جستجو در مقالات منتشر شده
۲ نتیجه برای قصههای مجید
دوره ۹، شماره ۵ - ( ۹-۱۳۹۷ )
چکیده
هدف پژوهش حاضر بررسی گفتمان روایی در دو مجموعه داستان قصههای مجید، نوشتۀ هوشنگ مرادی کرمانی، و کُرکهویجی، نوشتۀ ژول رونار فرانسوی است. با توجه به نظریههای دومینیک منگنو دربارۀ تحلیل گفتمان بر آثار ادبی، پژوهشگران کوشیدهاند با تأکید بر عناصر درونمتنی، مواردی همچون ارتباط میان راوی و روایتشنو، نوع گفته و نیز چندآوایی در روایت را در این دو اثر بررسی کنند. پرداختن به زندگی یک شخصیت نوجوان با الهام از زندگی نویسنده، بهکارگیری زبانی طنزآلود و همچنین واقعگرا، دو اثر را بهنمونههای مناسبی از داستان کودک و نوجوان تبدیل میکند. در این پژوهش تلاش شده است تا با بهرهگیری از نظریۀ تحلیل گفتمان ـ که یکی از شیوههای تحلیل متون ادبی و برخاسته از روشهای ساختارشناسانه و علوم زبانی و انسانی است و بر نقش گفتهپردازان و تعاملی بودن ارتباط میان آنها تأکید دارد ـ نشان دهیم چگونه شیوههای هر نویسنده در روایت داستان و ترسیم موقعیت گفتهپردازی و وضعیت راوی، نوع گفتۀ تولیدی و چندآوایی در روایت، بهتفاوتهای قابل توجه در تولید نوع ادبی دو نویسنده منجر میشود.
رضا نکوئی، آسیه گودرزی نژاد، ویدا شیرکوند،
دوره ۱۷، شماره ۶۶ - ( ۶-۱۴۰۳ )
چکیده
در روایتهای کلامی و تلویزیونی، دامنۀ اطلاعات داستان نقش مهمی در حفظ توجه خواننده و بیننده دارد. نویسندگان این مقاله با شیوۀ تطبیقی، دامنۀ اطلاعات داستان و نحوۀ حفظ توجه خواننده و بیننده در داستان کوتاه «ژاکت پشمی»، نوشتۀ هوشنگ مرادی کرمانی را با اقتباس تلویزیونی آن («ژاکت») به کارگردانی کیومرث پوراحمد براساس نظریۀ روایتشناسی رابرت مککی، بررسی و مقایسه میکنند. نتایج پژوهش نشان میدهد که کانونیسازی داستان کوتاه «ژاکت پشمی» از نوع درونی یا دید همراه است که باعث غلبۀ عنصر تعلیق در آن میشود. این کانونیسازی برای تنوع دامنۀ اطلاعات داستان و جذابیت بیشتر روایت، از عنصر معما نیز استفاده میکند. این کار بهکمک شگردهایی مانند پیشواز زمانی، روایت درونهای، حذف و ... انجام شده است. در این فرایند، غافلگیری نیز بهکمک معما میآید؛ چون با هربار غافلگیری کانونیسازی درونی و خواننده، به معماهای داستان افزوده میشود. اقتباس تلویزیونی داستان نیز از منظر یک کانونیساز درونی غالب روایت میشود؛ با این تفاوت که دقایق زیادی از فیلم به کانونیسازی کنشگرهای دیگر نیز اختصاص دارد. این موضوع باعث افزایش کنشگرهای فیلم و درنتیجه، برجسته شدن آموزش توجه به حضور دیگری و گفتمانهای متفاوت در آن میشود. این گفتمانها اغلب با استفاده از شگرد روایت درونهای وارد فیلم میشوند که این ورود نیز افزایش عنصر معما را درپی دارد. اگرچه روایت کلامی عنصر تعلیق را فقط میتوانست با عنصر معما ترکیب کند، تعلیق فیلم با توجه به امکانات دوربین و خلاقیت کارگردان برای غنیتر کردن روایت با هردو عنصر معما و کنایۀ دراماتیک ترکیب میشود. همچنین، بهدلیل همراهی رویدادها با موسیقی و بهصورت چندبُعدی از زاویههای مختلف، تعلیقها و غافلگیریهای قدرتمندتری ایجاد میشود. در این شکل از روایت، ما با کانونیساز درونی احساس همدلی و همذاتپنداری بیشتری میکنیم. به این ترتیب، نتیجه میگیریم که اقتباس تلویزیونی داستان از امکانات و تکنیکهای چندرسانهای متنوعتر و پیچیدهتری برای تقسیم اطلاعات داستان و حفظ توجه بیننده استفاده میکند.