جستجو در مقالات منتشر شده
۳ نتیجه برای مصطفی مستور
دوره ۲، شماره ۳ - ( ۷-۱۳۹۰ )
چکیده
پیشینه کهن تاریخ دینداری و ادبیات و تعامل خودانگیختهشان به نخستین گامهای بشر در اندیشهورزی و تفکر در احوال باطن باز میگردد. در روزگار ما هم ادبیات، دغدغهمندِ انعکاس درونمایههای مرتبط با حوزه یقین و اعتقاد و پرسشهای هستیشناسانهای است که بهطور کلی جهانبینی آدمیان را رقم میزنند. جستار حاضر با عنایت به این درونمایه به بررسی تطبیقی دو رمان روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور و ژان باروا از روژه مارتن دوگار میپردازد. طرح سؤالات بنیادین انسان مانند ایمان و دینداری و یا ناباوری و بیاعتقادی و چیستی و چرایی وجود خدا، عشق و زیستن و مردن از درونمایههای مشترک و همبسته این دو اثر است که در قالب یک پیرنگ و شخصیتپردازی متناظر بازگو شدهاند؛ همانگونه که انعکاس اضطراب، تنهایی و بیپناهی قهرمانان دو داستان که به تردید و انکار و سرانجام به ایمانگرایی دوباره ختم میشود، از مضامین مشترک «موقعیت دینی» هر دو داستان است. درواقع این دو رمان با وجود خاستگاههای متفاوت و ورای ارزشهای ادبی بومیشان در طرح مضمون بازگشت به خویشتن و رجعت به ریشههای معناآفرین و روحنواز آدمی در روزگار غلبه ناباوری انکار و تردید بر یقین و ایمان درنهایت توفیق یافتهاند. مقاله حاضر با تکیه بر ابزارهای تحلیلی نقد مضمونی در حوزه ادبیات تطبیقی در صدد یافتن پاسخی است برای این پرسش که مضمون مشترک این دو اثر چه تناظرها و همنهشتیهایی در درونمایهها و سایر اجزای این دو رمان واقعگرا مانند پیرنگ و شخصیتپردازیها به وجود آورده است؟
امیر علی نجومیان،
دوره ۵، شماره ۱۸ - ( ۶-۱۳۹۱ )
چکیده
مقاله حاضر مفهوم عشق را در دو ساحت متفاوت و متمایز بررسی می کند. عشق از سویی همواره تجربه و مفهومی استعلایی شمرده شده که ثابت است و با حقیقتی فراانسانی نسبت دارد. این گونه خوانش، از نوشته های افلاطون شروع شده است و همچنان ادامه دارد. اما در برابر، نگاهی به عشق وجود دارد که از همان افلاطون تا به امروز، عشق را پدیده ای انسانی، فرهنگی و از همه مهم تر «متنی» می داند. به این تعبیر، عشق درون زبان (یا به گفته ژاک لکان، «نظم نمادین») فهمیده، تکثیر و تجربه می شود. در اینجا، نگارنده تنش بین این دو نگاه را در مجموعه داستان های کوتاه عشق روی پیاده رو نوشته داستان نویس معاصر ایرانی، مصطفی مستور، بررسی و تحلیل می کند. برای طرح این موضوع به مسئله غیاب در عشق می پردازد و اینکه چگونه تجربه عشق در این داستان ها همواره درگروی غیاب عاشق یا معشوق است؛ دیگر اینکه عشق به عنوان مفهومی نشانه ای درون نظام نشانه ای ساخته و دارای دلالت می شود و سپس اینکه در نهایت، شخصیت های این داستان های کوتاه چگونه همگی با «روایت های عاشقانه» عاشق می شوند و عشق را می فهمند. این همه به عشق مفهومی متکثر و روایتی می دهد. بنابراین، عشق نشانه ای است که همواره درحال ساخته شدن است.
دوره ۱۰، شماره ۶ - ( ۱-۱۳۹۸ )
چکیده
یکی از اهداف نقد، ازجمله نقد ساختارگرایانۀ متون در ادبیات را، میتوان ردیابی اجزای موجود در متن و تحلیل آنها برشمرد. از سوی دیگر، در علم زبانشناسی نگاه سمازیولوژیک مبتنی بر حرکت پردازشی - خوانشی از فرم به طرف معنا در متن است.
مطالعات ساختارشناختی بر آثار ادبیات فارسی کمشمار نیستند؛ اما کماکان نیاز است ارتباط بین رویکردهای نقد ادبی و روشهای تحلیل زبانشناختی تبیین شود. این پژوهش در نشان دادن روند پیدایش معنا در یک پیکرۀ مطالعاتی در زبان فارسی تلاش میکند. با این پرسش که چگونه، در نگاهی سمازیولوژیک، اجزای فرمی پیکرۀ مطالعاتی، به تنهایی، در ارتباط با هم و نیز با نگاه به مفهوم انسجام در چارچوب متن یک شکلبندی معنایی را بهدست میدهند. داستان کوتاهِ
«چند روایت معتبر دربارۀ عشق» نوشتۀ مصطفی مستور، پیکرۀ مطالعاتی این پژوهش است. هدف این مطالعه، مشاهدۀ روند شکلبندی متن و معنا در داستان کوتاه مستور با تکیه بر رویکرد ساختارگراست. از مهمترین نتایج این بررسی، نمایاندن معانی نهفته در متن با استفاده از روش سمازیولوژیک و رویکرد ساختارگراست. آنجا که فراز و فرود یک احساس رمزآلود درونی و عشق، از پسِ ساختارهای متن (واژگان، آواها، جملهبندی و روایتسازی) و تحلیل آنها، تا حد زیادی نمایان میشود.
واژههای کلیدی: ساختارگرایی، شکل، معنا، رویکرد سمازیولوژیک، مصطفی مستور.