۱۳ نتیجه برای لاندوفسکی
دوره ۰، شماره ۰ - ( ۱۲-۱۴۰۲ )
چکیده
نظام معنایی و تعاملی اریک لاندوفسکی بر اساس چهار الگوی «برنامهمداری»؛ «مجاب سازی»؛ «تصادف و تطبیق» بنا شده است که به ترتیب بر اساس اصول «قاعده مندی»، «نیت مندی»، «شانس» و «امر احساسی» تعریف شده است. طبیعتاً امکان پیاده سازی این الگو در حوزه های معرفتی و دینی وجود دارد که در آنها با پراتیکهای تعاملی سوژهها قابل انطباق است و بر این اساس میتوان تنوع و تفاوت پراتیکهای شخصیتی دینی با این الگو مورد خوانش قرار داد. از گفتمانهایی که در قرآن کریم وجود دارد، گفتگوها و پراتیکهای تعاملی حضرت یوسف با دیگر اشخاص سوره است. این پژوهش با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی و با با تکیه برچارچوب نظری اریک لاندوفسکی، گفتوگوها و پراتیکهای تعاملی داستان یوسف را مورد بررسی قرار داده و ارتباط میان این الگو و شخصیتهای سوره یوسف را تبیین کرده است. دستآورد کلی پژوهش نشان میدهد که سوژهها و پراتیکهای تعاملی براساس چهار نظام معنایی به صورت بیناتعریفی از یکدیگر تشخیص داده میشوند و هر کدام از شخصیتهای داستان بر اساس یکی از چهار نظام معنایی قابل انطباق و رهگیری است؛ ازجمله: پراتیکهای تعاملی حضرت یوسف(ع) است که بر اساس نوع بینش و ایدئولوژی که به مبدأ و مقصد هستی دارد، در چارچوب نظام معنایی برنامهمدار قرار میگیرد و دیگر شخصیتها نیز بر اساس نوع بینش و اهدافی که دنبال میکنند در یک یا دو نوع از این نظام معنایی قابل بحث و انطباقاند.
دوره ۰، شماره ۰ - ( ۱۲-۱۴۰۲ )
چکیده
لاندوفسکی نشانهشناس اجتماعی کانون توجه خود را بر روی سوژۀ گفتمانی و گفتهپردازی معطوف میکند و بدین ترتیب مفاهیم حضور و ادراک و احساس را در نشانهشناسی مطرح میکند. اینکه گفتهپردازی بیشتر از ساحت گفته اهمیت مییابد مقدمات نشانهشناسی پدیدارشناختی را فراهم میکند. مسألۀ مهم نگارندگان پژوهش این است که با توجه به اینکه در نظام «تطبیق» شاهد وحدت میان سوژهها هستیم و «دیگری» یا آن وجه «غیریت» نه تنها ابژهای منفعل نیست بلکه حکم سوژهای با تعاملی پویا را ایفا میکند چگونه فرآیند معنایی شکل میگیرد و آیا میتوان ادعا کرد که ارتباط میان سوژهها با نظریۀ «تطبیق» لاندوفسکی همخوانی دارد. با توجه به مسأله پژوهش، فرضیۀ نگارندگان این است که دریافت معنا با توجه به تعاملهای مشخص بین سوژهها در بافتهای اجتماعی متفاوت میباشد، ازاینرو دریافت معنا نمیتواند جدا از بافت و ساحت گفتهپردازی باشد بلکه تابع تعامل بین سوژهها در شرایط متفاوت گفتمانی است.پژوهش حاضر به بررسی نشانهمعناهای موجود در قصیده «لیالی المنفی» اثر مُحیالدین فارِس پرداختهاست. دستاوردها حاکی از آن است که نظام معنایی حاکم بر گفتمان این قصیده از نوع نظام تطبیق است. در واقع ارتباط تعاملی و تطبیقی نظام نشانهای در این قصیده به گونهای است که معانی تبعید، جنگ داخلی، اشغالگران از پیش تعیین شده و یک جانبه نیست بلکه این معانی تنها در صورتی قابل دریافت هستند که مسألۀ حضور و تعامل همزمان سوژه و دیگری مطرح شود. ضمن اینکه گفتهپرداز به ترتیب از دو نظام آپولونی و دیونیسوسی برای نامطلوب جلوه دادن پدیدۀ استعمار و نوستالژی بهره بردهاست.
دوره ۰، شماره ۰ - ( ۱۲-۱۴۰۲ )
چکیده
روایتهای داستانی بسیاری از لایههای معنایی را در خود بههمراه دارند. این لایههای معنایی نظامهای درونگفتمانی را دربرگرفته و تغییرات و تحولات آنها را نشان میدهند. اریک لاندوفسکی با طرح نظامهای معنایی در پی دستیابی به حلقههای گمشده معنا در بسترهای روایی بود. بسترهایی که کنشهای گفتمانی و روایی را نشان میدهند. بر اساس چهار نظام معنایی لاندوفسکی که در این تحقیق بر دو نظام یعنی نظام «مکان-ورطه و چرخان» تاکید شده است، میتوان به رمزگشایی نشانههای موجود در متن و ارتباط میان این نشانهها با یکدیگر و جهانبینی نویسنده پرداخت. پژوهش حاضر بر اساس رویکرد توصیفی-تحلیلی در پی دستیابی به لایههای ظریف و منسجم معنایی در رمان سمفونی مُردگان نوشته عباس معروفی است. با توجه به چیرهدست بودن نویسنده در خلق آثاری با شیوه جریان سیال ذهن در این پژوهش بر آن هستیم تا نشان دهیم چگونه سوژهها با جهان پیرامون عجین شدهاند و همچنان که در حال گشودگی هستند، احساسات و تا حدی سرنوشت خود را به دیگری سرایت میدهند. همچنین با تحلیل نظام مکان-ورطه تا حد بسیاری به این مهم میرسیم که سوژه نمیتواند به تنهایی شکل دهنده سرنوشت خویش باشد و پس از اینکه خود را ناتوان میبیند ناچار به آنچه بخت و اقبال برای او در نظر گرفته است تن میدهد.
دوره ۰، شماره ۰ - ( ۱۲-۱۴۰۲ )
چکیده
رمانهای تاریخی شاهینطلایی (۱۳۳۶) و شرارههای شهر اترار (۱۳۷۰) روایتگر زندگی جلالالدین خوارزمشاهاند. برخلاف متون تاریخی کهن که فرایند کنشی ساده و قابل پیشبینی توسط کنشگر مرکزی قهرمان در آنها رخ میدهد، در این آثار با خلق شخصیتهای کنشیار و ضدکنشگر، کنشها از جریان اصلی خود منحرف شده، به آسیبهای کنشیِ انحراف، جایگزینی، خطای کنشی و ... بدل شدهاند. هدف این پژوهش بررسی چگونگی انحراف کنشها درون روایت و آسیبهایی مانند خطای کنشی (ضدکنش)، تغییر کنشی یا حتی فروپاشی کنشی است. بدین منظور از نظریۀ نظام گفتمانی کنشی گرمس برای بررسی روایتهای کنشی مرتبط با شخصیت جلالالدین در دو رمان تاریخی شاهینطلایی و شرارههای شهر اترار استفاده شدهاست. در رمان شاهینطلایی انحراف کنشی بهصورت دگرگونی کنش و نابودی کنش توسط کنشیارها دیدهمیشود؛ جاییکه برای رسیدن جلالالدین به ابژۀ ارزشی و حفظ جان او تلاش شدهاست. در این رمان با توجه به ابژۀ ارزشی «معشوق» و «وطن» جلالالدین پادشاهی «عاشقپیشه» و «وطندوست» ترسیم میشود. در شرارههای شهر اترار انحراف کنشی بهصورت دگرگونی کنش و جایگزینی کنش است. بیشتر شخصیتهای داستان و خود جلالالدین نقش ضدکنشگر را دارند و برای دوری جلالالدین از ابژۀ ارزشی و نابودی او تلاش میکنند. در این رمان ابژۀ ارزشی «خوشگذرانی» باعث فراموشی ابژۀ ارزشی «وطن» شده و جلالالدین پادشاهی «هوسران» به تصویر کشیده شدهاست. فهم دقیق تاریخ ایران در دورۀ مغول و پس از آن، و نیز شناخت سوگیریهای نویسندگان آثار ادبی و تاریخ در گرو شناخت جریانهای فکری مورخان آن است. دستاوردهای این پژوهش پژوهشگران ادبی و تاریخی را در این مسیر مدد میرساند.
دوره ۶، شماره ۳ - ( ۵-۱۳۹۴ )
چکیده
همانگونه که از سوسور به بعد بر جای مانده است، معنای واحدها به شکل جوهرهای و ایجابی در خود واحدها نمیباشد، بلکه معنا اساساً جنبهای افتراقی دارد. از این منظر همه بها به «ارتباط» داده میشود تا به تکتک واحدها یا واژهها به شکلی مجزا. همین مسئله درباره سوژه («من»/ «ما») و هویت او نیز صدق میکند: سوژه نیز با «تفاوت»، خود را تعریف میکند و برای نائلآمدن به هویتی مشخص به دیگری («او») نیاز دارد. بر همین اساس، لاندوفسکی الگوی کلی را مطرح میکند که شامل چهار استراتژی گوناگون درباره وجوه متفاوت برخورد «خودِ» غالب ِمرجع (یک گروه غالب مرجع) با «دیگری» مغلوب است؛ الگویی که باید آن را به شکل ریشهای برگرفته از «مربع معناشناسی» گرمَس دانست. این استراتژیها عبارتاند از شبیهسازی، طرد، تفکیک و پذیرش هویتی. هدف اصلی این مقاله این است که نشان دهد میتوان این الگو را در قلمرو ترجمه که فضای پرتنش برخورد زبان خود با زبان دیگری بیگانه است، پیاده کرد. اما پرسش اصلی این است که اساساً چگونه میتوان الگوی هویتی لاندوفسکی را برای خوانش تازهای از استراتژیهای ترجمه به کار برد؟
دوره ۸، شماره ۳۶ - ( ۱۰-۱۳۹۹ )
چکیده
گِرمَس در نشانهشناسی روایی خود دو نظام معنایی «برنامهمدار» و «مُجابی» را مطرح میکند. لاندوفسکی، علاوهبر این دو نظام، قائل به دو نظام معنایی ـ تعاملیِ «تطبیقی» و «تصادفی» نیز هست. نظامهای چهارگانۀ مذکور (برنامهمدار، مجابی، تطبیقی، و تصادفی) بهترتیب مبتنی بر نظم، نیتمندی، تعامل حسی، و شانس هستند. با توجه به اینکه نشانه ـ معناشناسی اجتماعی نظریۀ تولید و دریافت معنا در کاربرد است، پژوهش پیشِرو بر آن است که در چارچوب نظامهای چهارگانۀ لاندوفسکی، با شیوۀ تحلیلی ـ توصیفی نشان دهد که قصههای طنز کودکِ معاصر بهمثابۀ خردهبافتهای موقعیتیِ خندهداری هستند که راهبردهای معناسازِ بیناسوژهایِ خود را از کلانبافتهای تاریخی ـ فرهنگیای مانند قصهها، مثلها و لطیفهها به ارث میبرند. مسئلۀ پژوهش چگونگی کاکرد روابط بیناسوژهای (روابط میان شخصیتها) در تسرّی این شگردهای خندهمعنایی است. منظور از «شگردهای خندهمعنایی» راهبردهای شکلگیری فرایند خنده در چارچوب یک نظام معنایی است. این پژوهش برای نخستینبار نظامهای معنایی طنز را معرفی و ردهبندی میکند.
دوره ۹، شماره ۳ - ( ۵-۱۳۹۷ )
چکیده
اریک لاندوفسکی، نشانهشناس پساگرماسی، الگوی نظامهای معنایی و تعاملی خود، یعنی برنامهمداری، مجابسازی، تصادف و تطبیق را بهترتیب براساس اصول «قاعدهمندی»، «نیتمندی»، «شانس» و «امر احساسی» تعریف میکند. طبیعتاً امکان پیادهسازی این الگو در حوزههای اجتماعی وجود دارد که در آنها با پراتیکهای تعاملی سوژهها مواجه میشویم. اگر قبول کنیم که فعالیت آموزشی براساس تعامل بین سه عامل متفاوت، یعنی سوژۀ آموزشدهنده، سوژۀ آموزشگیرنده و ابژه و متدی تعریف میشود که براساس آن آموزش داده میشود، میتوانیم تنوع و تفاوت پراتیکهای آموزشی را با این الگو موردخوانش قرار دهیم. در مقالۀ حاضر، ضمن معرفی موشکافانۀ این الگو و ویژگیهای هریک از این نظامهای معنایی و تعاملی و همچنین مطرح کردن الگوی دیگر، یعنی الگوی فضیلتی- رذیلتی لاندوفسکی، تعاملهای ممکن میان ساحت کنشگر آموزشدهنده و کنشگر آموزشگیرنده را در یک محیط خُرد اجتماعی، یعنی کلاس درس، موردخوانش قرار میدهیم. همچنین، چگونگی تجزیه و تحلیل شیوههای آموزشی و فلسفۀ بنیادینی را که هریک از این شیوهها بر آن استوار هستند، در حوزۀ آموزش اهداف روشهای گوناگون آموزشی و با الگوهای مطرحشده نشان میدهیم.
دوره ۱۰، شماره ۵ - ( ۹-۱۳۹۸ )
چکیده
می توان بر اساس چهار نظام معنایی که اریک لاندوفسکی، نشانه شناس اجتماعی پساگرماسی مطرح می کند، چهار نظام فضایی متفاوت، یعنی نظام های فضایی «شبکه»، «بافتاری»، «چرخان» و «ورطه» را از یکدیگر تشخیص داد. در واقع پایه و اساس این نظام های فضایی را می توان در نظام های معنایی و تعاملی جستجو کرد. نظام معنایی «برنامه مدار» یا «عملیات» بر جهان، که اساس آن «نظم» و ترتیب می باشد، پایه نظام فضایی «بافتاری» می باشد. نظام معنایی مجاب سازی که مبتنی بر« نیت مندی» است، پایه نظام فضایی «شبکه» است. نظام فضایی «چرخان» یا «حلزونی»، بر اساس نظام معنایی «تطبیق» که مبتنی بر امر ادراکی – حسی می باشد، تعریف می شود، و در نهایت نظام فضایی «ورطه» بر نظام معنایی «تصادف» که اساس آن بر «بخت» یا «شانس» بنا شده است، تکیه دارد. هدف اصلی مقاله حاضر این است که، ضمن معرفی هر یک از این نظام های فضایی و پرداختن به ویژگی شکل گیری هر یک از آن ها، فرضیه مطرح شده در خطوط بالا را ثابت کرده و به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می توان بنیاد و زیر ساخت هر یک از این نظام های فضایی مکانی را در نظام های معنایی و تعاملی اریک لاندوفسکی جستجو کرد.
دوره ۱۱، شماره ۴ - ( ۷-۱۳۹۹ )
چکیده
یکی از دشواریهای مخاطب در مواجهه با متون عرفانی، ناتوانی در درک تجربه زیستۀ عارف است. کشف چگونگی معنابخشی به جهان پدیدارها در گفتمان عرفانی بدون توجه به زبان و فهم علمی نشانههای زبانی ممکن نیست. اگر چونان هایدگر زبان را خانه وجود بدانیم، حقیقت عرفان نیز در زبان متجلی است، اما به دلایلی چون نقضان زبان عادی در بیان تجارب، موانع فهم مخاطب در درک حقیقت و تجارب عرفانی، دشواری موضوع و غیرعادی بودن تجارب عارف و... زبان عرفان دشواریاب و پیچیده مینماید؛ بهویژه اینکه در گفتمان عرفانی، عارف ـ سوژه بهعنوان کنشگر و روایتگر عرفان با ابژههایی متفاوت روبهروست. در یک سو، جهان حسی پدیدارها و تجربه حسی او قرار دارد و در سوی دیگر با تجربه ذهنی ـ عرفانی او مواجهایم که بخش بیواسطه و غیرقابل انتقال از تجربه زیستۀ اوست. جستار حاضر تلاش میکند به کمک آرای پدیدارشناسانه و مبانی زبانشناختی ـ فلسفی لاندوفسکی چگونگی فرایند معنابخشی به جهان پدیدارها را در دو نظام نگرشی وحدت شهودی و وحدت وجودی در گفتمان عرفانی رمزگشایی کند. عارف ـ سوژه با توجه به رویکرد وجودشناسی عرفان نظری از دریچه دو نگرش وجودی و شهودی، ارتباط خود با جهان ـ متن را به تصویر میکشد. او بهعنوان سوژه بهگونهای تازه به جهان پدیدارها معنا میبخشد و درنتیجه، فرایند متفاوتی برای زایش و یا دریافت معنا پیش رو خواهد داشت.
دوره ۱۲، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۰ )
چکیده
با التفات به تحلیل گفتمان پدیدارشناختی ازمنظر نشانه ـ معناشناسی، نظام معنایی تننگاشته معطوف به بازتولید زبانی است. گفتمان وجوه ادراک حسی را برای سوژه پدیدار میسازد. جسمانه راهی است بهسوی ادراک حسی ابعاد گمشدۀ معنا و تجربۀ زیستۀ پدیداری. پس از طرح دیدگاههای پدیدارشناختی، هوسرل و همکاران نظریۀ تن را در ارتباط سوژه با ادراک حسی مطرح کرده است. لاندوفسکی در تداوم ایدۀ نقصان معنا نظام معنایی تصادف و تطبیق را بیان کرده است. هدف از این پژوهش، بررسی چگونگی فرایند ادراک حسی تننگاشتۀ پدیداری با رویکرد نشانه ـ معناشناسی ـ گفتمانی است. به بیان دیگر، پرسش اصلی این پژوهش این است که سوژۀ ادراکی حسی در تعامل معنادار با تننگاشتۀ زبانی، چگونه نظام معنایی را درون گفتمان استعلا میبخشد؟ در روند پژوهش با بسط نظریۀ مرلوپونتی و لاندوفسکی، تننگاشتۀ نوشتاری را با رویکرد نشانه ـ معناشناسی مکتب پاریس مطالعه میکنیم و به فرایند کشف، تولید و دریافت معنا خواهیم پرداخت. این پژوهش از نوع کیفی است و به روش توصیفی ـ تحلیلی صورت پذیرفته است. درنهایت، در پژوهش حاضر مشخص شد که تننگاشتۀ پدیداری نظام معنایی زبان را بهسوی کشف تجربۀ زیسته حضور سوق میدهد و لایههای پنهان معنا را هویدا و معناهای آشکار را غایب میکند. این ویژگی فراگفتمانی است که برای دستیابی به قدرت و جاودانگی در درون گفتمان متجلی میشود و نظام معنایی گفتمان را استعلا میدهد.
دوره ۱۴، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۲ )
چکیده
داستان قلعۀ حیوانات اورول داستانی با تم سیاسی- اجتماعی است که در آن میتوان شاهد همآیی کنشی شخصیتهای اصلی داستان در مسیر شکلگیری یک هدف مشخص (جامعۀ مستقل حیوانات) بود که این همآیی کنشی در ادامه منجر به ظهور یک انقلاب و ایجاد یک جامعۀ مستقل حیوانی در سایۀ یک سلسله پارادایم الزامآور در مزرعه میشود. اما در ادامۀ روایت، هر کدام از شخصیتهای کنشهای نشانهگونۀ خاصی نسبت به جامعۀ مستقل حیوانات را از خود بروز میدهند که همین امر انتظار یکسانی سبک زندگی و نیز چگونگی رویکرد آن در این داستان را به چالش میکشد. به همین سبب پژوهش حاضر که با استفاده از روش تحلیلی- تطبیقی نوشته شده است، در پی این است که بر مبنای الگوی سبک زندگی اریک لاندوفسکی؛ نشانهشناس اجتماعی فرانسه، مسئلۀ چگونگی سبک زندگی در داستان قلعۀ حیوانات را تحلیل و بررسی کند تا ضمن مشخص کردن یکپارچه یا متفاوت بودن گفتمان سبک زندگی در این داستان؛ چگونگی رویکرد آن را نیز که میتواند شامل مواردی چون: ایستایی، پویایی، تکرارمحوری و نیز فرایندی بودن یا نبودن باشد؛ تببین کند. یافتههای این پژوهش بیان کنندۀ این امر است که طبق پیشبینی پژوهشگران در این مقاله، گفتمان سبک زندگی در این داستان به شکل متفاوت نمود یافته است که در این بین سبکهای زندگی آفتابپرست و مرجعنشینی و سبک زندگی خرس، به ترتیب دارای بیشترین و کمترین بسامد هستند و نیز در بیشتر موارد رویکرد سبک زندگی در این داستان، رویکردی ایستا و غیرفرایندی است
امیر حسین زنجانبر،
دوره ۱۴، شماره ۵۳ - ( ۱-۱۴۰۰ )
چکیده
از شگردهای داستانهای کودک جهت عینیسازیِ روابط انتزاعی، استفاده از استعارۀ «رنگ» است. از آنجا که از یک طرف استعارۀ «تغییر رنگ» در سه داستانِ قرمز: داستان یک مدادشمعی، روزی که مدادشمعیها دست از کار کشیدند و مداد بنفش بر «انقلاب هویت» دلالت دارد و از طرف دیگر دو داستان اولی امریکایی و داستان مداد بنفش ایرانی است، لذا این مقاله داستانهای مذکور را انتخاب کرده تا دیدگاه دو گفتمان فرهنگی مذکور را دربارۀ معنای «هویت آرمانی» مقایسه کند. در همین راستا، برآن است که بهروش تحلیلیتوصیفی و در چارچوب «نظامهای معنایی لاندوفسکی» به سه پرسش پاسخ دهد: با توجه به اینکه سه مـــتن مذکور کودک را به هویتیابی تشویق میکنند، هرکدامشان چه تفسیری از هویت ایدئال دارند؟ و چگونه کودک را به آن فرامیخوانند؟ ایدئولوژیِ پنهان در هر متن کدام نهادهای مرتبط با سوبژکتیویته را غیریتسازی و کدام را غیریتزدایی میکند؟ پژوهش حاضر برای نخستینبار در ایران، پارادایم هویتیابی را در داستانهای کودک بررسی میکند. از منظر نـشــانهشناسیِ فرهنگی هر متن بهمثابۀ یک فرهنگ است و ترجمهها ایدئولوژیِ نهفته در متون را از سپهر نشانهایِ مبدأ به سپهر نشانهایِ مقصد انتقال میدهند. بیتوجهی مترجمان متون کودک به تسرّی شیوۀ هستی ـ در ـ جهانِ دو متن ضرورت تحقیق را انکارناپذیر مینماید.
سید محمد حسینی معصوم، حمیدرضا شعیری، مرجان اکبری،
دوره ۱۶، شماره ۶۴ - ( ۱۰-۱۴۰۲ )
چکیده
گذر از نشانهشناسی روایی کلاسیک ساختارگرا با دیدگاهی متنمحور و معناهای تعینی به سمت نشانهمعناشناسی، درواقع گذر از کنش و برنامهمداری به سمت تعامل است. در نشانهشناسی کلاسیک ساختارگرا، معنا در جریان روایت صرفاً از طریق کنش و برنامۀ ازپیشتعیینشده در جهت کسب ابژۀ ارزشی توسط کنشگر شکل میگیرد. اما در نشانهمعناشناسی، معنا از طریق ایجاد رابطۀ حسی ـ ادراکی با پدیدهها شکل میگیرد و از طریق تعامل با دیگری یا همسوژه ادراک میشود. چنین معنایی صرفاً با نظامهای معنایی نشانهشناسی روایی کلاسیک یعنی نظام معنایی کنشی و مجابسازی قابلبررسی نیست. لذا اریک لاندوفسکی نظامهای معنایی تطبیق و تصادف، را بهعنوان مکمل دو نظام قبل مطرح کرد. پژوهش حاضر به شرح وتحلیل تعاملات بین شخصیتهای داستان زال و رودابه در قالب این چهار نظام معنایی میپردازد. مسئلۀ پژوهش این است که چه عکسالعملها و کنشهایی نشان از پایبندی کنشگران به نظامهای معنایی لاندوفسکی دارد. مشخص شد که در مواجهۀ کنشگران با چالشهای ایجادشده در متن روایت، برخی از شخصیتهای در ابتدا از یک نظام معنایی خاص تبعیت میکنند، اما در میانۀ روایت بهسمت استفاده از دیگر نظامها متمایل میشوند. اما برخی دیگر، همچنان پایبند به یک نظام معنایی باقی میمانند. دیگر یافتۀ جدید در بررسی کنشها و تعاملات شخصیتهای این روایت، ترسیم گذر از نظام روایی کلاسیک مبتنی بر کنش و برنامه به سمت نشانهمعناشناسی مبتنی بر تعامل است. به عبارتی دیگر، گذر از روایت کلاسیک به سمت روایت مدرن است که درنهایت همآیی بین شخصیتهای این روایت در جهت تحقق عشق پرچالش زال و رودابه را رقم میزند.