جستجو در مقالات منتشر شده


۱۰ نتیجه برای مثنوی مولوی


دوره ۱، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۳۸۲ )
چکیده

از آنجا که مثنوی مولوی ،‌اثری تعلیمی ـ عرفانی است ،‌سعی شاعر بر این بوده است که در قالب داستانها، حکایتها و تمثیلها به بیان پند و اندرز و گوشزد کردن مسائل اخلاقی و همچنین تشریح افکار و اندیشه‌های عرفانی خود بپردازد. لذا داستانها، حکایتها و تمثیلهای مثنوی از شمول و تنوع بسیاری برخوردار است. بهترین نمونه از تداخل حکایات مثنوی در دفتر سوم در ضمن «قصه اهل سبا و یاغی کردن نعمت، ایشان را» نمود یــافته است. این حکایت با بیت «۲۸۲» آغاز، ولی دنباله‌اش رها می‌شود و مجددا در بیت «۳۶۴» بدان باز می‌گردد. بار دیگر دنباله داستان رها می‌شود که پس از ابیاتی نسبتا طولانی ، سرانجام در بیت «۳۶۰۰» بدان باز می‌گردد و نقل آن به پایان می رسد.
این پراکنده گویی در بیان حکایت، باعث کثرت و تنوع کاربرد شخصیتها در مثنوی می‌شود؛ چه پایه و اساس هر داستانی را شخصیتهای آن تشکیل می‌دهد که خود عامل یا معمول رخدادها هستند.
مولوی در مثنوی از سه شیوه در پردازش شخصیتها سود جسته که عبارت است از :
الف) شیوه مستقیم که در این شیوه با صراحت در مورد افراد اظهار نظر می‌کند.
ب) شیوه غیر مستقیم : در این روش این تنها به نمایش کردار شخصیتها می‌پردازد و خواننده خود از خلال نقشی که آنها ایفا می‌کنند به حقیقت وجود آنها پی می‌برد.
ج) شیوه تلفیقی که آمیزه‌ای از روش مستقیم و غیرمستقیم است.
همچنین در این مقاله به ابزارهای شخصیت پردازی مولانا، ویژگی شخصیتها در مثنوی و دسته‌بندی نام اشخاص در داستانهای مثنوی پرداخته شده است.

 
حبیب‌الله عباسی، فرزاد بالو،
دوره ۲، شماره ۵ - ( ۱-۱۳۸۸ )
چکیده

نظریه پردازان ادبی معاصر، از چشم انداز های مختلفی ژانرهای ادبی را نقد و بررسی کرده اند. در این میان میخاییل باختین۲، نظریه پرداز بزرگ روس، جایگاه ویژه ای دارد. وی با تأکید بر اصطلاح کلیدی «منطق مکالمه»۳ در میان انواع ادبی، به ویژه رمان و آن هم رمان های داستایفسکی، آن ها را واجد ماهیت گفت وگویی و چندآوایی می داند. در چنین رمان هایی، صدای راوی بر فراز صداهای دیگر قرار نمی گیرد، بلکه صدایی در کنار صداهای دیگر به شمار می آید. در میان متون کلاسیک ادب فارسی، مثنوی معنوی از معدود آثاری است که مناظرات و گفت وگوهای شخصیت های داستانی – تمثیلی آن با مؤلفه هایی که باختین برای منطق مکالمه ای برمی شمرد به طور تأمل برانگیزی مطابقت و همخوانی دارد. این مقاله طرح و شرح این موضوع خواهد بود.

دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده

مولانا در مثنوی شریف و بی‌بدیل خویش از عقول متعدد و متفاوتی سخن به میان آورده و گاه زبان به ستایش عقل و در جای دیگر به نکوهش آن گشوده است. در این نوشتار ضمن بیان و توضیح انواع عقل در مثنوی و تشریح کارکردها و ویژگیهای آن، دلایل ستایش و نکوهش آنها بررسی شده است. نگارنده برخلاف برخی از صاحبنظران بر این باور است که عقل جزوی نیز با تمام آفاتی که دارد در مثنوی ذاتاً مذموم نیست و پرتوی یا نمی از دریای عقل کل است و وجودی نورانی دارد؛ ولی به سبب پاره‌ای از ویژگیها و محدودیتها، غالباً دچار آفات‌ نفسانی و شیطانی می‌شود و راه اتصال آن به دریای عقل کل تنگ و تاریک می‌گردد. از این گذشته، میزان برخورداری انسانها از عقل نیز متفاوت است؛ به عبارت دیگر مولانا تساوی عقول را، که بعضی از متکلمان بدان اعتقاد دارند، نمی‌پذیرد و آن را با استدلال رد می‌کند.
همچنین به اعتقاد مولانا، خداوند گاه جمادات را نیز دارای عقل و فهمی آدمی گونه می‌کند تا قدرت و اعجاز خویش را به اثبات رساند.
 

 
 

دوره ۶، شماره ۱۹ - ( ۲-۱۳۹۷ )
چکیده

داستان «دختران لکنت‌دار و خواستگار» ازجمله داستان‌های فولکلوری است که در فهرست دسته‌بندی آرنه ـ تامپسون با شمارۀ ۱۴۵۷به ثبت جهانی رسیده است. این داستان در کتاب کوچۀ احمد شاملو در مدخل «تیس، تیس، مدَسینا» و نیز در کتاب قصه‌های مردم فارس و فرهنگ افسانه‌های مردم ایران ثبت شده است. از این داستان روایتی شفاهی در استان ایلام زبانزد است که از نظر ساختار داستانی به­ویژه شخصیت‌پردازی و پیام داستانی با اصل مکتوب آن تفاوت دارد  و آن را به داستان «چهار مرد هندوی» مثنوی بسیار نزدیک کرده است. جالب توجه آنکه داستان «چهار مرد هندو» نیز با اصل مکتوب آن در مقالات شمس تبریزی از نظر ساختار داستانی و به­‌ویژه شخصیت‌پردازی و پیام داستانی تفاوت دارد. این مقاله بر آن است تا با مقایسه ساختار و محتوای این دو داستان، تطابق نعل به نعل آن­ها را نشان دهد و از این طریق نمونه‌ای از تأثیر مولوی بر ادب عامه را بیان کند.


دوره ۷، شماره ۲۹ - ( ۱۲-۱۳۸۹ )
چکیده

جلال‌الدین محمد مولوی برای ارائه معارف والای عرفانی خود از ظرف حکایتهای تمثیلی بهره می جوید تا پیامهای عمیق و دشواریاب مثنوی را برای مخاطب آسان و عینی سازد. او برای این منظور بیشتر به سراغ قصّه‌هایی می رود که در اذهان مردم سابقه دارد اما از قصّه مأخذ حکایتی می‌سازد که مورد نظر خود اوست و پیام او را در بر دارد.  او در داستانسرایی نیز درایتی شگرف داشته و گاهی عناصر داستانی را در حدّ رقابت با داستان نویسی جدید متناسب با ظرفیت حکایتها به کار گرفته است. در این پژوهش عناصر داستانی با روش مقایسه‌ای در دو حکایت مثنوی و الهی‌نامه عطار با عنوان «التماس کردن همراه عیسی از او زنده کردن استخوان را...» مورد بررسی قرار می‌گیرد با این هدف که موارد قوّت و ضعف هر یک از دو حکایت نشان داده، و چگونگی استفاده از عناصری همچون طرح و پیرنگ، شخصیت، گفتگو، زاویه دید، صحنه‌پردازی، زمان، مکان،‌ گره افکنی، گره‌گشایی و درونمایه حکایتها به صورت مقایسه‌ای بررسی و تحلیل شود.
 
 

دوره ۱۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۹ )
چکیده

جایگیری سوژه­ها در متن­های ادبی، حاصل انواع مفصل­بندی گفتمانی است که بنا به الگوهای معرفتی حاکم بر هر دوره شکل می­گیرد. برای درک بهتر این نکته می­توان به حکایت­هایی رجوع کرد که در چند دوره با جهان­های معرفتی متمایز به روایت یا تمثیل در آمده­اند؛ یکی از این موارد، حکایت «ماهیان و آبگیر» است که در کلیله و دمنه و مثنوی مولوی به­مثابۀ خرده­روایت و در داستان ماهی سیاه کوچولو به­شکلی مستقل بازنمایی شده است. در این نوشتار چگونگی تأثیر پارادایم­ها بر جایگیری سوژه­های داستانی از منظر کیستی و چرایی قهرمان نیز شکل و میزان اظهار هویت/ فردیت آن­ها به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی تبیین شده است. نتیجه حاکی از وجود دو الگوی معرفتی ـ هستی­شناختی است: الگوی اول همان فردیت­ستیزی/ گریزی جهان کلاسیک است که متن کلیله و دمنه و مثنوی را در بر گرفته است. بر همین اساس قهرمانان اصلی هر دو تمثیل آن ماهیان­اند که خود را به مردگی، به­شکلی نمادین هویت/ فردیت خود را پس می­زنند. منتهی مرده­نمایی ماهیِ کلیله و دمنه به­مثابۀ شکلی از حزم و فردیت­گرایی ضمنی، او را در ساختار کاست­بنیاد جهان متن، چونان رخدادی خطرناک جلوه داده است؛ ولی در مثنوی مولوی در مقام نوعی عاملیت­گریزی برای تأیید یا وانمایی تجربۀ حالِ حضور آمده است. با وجود موارد قبلی، قهرمان تمثیل ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی، بنا به الگوی معرفتی فردگرایانۀ جهان معاصر، آن ماهی­ای است که عاملیت و فردیت وی به­شکلی نشان­دار و نمادین از رنگ سیاه و خنجری بر کمر تا انواع پرسش­های هستی ـ معرفت­شناختی و رویارویی فیزیکی، برجسته و تحسین شده است.
 
فرزاد بالو، سیاوش حق جو،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده

گادامر، بنیاد فهم را امتزاج افق مفسر و افق متن می­داند و  بر این اساس، به تبیین واقعه فهم و چگونگی آمیزش افق­ها می­پردازد. طُرفه اینکه تحقق چنین مفهومی را به­طور عینی و مصداقی در داستان «موسی و شبان» در مثنوی شاهد هستیم. مولانا که کانون فهم خود را از خدا، آمیزش افق اهل تشبیه و اهل تنزیه قرار می­دهد، برای تعلیم و عینیت­بخشی به چنین تلقی و تفسیری، داستان «موسی و شبان» را می­آفریند. در این داستان، موسی و شبان به‌مثابه مفسری، تلقی خاصی از خدا دارند که متأثر از کتاب و سنت و با توجه به موقعیت هرمنوتیکی آن‌هاست؛ چنان­که در آغاز داستان، خداشناسی موسی در قالب اهل شریعت و تنزیه ظاهر می‌شود و درمقابل، تجربه و درک شبان از خدا متناسب با تلقی اهل تشبیه  آشکار می­گردد. این‌چنین در آغاز داستان، موسی و شبان هریک در افق خود محصورند. اما در ادامه از طرفی مواجهه  مؤاخذه­گرایانه موسی با شبان و از سوی دیگر عتاب خداوند با موسی، هم شبان و هم موسی را در موقعیت هرمنوتیکی تازه­ای قرار می­دهد؛ به‌گونه­ای که هر دو درنهایت جمع دو افق تشبیه و تنزیه را به حقیقت نزدیک­تر می­یابند.
 

دوره ۱۶، شماره ۲ - ( ۳-۱۴۰۴ )
چکیده

این مقاله با هدف چگونگی بیان مولوی در مواجهه با آیات قرآنی و روایات و کیفیت استفاده از شگردهای بلاغی در تبیین مفاهیم ذهنی و اصطلاحات عرفانی به رشته تحریر درآمده است. نگارندگان ابتدا با خوانش مثنوی مولوی با بررسی ابیاتی ازدفاتر شش‌گانه به‌طور تصادفی، به تحلیل استعاره‌های تأویلی بر پایۀ نظریۀ معناشناسی شناختی پرداخته‌اند؛ بعد از بیان نظریّۀ معناشناسی ‌شناختی و استعارۀ مفهومی طبق این نظریه، ازبین شکل‌های استعاره مفهومی، استعاره هستی‌شناختی بررسی شد و شواهد استعاره‌های تأویلی در سه شاخۀ استعاره با تأویل آیات قرآنی و احادیث، با تأویل تمثیل‌ها و اصطلاحات عرفانی و درنهایت استعاره با تأویل حکایات مثنوی، تحلیل شده است. در این بررسی، به شیوۀ کتابخانه‌ای وتحلیل محتوا، بیشترین بسامد در تأویل اصطلاحات و تمثیل‏های عرفانی بود و این نشانگر آن است که مولوی برای عینیّت بخشیدن به مفاهیم ذهنی و تجربه‏های عرفانی‏اش بعد از تأویل، آن‌ها را با نام‌نگاشت‌های عینی برای اقناع مخاطب و بیان عواطف عرفانی خود توصیف کرده است. دراین فرایند، در بعضی تأویلات گاهی یک امر ذهنی را با امر ذهنی دیگر و یا پدیده‏ای عینی را با امر عینی دیگر توصیف کرده است.

دوره ۱۶، شماره ۴ - ( ۲-۱۴۰۴ )
چکیده

مسئلۀ تحقیق این است که مترجم تا چه حد کارکرد (نقش) متن مبدأ را در نظام متن مقصد، حفظ و از سبک متن مبدأ در انتقال معنا تبعیت کرده است؟ پژوهش براساس نقش‏گرایی نظام‏مند هلیدی و متیسن و با روش توصیفی ـ  تحلیلی انجام شد. هدف نگارندگان این بود که در چارچوب فرانقش‏ متنی، به بررسی مقایسه‏ای ساخت موضوعی در متون شعری از دفتر اول مثنوی مولوی و ترجمۀ انگلیسی آن از جاوید مجدِّدی بپردازند و به سؤالات زیر پاسخ دهند:
 ۱. بر اساس نظریۀ نقش‏گرای هلیدی، انواع آغازگر در متون این شعر مثنوی مولوی و ترجمۀ انگلیسی آن کدامند؟ ۲. با توجه به تحلیل مقایسه‏ای ساخت موضوعی در متون مبدأ و مقصد، چه تغییراتی در معنای متنی شعر ترجمه، رخ داده و مترجم تا چه حد در انتقال مفاهیم، موفق بوده است؟
مطابق مدل هلیدی، بسامد کاربرد آغازگر‏های تجربی و مرکب و نیز فراوانی انواع نشان‏دار و بی‏نشان آن‏ها در بند‏های شعر مثنوی و متن ترجمه‏ محاسبه شدند. مترجم در ترجمۀ ۹۰ درصد از بندهای حامل آغازگر بی‏نشان، موفق بوده است، ولی در ترجمۀ ۶/۶۶  درصد از موارد بندهای حامل آغازگر نشان‏دار، با عدم رعایت سبک متن مبدأ در نشان‏داری آغازگر، و ترجمۀ آن‏ها به بندهایی بی‏نشان، در انتقال معنا و تأکید مورد نظر نویسنده، موفقیت کم‌تری داشته است. بر اساس دیدگاه «معادل نقش‏بنیاد هلیدی در ترجمه»، شباهت در به‏کارگیری انواع آغازگر در متن مبدأ و ترجمه، می‏تواند نشان‌دهندۀ تبعیت مترجم از سبک متن مبدأ در انتقال معنای متنی در مسیر نیل به معادل کارکردی در ترجمه باشد.

دوره ۱۸، شماره ۷۴ - ( ۱۰-۱۴۰۰ )
چکیده

بروز نسبیت انگاری معرفتی در قالب آنومیهای اجتماعی و مسائلی چون ناهنجاریها و بحرانهای عاطفی و هویتی، تزلزل و سرخوردگیهای روانی، نتیجه مبنا قرار گرفتن جریان مدرنیته و حاکمیت پارادایم پوزیتویسم است. این موارد به عنوان مسائل حیاتی زندگی بشری در برهه­ های مختلف مورد توجه بوده است که مصداقهای آن را می ­توان در دو اثر سه ­شنبه ­ها با موری  و مثنوی مولوی مشاهده کرد. رمان سه ­شنبه­ ها با موری یکی از آثار قابل توجه دنیای غرب بر مسأله­ گرفتاری دائم بشریت در دام مادیت و غفلت از خودشناسی(عشق و مهرورزی، مرگ، معنویت و آگاهی و...) تأکیدکرده است. همین موارد به گونه ­ای دیگر در مجموعه آثار مولوی به طور اخص، مثنوی معنوی مورد توجه است. پژوهش می­ کوشد با روش تحلیل تطبیقی، مبتنی بر مکتب امریکایی به تجزیه و تحلیل محتوای این دو اثر و ارائه­ راهکارهای مطلوب به منظور برون رفت از وضعیت حاکم بر زندگی انسانها دست یابد. یافته ­های تحقیق حاکی است که وجه غالب هردو اثر، مطرح کردن بحران گرفتاری بشریت در دام عالم مادی است. تمایز دو اثر را می­ توان در تأکید مولوی بر فراتر رفتن از عوامل مادی وتکیه ­بر هستی ­شناسی عرفان اسلامی اشاره کرد.
 

صفحه ۱ از ۱