میشود؛ چه پایه و اساس هر داستانی را شخصیتهای آن تشکیل میدهد که خود عامل یا معمول رخدادها هستند.
مولوی در مثنوی از سه شیوه در پردازش شخصیتها سود جسته که عبارت است از :
الف) شیوه مستقیم که در این شیوه با صراحت در مورد افراد اظهار نظر میکند.
ب) شیوه غیر مستقیم : در این روش این تنها به نمایش کردار شخصیتها میپردازد و خواننده خود از خلال نقشی که آنها ایفا میکنند به حقیقت وجود آنها پی میبرد.
ج) شیوه تلفیقی که آمیزهای از روش مستقیم و غیرمستقیم است.
همچنین در این مقاله به ابزارهای شخصیت پردازی مولانا، ویژگی شخصیتها در مثنوی و دستهبندی نام اشخاص در داستانهای مثنوی پرداخته شده است.
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۳-۱۳۸۳ )
چکیده
زیبانگری، در واقع، بینشی است که از بطن دینداری تجربی ـ عرفانی برمیخیزد. نگرش مولوی در اینباره، نه یک نظریهپردازی صرف، که بیان تجربه عملی و سلوک درونی اوست.در تجربه مولوی، خداوند، تنها در رأس هرم حسن مطلق قرار ندارد. از همین روست که مولوی به جای تقدّم حسن بر عشق ـ که شالوده بحثهای عرفان نظری است ـ عشق را مهمترین پیام خود قرار میدهد و زیبا دیدن خداوند را در دل تجربه عشقی خود جستجو میکند. تنها، درک جلوه معشوقی خداوند، که در حقیقت حصول یک تجربه عشقی عظیم است، عاشق را به ادراک مراتبی از حسن الهی رهنمون میشود. اگر تشخیص زیبایی و زیبانگری، چه در دیدگاه عاشقی چون مولوی و چه از نظر متفکری چون کروچه، به عنوان یک مسأله روانشناختی اهمیت مییابد، بدان سبب است که عشق، یک تجربه شخصی و کنش روانی است. به همین سبب در تجربه مولوی، زیبایی، پیش از تحقق در مصادیق خارجی در دیده ادراک آدمی، منعکس میشود و این، همان مفهوم نسبیت در ادراک از زشتی و زیبایی است. در این راستا، حتی زشتترین مصادیق (شرور) نیز مطرح میشود. عدم ارائه تفسیری زیبانگرانه از شرور، اصالت این تجربه را نقض میکند؛ بدین معنا که تجربه زیبانگری نه تنها با تساهل فلسفی و تسامح جمالپرستی بر زشتیهای عالم, قلم بطلان نمیکشد که در تفسیر ژرفبینانه آنها از زیبایی درون خود پرده برمیدارد. تمثیل نقاش در مثنوی با انتساب همه چیز به نقاش توانایی که مهمترین خصلت او زیبایی و مهارت در زیبایی آفرینی است به تفسیر زیبانگرانه از عالم میپردازد. از این روی، نظام احسن مولوی، نه تنها یک نظریه صرف و نه فقط یک راه حل فلسفی برای از میان بردن شرور، که پیامد طبیعی صلح کلی اوست.
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۹-۱۴۰۰ )
چکیده
پژوهش حاضر، پژوهشی میانرشتهای و در راستای کاربردیسازی فلسفه از طریق همکاری آن با روانشناسی و ادبیات است. در این پژوهش به امید در آرای دو متفکر بزرگ پرداخته شده است؛ مولانا، عارف و ادیب مسلمان و گابریل مارسل، فیلسوف اگزیستانسیالیست مسیحی. هدف از این پژوهش، ارائه بنمایههایی برای کار مشاوران فلسفی و رواندرمانگران است. به همین سبب، دیدگاه ریچارد اسنایدر نظریهپرداز و بنیانگذار امیددرمانی در روانشناسی معاصر نیز در پژوهش حاضر معرفی شده است تا امکان نزدیککردن آرای مولانا و مارسل در باب امید، به مباحث مورد توجه امید درمانی، فراهم آید و از تشابهات به دست آمده برای کار مشاوران فلسفی استفاده شود. بر اساس یافتههای پژوهش، امیدی که مولانا از آن سخن میگوید، امیدی روشن و هدایتگر است که اگر از آن استفاده بهجا شود، میتواند به یک صفت اخلاقی مثبت در انسان تبدیل شود؛ امیدی که برخواسته از نیاز انسان به خداوند است و همواره در جهت پیشرفت معنوی انسان، راهگشا خواهد بود. مارسل نیز امید را ابزاری برای ایمان و تقرب به وجود اعلی میشمارد که سبب آمادگی معنوی فرد در جهت خدمت به دیگر انسانها میشود. این آمادگی معنوی، انسان را از دام جهان درهم شکستهای که مارسل از آن سخن میگوید، رهایی میبخشد. با مقایسه نظریه امید اسنایدر و دیدگاه مولوی در باب امید، به وجوه تشابه میان دیدگاه آنان در مؤلفههای امید دست مییابیم. بررسی نظریه امید اسنایدر و دیدگاه مارسل در باب امید نیز تشابه فکری این دو متفکر را در باب نقش حیاتی امید در زندگی، نشان میدهد.
دوره ۲، شماره ۲ - ( ۷-۱۳۹۳ )
چکیده
از مهمترین مباحثی که از دیرباز مورد توجه اندیشمندان زبانشناس قرار گرفته است، تأثیر نظام اندیشگانی بر جامعه نشانهها و رابطه ذهن و قراردادهای زبانی است. اهمیت این رابطه در نگرشهای تطبیقی جلوه بیشتری مییابد و در نهایت، پژوهشگران با بررسی و تحلیل تطبیقی طرحوارههای اصلیِ ذهن چند متفکر و هنرمند، به استفاده همسو و تاحدودی مشترک نشانههای زبانی آنان دست یافتهاند. مولانا و نیچه متفکرانی هستند که نخست، نظام اندیشگانی خویش را با زبان شعر و سپس با جامعه نمادها و سمبلها بیان داشتهاند و دیگر اینکه در شناخت خود از هستی، انسان، حقیقت، اخلاق و زندگی با یکدیگر اشتراکاتی دارند؛ بنابراین با توجه به مفاهیم یادشده، هر دو از جامعۀ نشانهها و رمزگان خویشاوند و همسو بهرهمند میباشند.
این جستار درصدد آن است تا میزان زیستمایههای معرفتشناختی و بنلایههای حرکت استعلایی انسانی را در نگرش مولانا و نیچه، با توجه به روایتهای تمثیلی آنان، مورد بررسی قرار دهد؛ بنابراین در این راستا، به بررسی سه نماد برجسته «شتر»، «شیر» و «کودک» در حوزه اندیشه نیچه و مولانا، بهعنوان مراحل تکوّن، صیرورت و تعالی انسانی پرداخته و این نتیجه حاصل شده است که هستیشناسی مشترک هر دو، منتج به کاربرد نشانههای ذکرشده در توصیف مراحل سلوک و تعالی انسانی است؛ اما تمایز آنان در مقصدشناسی، به چینش متفاوت این نشانهها منتج خواهد شد.
حبیبالله عباسی، فرزاد بالو،
دوره ۲، شماره ۵ - ( ۱-۱۳۸۸ )
چکیده
نظریه پردازان ادبی معاصر، از چشم انداز های مختلفی ژانرهای ادبی را نقد و بررسی کرده اند. در این میان میخاییل باختین۲، نظریه پرداز بزرگ روس، جایگاه ویژه ای دارد. وی با تأکید بر اصطلاح کلیدی «منطق مکالمه»۳ در میان انواع ادبی، به ویژه رمان و آن هم رمان های داستایفسکی، آن ها را واجد ماهیت گفت وگویی و چندآوایی می داند. در چنین رمان هایی، صدای راوی بر فراز صداهای دیگر قرار نمی گیرد، بلکه صدایی در کنار صداهای دیگر به شمار می آید. در میان متون کلاسیک ادب فارسی، مثنوی معنوی از معدود آثاری است که مناظرات و گفت وگوهای شخصیت های داستانی – تمثیلی آن با مؤلفه هایی که باختین برای منطق مکالمه ای برمی شمرد به طور تأمل برانگیزی مطابقت و همخوانی دارد. این مقاله طرح و شرح این موضوع خواهد بود.
زهرا حیاتی،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۴-۱۳۸۸ )
چکیده
نشانه شناسی ساختگرا تقابل های دوتایی را عناصر دلالتمندی می داند که ساختار پنهان متن را تشکیل می دهد و با تحلیل آن ها می توان به تفسیر و تأویل معنا پرداخت. تقابل ها که از دیدگاه زبان شناسی، روان شناسی و مردم شناسی ساختارگرا عامل شناخت و ادراک هستند، در متون فرهنگی اعم از آثار مکتوب ادبی یا هنرهای دیداری و شنیداری بروز و ظهورهای متفاوتی دارند. بررسی انواع تقابل هایی که مؤلف به کار برده است و شیوه پردازش آن ها، نتایج سبک شناختی به دست می دهد؛ چنان که بررسی نشانه شناختی عناصر متقابل در تصویرپردازی اشعار مولانا نشان می دهد: ۱. همه تقابل های ذهنی و عینی که نوعی تعالی و تنزّل را القا می کنند در جهت تبیین پدیده های مادی و امور معنوی به کار رفته اند. ۲. تقابل ها در نقطه ای به وحدت می رسند و هویت تقابلی آن ها مرتفع می شود. ۳. سلب ماهیت تقابلی از عناصر دوگانه با شگردهای بیانی و بلاغی صورت می پذیرد که دسته بندی آن ها به توصیفات سبک شناختی اشعار مولانا در مثنوی و کلیات دیوان شمس رهنمون است.
دوره ۳، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۴ )
چکیده
عنصر عشق که خداوند آن را با کیمیاکاری خاصّ خود، کریمانه به جهان درون و برون آدمی ارزانی داشته، موضوعی اصیل و حیاتی است؛ زیرا در ذات آدمی و بنیاد هستی ریشه دارد. فلوطین (۲۰۳ یا ۲۰۴–۲۷۰ م) و مولوی (۶۰۴–۶۷۲ ه.ق.) ازجمله اندیشمندانی هستند که در موضوع عشق و مفاهیم مرتبط با آن، بهتفصیل سخنآفرینی کردهاند.
بررسی بازتاب اندیشههای نوافلاطونی در متون ادبی و عرفانی، ازجمله در مثنوی مولانا، از جهات بسیاری اهمیت دارد و پدیده مهم عشق نیز ازجمله مفاهیم بلند و رازآمیزی است که بهنوعی عرفان فلوطین را با عرفان مولوی پیوند میزند؛ مضامینی که در آثار بررسیشده این دو شخصیت، در بعضی از موارد یکسان و کاملاً متأثر از یکدیگر و در برخی از موارد، ناهمسان و دگرگونه بهنظر میرسند. در این مقاله، بر پایه روش کتابخانهای و به شیوۀ توصیفی، استنباطی و تحلیلی، به بررسی مقایسهای مقوله عشق در «دوره آثار فلوطین» و «مثنوی مولانا» - باوجود فاصله زمانی تقریباً هزارساله آنها از یکدیگر- میپردازیم و نمودهای روشنی از همگونیها و ناهمگونیهای مفهوم عشق را در این دو اثر مورد ارزیابی قرار میدهیم.
دوره ۳، شماره ۲ - ( ۷-۱۳۹۴ )
چکیده
یکی از مهمترین عناصر مورد بحث در تاریخ تصوّف و عرفان اسلامی، موسیقی و سماع است که از بدو شکلگیری این نهضت تا دوران شکوفایی و درنهایت، ساختار کنونی آن، موضوع موسیقی، سماع و رابطه آن با سلوک معنوی بوده است که مورد تحلیل و بررسی و نقد واقع شده و بهصورت گستردهای در ترازوی امر و نهی، تأیید و تکذیب و نیز انفعال قرار گرفته است. در این میان، مولوی با رویکردی نزدیک به اصحاب سکر و با خوانشی مؤیّدانه و تبلیغی، از این موضوع بهعنوان یکی از مهمترین ارکان سلوک و سیر الیالله یاد میکند.
در فرهنگ اروپای قرن نوزدهم، نیچه با قرائتی خاص از مفهوم تعالی و حرکت تکامل انسانی، بهعنوان فیلسوفی شرقزده، در تلاش برای نجات انسان از غربت و بحران بیخدایی برخاسته از ضعف کلیسا عنصر موسیقی را اصلی مهم در تکامل انسانی و نجات وی برمیشمرد که با نگرش مولوی در خویشاوندی و همسویی نزدیک قرار میگیرد. الگووارههای مشترک اندیشگانی این دو متفکر در مواردی مشتمل بر: الف. آشنایی، همذاتپنداری و منشأ جوشش؛ ب. ارتباط آن با موسیقی ازلی و نوای کائنات؛ ج. ایجاد صفای دل و تزکیه نفس؛ د. ارتباط موسیقی و زبان؛ ﻫ. ارتباط آن با مفهوم شور و وجد و اندیشه «آریگویی»، این نتیجه را دربردارد که خوانش این دو متفکر در منشأ، هستی، کارکرد و نتیجه برآمده از مفهوم موسیقی، عموماً همساز با یکدیگر به نظر میرسد و دارای همسانی و پیوند ماهوی است.
ابوالقاسم قوام، سمیرا بامشکی،
دوره ۳، شماره ۹ - ( ۳-۱۳۸۹ )
چکیده
چکیده روایت شنو یکی از چهار نقش اصلی در روایت (نویسنده واقعی، خواننده واقعی، راوی و روایت شنو) است؛ از این رو آگاهی از آن به شناخت ویژگی های متن روایی منجر می شود. پرسش مقاله حاضر این است که تأثیر علایق و واکنش های مخاطب در بسط داستان و نحوه گسترش پیرنگ چگونه است؟ و روایت شنو چه نقش های دیگری در روایت دارد؟ روایت شنو در مثنوی بسیار آشکار است؛ راوی مستقیم او را مورد خطاب قرار می دهد و مخاطبی است که اقتدار دارد و از راه نظرها و پاسخ های واقعی ادراک می شود. بنابراین، نقشی تعیین کننده در روایت دارد تا جایی که سؤال ها، پاسخ ها و کنش هایش حتی می تواند مسیر پیرنگ را تغییر دهد. به طور کلی، چهار نقش منحصربه فرد و مهم را می توان برای روایت شنوی مثنوی برشمرد که در این مقاله به بررسی این نقش ها می پردازیم.
دوره ۳، شماره ۹ - ( ۱۲-۱۳۸۴ )
چکیده
یکی از داستانهای تاریخی و در عین حال سمبلیک قرآنی که به دلایل مختلف در متون ادبی صوفیانه بارها تکرار شده، داستان «موسی و خضر» است که به دلیل ظرایف و پیامهای گوناگون، ظرفیت تاویل پذیری فراوانی نیز یافته است. دراین مقاله مولف ضمن نگاه اجمالی به تفاسیر گذشته و برداشتهای عرفانی و غیر عرفانی نویسندگانی که به این داستان پرداختهاند، به کیفیت انعکاس آن در آثار مولانا میپردازد. این مطالعه نشان میدهد که مولانا در یکی از موارد یازده گانهای که به این داستان در مثنوی اشاره کرده، تاویل و قرائتی برخلاف تفسیرهای گذشته و حتی ده مورد دیگر در مثنوی ارائه کرده و ساختار داستان را بر بنیاد موسی و خضر و برتری شخصیت موسی بر خضر (موسی محوری) بنیان نهاده است. نگارنده براساس دلائل سهگانهای، بر آن است که مولانا در این نوع قرائت و تاویل، از کتاب کشف الاسرار میبدی و یا شاید از منبع دیگری استفاده کرده، که مآخذ میبدی در کشف الاسرار بوده است.
مینا بهنام،
دوره ۳، شماره ۱۰ - ( ۱۰-۱۳۸۹ )
چکیده
در این مقاله با استفاده از نظریه شناختی استعاره معاصر، کارکردهای استعاره نور و خوشه های تصویری مرتبط بدان یعنی خورشید، آفتاب، شمع، چراغ و... در غزل های مولوی تبیین می شود. از رهگذر بررسی نور در دیوان شمس در می یابیم که شناخت و معرفت مقوله ای بصری است و به عنوان انگاره استعاری اولیه در ژرف ساخت این اثر نمودار می شود؛ مولوی با توجه به این انگاره و انگاره ثانوی«جهان غیب، نور است»، نور را به مثابه خدا، انسان کامل، مکان، خوراک و شراب، وجود،هدایت و امید و نیز وسیله ای برای تبیین مقوله فنا و بقا بر شمرده است. این انگاره های استعاری بستری مناسب برای تحلیل و تبیین مقولات انتزاعی مورد نظر مولوی محسوب می شود و انسجام درون متنی غزل ها را در پرتو ایده ای واحد و انگاره ای نخستین به تصویر می کشد. واژه های کلیدی: نور، مولوی، استعاره مفهومی، انگاره، کلان استعاره
دوره ۴، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۳۹۵ )
چکیده
ماهیت فرامنطقی، عقلی و عرفی معانی و حقایق عرفانی از یک سو و محدودیت حوزه کارایی زبان از سوی دیگر باعث شده شاعران و عارفان، از زبان و بیان هنجارگریخته استفاده کنند. عارفان همواره برای ساخت تصاویر شاعرانه و بیان افکار خود، از تشبیه، که یکی از مهمترین و پربسامدترین انواع هنجارگریزی معنایی در سرودههای عرفانی است، بهره بردهاند.
در این جستار، نگارندگان به روش تحلیلی، تشبیهات هنجارگریخته در دیوان ابن فارض و کلیات مولوی را نقد و بررسی میکنند. تحقیق نشان از آن دارد که بسامد استفاده از تشبیهات فشرده در سرودههای این دو شاعر، بیش از تشبیهات گسترده است، چرا که به این وسیله، درنگ و چالش ذهنی مخاطبین طولانی میشود. گاه رابطه میان دو طرف تشبیه در سرودههای آنان، آنچنان دور است که آشناییزدایی در آن بیشتر به چشم میخورد. این دو شاعر با انتخاب شگرد تزاحم تشبیه سبب دیریابی معنا شدهاند تا با برجسته کردن الفاظ خویش، سبب ایجاد لذت ادبی بیشتر در مخاطبین شوند. هرچند قصد ابنفارض، تفهیم مفاهیم متعالی و امر قدسی به ذهن خواننده بوده و به کاربرد تشبیه محسوس به معقول توجه نشان داده است، اما در تشبیه معقول به معقول، ترازو به سمت مولوی سنگینی میکند و تشبیهات حسی به حسی در سرودههای مولوی با توجه به مشرب عرفانی و معنویش، بسامد معناداری را به خود اختصاص داده و دامنه تشبیهات گسترده در اشعار وی بیشتر از سرودههای ابن فارض است.
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( ۶-۱۳۸۶ )
چکیده
در این مقاله، چگونگی تأثیرپذیری مولوی از قصههای قرآن در داستان روستایی و شهری در دفتر سوم مثنوی بررسی و تحلیل شده و در آن دیدگاه «الگو مدار» (pattern base) مولوی در اخذ الگوها و ساختارهای بنیادین ذهنی از قصههای قرآن کریم و بهرهگیری از این «الگوهای مثالی» و «سرمشقهای عالی» برای پروراندن قصه و رمزگشایی عناصر سازنده آن و ارائه گزارههای اخلاقی، اجتماعی و معرفتی به عنوان دیدگاهی ویژه در پژوهشهای مولوی شناسی مطرح شده است.
نتیجه نشان میدهد که مولوی با دیدگاه الگومدار خود از قصههای قرآن به صورت سرمشقهای عالی(paradigms) برای پروراندن و به بار نشاندن قصهها و تمثیلهای خود و رسیدن به هدف اصلیخود، که تعلیم وانذار مخاطبان است، عمیقاً بهره برده و اینتاثیرپذیری و بهرهگیری عمیقتر و اساسیتر از آن است که آن را به عناصر «تداعی معانی» یا «نظام تلمیحی» فرو بکاهیم.
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( ۶-۱۳۸۶ )
چکیده
اگرچه مولوی به گفته خود برای ظاهر حکایت اهمیت چندانی قائل نیست و آن را پیمانهای برای دانه معنی میداند، عملاً پیمانهای که برای نقل دانه معنی برمیگزیند بسیار زیبا و شکیل است. برای روشنتر شدن این معنی کافی است نظری به حکایات مشابه مولوی با دیگر شاعران و نویسندگان قبلی بیفکنیم. میدانیم که قسمت اعظم حکایات مولوی در مثنوی به وسیله دیگران قبلاً نقل شده است. اگرچه بدون شک مهمترین هدف مولوی از ذکر و بیان این حکایات، نتایج مختلف عرفانی است که از اجزا و کلیت حکایات میگیرد در بیشتر موارد برای غنای حکایت در آنها دخل و تصرفهایی کرده که تقریباً در تمام موارد کاستیهایی را برطرف کرده و یا حکایات را زیباتر جلوه داده است. این دخل و تصرف و تغییرها شکلهای گوناگونی دارد؛ از جمله حقیقت نمایی حکایات، جهانی کردن شخصیتهای داستان، استفاده از طنز و... .
یکی از مهمترین دخل و تصرفهای او در حکایات، پویایی شخصیتها و قهرمانان در مقابل ایستایی همان شخصیتها در حکایات دیگران است.
به طور خلاصه میتوان گفت قهرمانان و شخصیتهای حکایات مولوی آهسته آهسته در طول حکایت به آگاهی میرسند و گره داستان که برای خواننده گشوده میشود برای خود قهرمان هم گشوده میشود و قهرمان در پایان حکایت معمولاً به اشتباه خود پی میبرد. این موضوع از نظر روانی بر خواننده و مخاطب تأثیر بیشتری میگذارد زیرا همچنان که قهرمان حکایت لحظه به لحظه از غفلت دور، و به آگاهی و دانش نزدیک میشود، مخاطب و خواننده که ناآگاهانه خود را با او برابر نهاده است، احساس شعف و رضایت بیشتری میکند و در نهایت چنین میپندارد که خود اوست که به آگاهی رسیده و یا به اشتباه خود پی برده است.
در این مقاله از این جهت حکایات مشابه مولوی و عطار با هم مقایسه شده است. از مجموع ۳۹۰ حکایت مثنوی حدود ۴۲ حکایت با حکایات عطار مشابه است. حداقل قهرمانان ۱۵ حکایت مولوی در طول داستان متحول میشوند (به آگاهی میرسند و یا عملاً به اشتباه خود پی میبرند.) این در حالی است که در همین حکایات در مثنویهای عطار، قهرمانان چنین نیستند.
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( ۶-۱۳۸۶ )
چکیده
شخصیت یکی از عناصر اصلی داستانپردازی است و انواع مختلفی دارد که یکی از آنها شخصیتهای تاریخی است. در داستانهای مثنوی از اشخاص تاریخی زیادی یاد شده است، اما همانطور که حکایات تاریخی با «گزارشهای تاریخی» و گزارشهای تاریخی با «رویدادهای تاریخی» فرق دارد، شخصیتهای تاریخی مثنوی نیز با شخصیت داستانی آنها متفاوت است. یکی از این اشخاص، ابراهیم بن ادهم، سرسلسله عرفای خراسان است که حکایت ترک امارت او بسیار مشهور است.
اگرچه دربارۀ پیشینه زندگی ابراهیم ادهم اطلاعات تاریخی چندانی در دست نیست در بعضی از داستانهایی که از منطقه آسیای میانه به دست آمده است، حکایاتی دربارۀ سابقه تاریخی زندگی وی میتوان یافت، اما این حکایت بیش از سایر حکایات مربوط به او با خیالپردازیهای راویان در آمیخته است؛ چنانکه درباره حکایت ترک امارت او نیز روایات گوناگونی وجود دارد که خود قابل تقسیم به سه گروه اصلی «اشتر، رباط و صید» هستند. این سلسله روایات اگرچه از نظر حوادث با هم متفاوت است از نظر آغاز و انجام حکایت و خط سیر کلی حوادث آن با هم یکسان است. مولانا از بین این سه روایت، روایت جستن اشتر را برگزیده و در مثنوی نقل کرده است. از بین سایر کسانی که این روایت را نقل کردهاند و از نظر زمانی و فکری به مولانا نزدیکترند، میتوان از عطار و شمس و سلطان ولد یاد کرد. روایات این چهار نفر(۱+۳) اگرچه از نظر شباهت در یک گروه قرار میگیرد در عین حال از نظر چگونگی داستانپردازی و بخصوص چگونگی پیش بردن گفتگوها با هم متفاوت است که نتایج نقد و بررسی آنها نشان میدهد شیوه حکایتپردازی شمس از شیوه روایت سه نفر دیگر قویتر و با اصول داستانپردازی سازگارتر است.
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده
در این مقاله ضمن تشریح و بررسی مآخذ داستان موسی (ع) و شبان و نظیرههای آن در ادبیات ایران و سایر ملل، مشخصاً دو داستان مکتبخانهای متأثر از موسی (ع) و شبان را با نامهای موسی (ع) و سنگتراش و مهمانی شبان، معرفی و بررسی میکنیم. سپس با نگاهی ساختار شناسانه، عناصر داستان، چون پیرنگ، شخصیت، گفتگو، زاویه دید، روایت، لحن، مکان و زمان را با توجه به شگردهای داستانپردازی مولانا میکاویم.
تکیه اصلی مقاله بر جنبههای ساختاری است نه محتوایی که بررسی محتوای داستان خود بحث دیگری میطلبد، لیکن در تبیین ساختار داستان، ناگزیر به برخی جنبههای نمادین و محتوایی نیز تا حد ضرور و مقدور اشاره میشود. همچنین بخش عمدهای از مقاله به کاوشهای متنشناسی و مأخذیابی اختصاص مییابد تا هم تکملهای بر مأخذ قصص مثنوی اثر علامه فروزانفر باشد و هم یافتههایی نو در زمینه داستان.
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده
مولانا در مثنوی شریف و بیبدیل خویش از عقول متعدد و متفاوتی سخن به میان آورده و گاه زبان به ستایش عقل و در جای دیگر به نکوهش آن گشوده است. در این نوشتار ضمن بیان و توضیح انواع عقل در مثنوی و تشریح کارکردها و ویژگیهای آن، دلایل ستایش و نکوهش آنها بررسی شده است. نگارنده برخلاف برخی از صاحبنظران بر این باور است که عقل جزوی نیز با تمام آفاتی که دارد در مثنوی ذاتاً مذموم نیست و پرتوی یا نمی از دریای عقل کل است و وجودی نورانی دارد؛ ولی به سبب پارهای از ویژگیها و محدودیتها، غالباً دچار آفات نفسانی و شیطانی میشود و راه اتصال آن به دریای عقل کل تنگ و تاریک میگردد. از این گذشته، میزان برخورداری انسانها از عقل نیز متفاوت است؛ به عبارت دیگر مولانا تساوی عقول را، که بعضی از متکلمان بدان اعتقاد دارند، نمیپذیرد و آن را با استدلال رد میکند.
همچنین به اعتقاد مولانا، خداوند گاه جمادات را نیز دارای عقل و فهمی آدمی گونه میکند تا قدرت و اعجاز خویش را به اثبات رساند.
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده
کرامات به اعمال خارق عادتی گفته میشود که از اولیا سر میزند. از روزگاران گذشته تا امروز، حکایات فراوانی درباره کرامات از اولیا نقل و شایع شده که یکی از دلایل عمده آن، کرامت خواهی و کرامتجویی کسانی بوده است که داستانهای کرامتی را با آرزوها و خواستههای خود هماهنگ دیدهاند. از دلایل دیگر رواج آن میتوان به بیان کرامات در قالب داستانهای جذاب اعتقادی مردم به مشایخ و بزرگان اهل معنا اشاره کرد. فریدون بن احمد سپهسالار که چهل سال مرید و ملازم مولانا بوده، چهل حکایت از کرامات مولانا در بخش کرامات رساله خود آورده است. نقد و بررسی این حکایات نشان میدهد که هرچند حدود یک چهارم آنها فاقد درونمایههای کرامتی است، دارای ویژگیهای دیگری است که به اهداف کرامت نامهنویسی کمک شایانی میکند. سایر حکایات نیز غالباً از نظر موضوع و ساختار با اصول و معیارهای داستانپردازی و نقد ادبی مطابقت دارد و از ارزش ادبی ویژهای برخوردار است. از سوی دیگر چون در حکایات کرامتی رساله سپهسالار تا حد امکان، اصول واقعگرایی رعایت شده، کرامات نقل شده در این کتاب واقعنما و باورپذیر شده و از نظر اصول و شگردهای داستانپردازانه نیز ارزش و اهمیت ویژهای یافته است. تطبیق بعضی از حکایات سپهسالار با قواعد ریختشناسی داستانهای پریان نشان میدهد که این حکایات با ساختار حکایات پریان نیز سازگار است. همین ویژگیها سبب شده است که مناقبنامهنویسان بعدی مولانا همه از حکایات رساله سپهسالار بهره بجویند.
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده
داستانهای مثنوی از خوشبینی و امید سرشار است تا جایی که میتوان گفت در نگاه مولوی امید، نشاط و شادی، امری جوهری و اصیل به شمار میرود. بنیاد روحی بشر بر امید و شادی سرشته شده و ناامیدی و اندوه بینشاط و غم، اعتباری و عارضی و گذرنده است.
این پژوهش، که با روش اسنادی و از طریق استنباط از همه عناصر بویژه مضمونها و شخصیتپردازی داستانها صورت گرفته، حکایتگر این معناست که امید به گونهای ناگسستنی با تار و پود اشعار مولوی گره خورده و تصاویر شعری او مملوّ از مفاهیم و مضامین امیدواری و لوازم مربوط به آن است و شادی و نشاط و غمگریزی در شعر او موج میزند. نگاه مولوی به طبیعت نیز امیددهنده است؛ حتی وقتی از پاییز سخن میگوید آن را حیات مجدد، رستاخیز روح و مقدمه بهار میداند و به همراه آن از بهار و رویش دوباره طبیعت دم میزند. در شعر او یأس و حزن و غم جایگاهی بنیادی ندارد.
بررسی موسیقی بیرونی، میانی و کناری مثنوی معنوی نیز نشان میدهد که با شاعر امیدواری سروکار داریم؛ حتّی فراوانی اوزان پرجنبش و شاد و ابتکار و نوآوری در آفرینش اوزان نادر یا تازه در غزلیات شمس از ذهنی نشان دارد که به نوشدن و نوگفتن و امیدواری مایل است و ناامیدی را سترونی ذهن میداند.