۴۸ نتیجه برای فلسفه
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۸۸ )
چکیده
سنت ستیزیهای نوآورانه هابرماس در فلسفه و علوم اجتماعی معاصر (از فلسفههای اجتماعی سیاسی، اخلاق و حقوق گرفته تا جامعهشناسیهای سیاسی وفلسفی) که خود آنها را نوعی بازسازی عقلانی نظریههای کلاسیک و مدرن نام نهاده است؛ بیش از پیش توجه نظریه پردازان معاصر را به نتایج این نوع جامعهشناسی سیاسی فلسفی و فلسفه سیاسی جامعهشناختی، که دارای بار تحلیلی وهنجاری نیز هست، جلب کرده است.
در این میان درخشش دو نظریه کلیدی جامعهشناختی فلسفی هابرماس، کنش ارتباطی و اخلاق گفتگویی، وکاربست و صورتبندیهای مکرر آن در تمام و سرتاسر آثار هابرماسی هم چنان سرزنده بوده و لذا در مواضع نظری گوناگون، جامعهشناختی و فلسفی، به دقت هر چه تمام محل بحثهای انتقادی فراوانی نیز قرار گرفته است.
در این راستا تمرکز مقاله بر تشریح فشرده نقطه نظرات انتقادی (هابرماس پژوهان) بر طرح تحلیلی– هنجاری است که هابرماس فیلسوف – جامعهشناس، در میان واقعیت بودگی و هنجاریت به منظور کاربست کنش ارتباطی و اخلاق گفتگویی در حوزه بهم پیوسته اجتماع – حقوق – سیاست صورت بندی کرده است؛ و از دل آن راهبردی هنجاری برای شکل دادن به نظم- قانون- دموکراسی گفتگویی بیرون آورده است. نظریهای که بدیلی رقیب و جایگزین برای جامعهشناسیهای فلسفی سیاسی حقوقی لیبرالی است.
در این تشریح انتقادی، مقاله (با مفروض گرفتن حداقل شناخت مخاطبان از نظریههای هابرماس و لذا صرف نظر از توضیح مقدمات بحث) هم زمان متکلف تشریح دو وجهه به هم پیوسته از این نظریه جامعهشناختی فلسفی چندسویه (اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی) هابرماسی است: نشان دادن امکانات تحلیلی هنجاری / برجسته سازی محدودیتهای تحلیلی هنجاری.
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۲ )
چکیده
یکی از موضوعات مهم در شعر سهراب سپهری، فلسفه تعلیم و تربیت و توجه او به این ساحت بنیادین حیات بشری است. این موضوع به این دلیل اهمیت دارد که جهانبینی، شخصیت و زندگی عملی خود سپهری نیز از دهه چهل خورشیدی بدین سو، دگرگونی عظیمی داشته است. هدف از این پژوهش، نشان دادن ابعادی از تأثیرپذیری سهراب سپهری از رویکردهای پدیدارشناختی در تعلیم و تربیت و مشخص کردن همسویی و همخوانی نظرات وی با نظریات اریک فروم (۱۹۸۰- ۱۹۰۰) است. در نگاه پدیدارشناسانه سپهری و فروم، کودکی مفهومی فلسفی دارد و معادل آزادی، ادراک شهودی پدیدهها و کسب تجربه فردی است، بروز غرایز و سائقها، زمینه کسب «فردیت» کودک است و بلوغ، زمان استقلال از افکار و اعمال تقلیدی است. ستیز با عادات، نهی و نفی دانش تحمیلی، ستایش تنهایی و پذیرش مرگ از دیگر موارد همسویی نظرات سپهری و اریک فروم به شمار می روند.
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۶-۱۳۸۲ )
چکیده
اینکه ادبیات کودکان شاهکاری است که با نگاهی به فراسوی آن درمییابیم که با طرح اساسیترین پرسشهای هستیشناسانه، فراخوانی به چونان"پدران کودک شده" – به باور جلالالدین رومی – زیستن و همانند آنان دیدن و به ملکوت آسمانها رسیدن، بنیاد این نوشتار است. دو دیگر اینکه میتوان میان گزارههای به ظاهر خبری امّا پرسشگر این داستانهای به ظاهر ساده و نمادهای آن و حکمتهای قرآنی و آموزههای عرفانی پلی زد. از چنین چشماندازی و بر بنیاد نگاهی تحلیلگرایانه، این نوشتار تلاشی است که در خلال آن نگارنده به ایجاد پیوند میان داستان "هانسل و گرتل" (از مجموعه داستانهای برادران گریم) و کشف اعماق نمادین به ظاهر کودکانه امّا شگفتانگیز و حکمتآمیز آن و آموزههای قرآن کریم و عرفان جلالالدین رومی میپردازد.
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۷-۱۳۹۲ )
چکیده
معرفت بشری در هر دوره و با توجه به روح یا پارادایم آن دوره، به صورتبندیهایی در عرصۀ خود دست میزند. یکی از این تقسیمبندیها و صورتبندیها که در قرن نوزدهم شکل گرفت، دانشهای تطبیقی بود. دانشهای تطبیقی، مجموعه ای از دانشهایی است که دو یا چندین پیکرۀ مطالعاتی داشته باشند. این دانشها با ویژگیهایی، خود را هم از مطالعات تطبیقی و هم از دانشهای ناب متمایز میکنند.
موضوع این نوشتار، بررسی کلان اینگونه از دانشها و به ویژه فلسفۀ وجودی آن ها است. متأسفانه جامعۀ علمی ما فاقد اینگونه نگرش کلان است. یکی از آسیبهای مطالعۀ دانشهای تطبیقی همچون ادبیات تطبیقی یا هنر تطبیقی، نبود چنین نگرش کلانی در خصوص دانشهای تطبیقی است. در این مقاله میکوشیم تا تصویری کلان از ویژگیها و چگونگی تکوین این دانشها ارائه کنیم.
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۳۸۹ )
چکیده
این بررسی از دوران باستان آغاز شده است و تا دوران پست مدرن ادامه دارد. در یک تقسیم بندی کلی، به بررسی روایت های کلاسیک، مدرن و پست مدرن از عالم پرداخته شده است. این تقسیم بندی به این معنا نیست که با ظهور تفکر و هنر مدرن، تفکر و هنر کلاسیک و با ظهور تفکر پست مدرن، هنر و تفکر مدرن و کلاسیک به کلی به فراموشی سپرده شده است. این ایده امری نا معقول است و با دستاوردها و دیدگاه های پست مدرن در تضاد به نظر می رسد.
هدف اصلی در پژوهش حاضر روشن سازی تحول روایت و به ویژه جایگاه سوژه از آغاز دوران باستان تا دوره پست مدرن است. در این مقاله کوشیده ایم تحول های روایت را همراه با مصداق های زبانی و هنری آن بررسی کنیم و نشان دهیم که چگونه روایت های زبانی و هنری، از دیر باز تا کنون دستخوش تغییر شده اند.
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۱۲-۱۳۹۹ )
چکیده
اﻳﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ")Feng Shui( و ﺗﺄﺛﻴﺮ آن ﺑﺮ ﻣﻌﻤﺎری و ﺷﻬﺮﺳﺎزی)ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰی و ﻃﺮاﺣﻲ ﺷﻬﺮی( ﻣﻲ ﭘﺮدازد. ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ داﻧﺶ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﻲ ﭼﻴﻨﻴﺎن ﻛﻪ ﻫﺪف آن اﻳﺠﺎد ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻲ ﺑﻴﻦ اﻧﺴﺎن، ﻣﺤﻴﻂ زﻳﺴﺖ و ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن)ﺷﻬﺮ و ﻛﺎﻟﺒﺪ آن( ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﺴﻴﺎری از ﻛﺸﻮرﻫﺎی ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ در ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺑﺮای درک ﻋﻤﻴﻖ راﺑﻄﻪ ﺑﻴﻦ اﻧﺴﺎن و ﻣﺤﻴﻂ زﻳﺴﺖ وی ﺗﻼش ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ و در ﺳﺎل ﻫﺎی اﺧﻴﺮ ﺑﺴﻴﺎری از ﻣﻌﻤﺎران و ﺷﻬﺮﺳﺎزان در اﻳﻦ ﺗﻼش ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺗﺌﻮری ﭼﻨﺪ ﻫﺰار ﺳﺎﻟﻪ را ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎری از ﻛﺸﻮرﻫﺎی آﺳﻴﺎی ﺷﺮﻗﻲ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﻨﻴﺎد ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه اﻧﺪ را ﺑﺎ ﻓﺮاﻳﻨﺪﻫﺎی ﻋﻠﻤﻲ اﻣﺮوزی ﻃﺮاﺣﻲ ﺗﻠﻔﻴﻖ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. روش ﻛﺎر در اﻳﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﺼﻮرت ﺗﺮﻛﻴﺒﻲ از ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻛﻴﻔﻲ و ﻛﻤﻲ اﺳﺖ. اﺑﺘﺪا ﺑﻪ روش ﻛﻤﻲ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد در ﻣﻮرد ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﻲ ﻗﺮار ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﭙﺲ ﺑﺎ روش ﻛﻴﻔﻲ در ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎی اراﺋﻪ ﺷﺪه ﺑﻪ ﺗﺤﻠﻴﻞ اﻃﻼﻋﺖ ﻓﻮق ﭘﺮداﺧﺘﻪ و ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و ﺿﻤﻦ ﺑﺎزﺷﻨﺎﺧﺖ روﻳﻜﺮدﻫﺎی ﻧﻈﺮی ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ و ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﻣﻜﺘﺐ ﻓﺮم ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﭽﻴﺪه و ﺑﻐﺮﻧﺞ ﺑﻮدن اﺻﻮل و روﺷﻬﺎی اﻳﻦ ﺗﺌﻮری آﻣﻮزه ﻫﺎی ﺗﺌﻮری ﻓﻨﮓ ﺷﻮﻳﻲ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺮ اﻟﮕﻮی ﻣﻌﻤﺎری و ﺷﻬﺮﺳﺎزی ﻣﻮﺛﺮ ﺑﻮده و ﺗﻮﻟﻴﺪ روﻳﻜﺮد ﺟﺪﻳﺪی را ﺳﺒﺐ ﺷﻮد
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۹-۱۴۰۰ )
چکیده
تومیسم از قرن سیزدهم تا امروز استمرار داشته است و گاهی این مطلب حمل بر بیبدیلی این سنت شده است. از جمله، این سنت فلسفی در قرن بیستم به قالبهای مختلفی درآمد؛ برای مثال، گاهی صبغه «استعلایی» گرفت و گاه «اگزیستانسیالیست» شد. با این حال به علل و دلایلی این سنت کمتر با فلسفه تحلیلی ارتباط داشت. اما به مرور، پس از کارهایی فیلسوفانی چون پیتر گیچ، الیزابت انسکام و آنتونی کنی، زمینه برای داد و ستد بیشتر این دو سنت مهیاتر شد. سپس جان هالدین در سال ۱۹۹۰ به اتکای میراث فیلسوفان تحلیلی پیش از خود، تعبیر «تومیسم تحلیلی» را جعل کرد. هدف نوشته حاضر ارائه تصویری از این جنبش و توجه به برخی وجوه آن است. بنابراین، مختصراً دورههای تومیسم مرور میشوند. سپس به زمینهها و جوانههای تومیسم تحلیلی اشاره میشود. گام بعدی توضیح درباره تومیسم تحلیلی و توضیح درباره بعضی عناصر و وجوه شکلگیری آن است. تومیسم تحلیلی منتقدان خود را دارد؛ بنابراین به مواردی از نقدها به این جنبش و پاسخ به آنها اشاره خواهد شد. در انتهای مقاله، در ضمن جمعبندی، به «فلسفه اسلامی تحلیلی» نقب میزنیم.
دوره ۱، شماره ۴ - ( ۹-۱۴۰۰ )
چکیده
پژوهش حاضر، پژوهشی میانرشتهای و در راستای کاربردیسازی فلسفه از طریق همکاری آن با روانشناسی و ادبیات است. در این پژوهش به امید در آرای دو متفکر بزرگ پرداخته شده است؛ مولانا، عارف و ادیب مسلمان و گابریل مارسل، فیلسوف اگزیستانسیالیست مسیحی. هدف از این پژوهش، ارائه بنمایههایی برای کار مشاوران فلسفی و رواندرمانگران است. به همین سبب، دیدگاه ریچارد اسنایدر نظریهپرداز و بنیانگذار امیددرمانی در روانشناسی معاصر نیز در پژوهش حاضر معرفی شده است تا امکان نزدیککردن آرای مولانا و مارسل در باب امید، به مباحث مورد توجه امید درمانی، فراهم آید و از تشابهات به دست آمده برای کار مشاوران فلسفی استفاده شود. بر اساس یافتههای پژوهش، امیدی که مولانا از آن سخن میگوید، امیدی روشن و هدایتگر است که اگر از آن استفاده بهجا شود، میتواند به یک صفت اخلاقی مثبت در انسان تبدیل شود؛ امیدی که برخواسته از نیاز انسان به خداوند است و همواره در جهت پیشرفت معنوی انسان، راهگشا خواهد بود. مارسل نیز امید را ابزاری برای ایمان و تقرب به وجود اعلی میشمارد که سبب آمادگی معنوی فرد در جهت خدمت به دیگر انسانها میشود. این آمادگی معنوی، انسان را از دام جهان درهم شکستهای که مارسل از آن سخن میگوید، رهایی میبخشد. با مقایسه نظریه امید اسنایدر و دیدگاه مولوی در باب امید، به وجوه تشابه میان دیدگاه آنان در مؤلفههای امید دست مییابیم. بررسی نظریه امید اسنایدر و دیدگاه مارسل در باب امید نیز تشابه فکری این دو متفکر را در باب نقش حیاتی امید در زندگی، نشان میدهد.
دوره ۲، شماره ۲ - ( ۸-۱۴۰۱ )
چکیده
نهضت ترجمه متون فلسفه یونان به زبان عربی در قرون دوم و سوم هجری، بهویژه در دوره خلافت منصور دوانیقی، موجب شد فرهنگ اسلامی در قرون چهارم و پنجم هجری با ظهور فیلسوفانی چون ابن سینا درخشش بسیار یابد. فلسفه غرب، دستکم از قرن هفدهم، در مسیری حرکت کرده است که با آنچه در فلسفه اسلامی داریم، تفاوت ماهوی دارد و اگر بخواهیم شناخت عمیقی نسبت به آن داشته باشیم، نیاز داریم به اینکه یا مسلط بر زبانهای غربی باشیم یا از ترجمه متون اصلی فلسفه غرب استفاده کنیم. به هر حال متون فلسفی غرب به زبانهای مختلف مثل انگلیسی، آلمانی و فرانسوی نوشته شدهاند و یک پژوهشگر فلسفه بهرغم تسلط بر زبان انگلیسی، برای آشنایی با آثاری که به زبانهای دیگر اروپایی نوشته شدهاند، نیازمند کمک مترجمان است. در این مقاله اهمیت ترجمه متون فلسفه غرب و برخی الزامات آن بیان شده است.
دوره ۲، شماره ۳ - ( ۸-۱۴۰۱ )
چکیده
برای فیلسوفان علم مهمی نظیر پوپر، همپل و تارسکی، سازگاری شرط لازم تاسیس یک نظریه علمی است. آنها معتقدند که یک نظریه علمی ناسازگار، غیراطلاعبخش، بیمعنی یا ناکارآمد است. در این مقاله من در ابتدا نشان میدهم که ادعای این فیلسوفان نادرست است، سپس با پرداختن به برخی از ناسازگاریهای موجود در نظریات مهم علمی (اعم از علوم تجربی و غیرتجربی)، راه را برای سخن گفتن از امکان فلسفه علم فراسازگار باز خواهم کرد.
دوره ۲، شماره ۷ - ( ۳-۱۳۸۴ )
چکیده
تأثیر فلسفه بر ادبیات ، انکارناپذیر است. از این میان میتوان به فلسفهای اشاره کرد که مارتین هایدگر در قرن بیستم مطرح میکند و ادبیات عصر پسامدرن را تحت تأثیر خود قرار میدهد. تأکید بر پیوند انسان و جهان تلاش در جهت شناخت آنها و نیز کوشش برای بازگشت به اصلها و سرچشمهها سه ویژگی بنیادی فلسفه هایدگر است که در ادبیات پسامدرن رسوخ یافته است. از طرفی این سه اصل بنیادی در رگ و ریشه اسطوره نیز هست.بدین ترتیب به واسطه فلسفه هایدگر سه شباهت بنیادین میان اسطوره و ادبیات پسامدرن پدید میآید. گذشته از این ویژگیهای بنیادی مشترک، شباهتهای بسیاری نیز در سطح این دو هست که در اسطوره «ناآگاهانه» و بیشتر به دلیل مبتنی بودن آن بر فرهنگ شفاهی رخ میدهد و در ادبیات پسامدرن «آگاهانه» و البته در پی به کارگیری تمهیداتی خاص. در این مقاله با نظر به فلسفه هایدگر، ویژگیهای مشترک اسطوره و ادبیات پسامدرن مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
دوره ۴، شماره ۲ - ( ۴-۱۴۰۳ )
چکیده
دین، فلسفه و زبان، اجزای لاینفک و مهم هر فرهنگی هستند، اگر قرار باشد فرهنگی از سرزمینی به سرزمین دیگر منتقل شود و در اثر این انتقال، فرهنگ مقصد متعالی شود، باید مولفههای آن بهدرستی، آگاهانه و با رصد کامل پاسداران فرهنگ، منتقل شوند تا زمینههای لازم برای پذیرش، استقرار و رشد عقلانیت و دین مبتنی بر آن در جامعه مقصد، مهیا شود. در غیر این صورت، تعارض جدی بین حامیان فرهنگ قبلی با طرفداران فرهنگ وارداتی رخ میدهد. فارابی در آثارش ضمن توضیح شکلگیری این مولفهها در اجتماع انسانی و ارتباطشان با هم، نحوه انتقال آنها را توضیح داده و بهخوبی آسیبشناسی میکند. از نظر فارابی با رشد مهارتهای زبانی و دستیابی انسان به فنون قیاسی، فلسفه ایجاد میشود. فلسفه با ابزار دین به وضع قانون در جامعه و هدایت آحاد مردم به سمت سعادت، میپردازد.
دوره ۴، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۴۰۳ )
چکیده
تمایز نهادن میان ذهنیها و غیرذهنیها نیازمند ملاک و نشانه است. این مقاله به هدف بررسی یکی از دیدگاهها در مورد نشانه امر ذهنی نگاشته شده است. توماس پِرنو، دیدگاهی «خوشهای» درباره نشانههای امر ذهنی عرضه کرده است و برای تمایز نهادن میان امر ذهنی و امر فیزیکی، که راهنمای او در یافتن نشانههای امر ذهنی است، «التفاتیبودن»، «آگاهی»، «اراده آزاد»، «غایتمندی» و «هنجارمندی» را مطرح کرده است. در این مقاله پس از بیان دیدگاه پرنو، به بررسی آن پرداخته شده است؛ نسبت این رویکرد با ذاتکاوی ذهن سنجیده شده و برخی پرسشها و نقدها درباره این دیدگاه مطرح و به آنها پاسخ داده شده است. فهرستی که پرنو عرضه کرده است، نیازمند تکمیل است. نیز بررسی شده است که به چه معنا سه نشانه آخر در فهرست پرنو میتوانند ویژگیهای امور ذهنی باشند و در آخر، پیشنهادی روشی برای دقیقترشدن فرآیند کشف ویژگیهای حالات ذهنی عرضه شده است.
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( ۶-۱۳۸۶ )
چکیده
تمثیل درآثار مولانا- بویژه در مثنوی- علاوه بر شیوه بیان، نمایانگر نوعی اندیشه و جهان نگری است. در«فلسفه تمثیلی» مولانا آنچه استفاده ازاین شیوه را- به عنوان اصلی ترین سبک روایی حکایات- الزامی می کند، لازمه صدور معقول در محسوس است که مفاهیم مجرد و فرامادی را صورتی ملموس و قابل دریافت می بخشد. مولوی بنیادهای نظری این اندیشه را در یکی از مقالات فیه مافیه بیان کرده و در مثنوی به طور عملی این اندیشه را به تصویر کشیده است.
این فلسفه تمثیلی که بر ماهیت دو بعدی تمثیل- روساخت روایی و ژرف ساخت فکری - مبتنی است، ساختاری دو وجهی به حکایت می بخشد که یکی نقش ممثل به داستانی و ادبی و دیگری نقش ممثل روحی و فلسفی را برعهده دارد و در سبک روایی نویسنده، سلب اولویت از برخی ضروریات داستان چون «تعلیق» را به دنبال دارد. در داستانهای مثنوی می بینیم که این دو وجه ساختاری (ممثل و ممثل به) در خط روایی داستان با شکلی که از آن تحت عنوان «مثل گذاری» یاد میکنیم در کنار هم قرار گرفته اند. علاوه بر این، یکی دیگر ازجلوه های تمثیل درآثار مولانا، «تفسیر تمثیلی» است که در توصیف بنمایه های رمزی و مضامین پوشیده داستانی به کار می رود و مهمترین کارکرد آن در هر یک از اشکالش، «تعلیم» است.
دوره ۵، شماره ۲ - ( ۱-۱۴۰۴ )
چکیده
بنیاد اندیشۀ متقدم ویتگنشتاین این است که مفاهیمی مثل خدا و ارزشها نمایندهای میان نامها ندارند، یعنی هیچگاه نامیده نمیشوند، زیرا نامها تنها در برابر اشیا قرار میگیرند که اجزای بسیط و صلب جهاناند. از آنجا که این امور هیچگاه نامیده نمیشوند و نشانههای ساده درون گزاره ندارند که نمایندۀ آنها در گزاره باشند، بنابراین هیچگاه گزارهای معنادار دربارۀ آنها شکل نمیگیرد و نمیتوان دربارۀ آنها سخن معنادار گفت. اگر نظریۀ ویتگنشتاین به همینجا ختم میشد، ما حق داشتیم ویتگنشتاین را پوزیتیویست بنامیم. اما فقرات انتهایی رساله شواهدی در اختیار ما قرار میدهد دال بر اینکه تفسیر پوزیتیویستی از رساله نمیتواند آن چیزی باشد که ویتگنشتاین مدنظر داشت. ویتگنشتاین ادعا نمیکرد که خدایی در کار نیست و زندگی یکسره فاقد معنا است و ارزشها توهماند، بلکه استدلالش متوجه حدود زبان بود. او میگفت دربارۀ آنچه بیرون از حدّ زبان است باید سکوت اختیار کرد.
دوره ۵، شماره ۲ - ( ۱-۱۴۰۴ )
چکیده
ابن سینا و ویتگنشتاین غایتمندی تغییر و حرکت را در نظر داشته و به شیوهی منطقی و استدلال عقلانی نتیجه گرفتهاند که تغییر و حرکت، کمال نخست یا ابزار و توانایی طبیعت برای انتقال و رسیدن به آگاهی یا کمال ثانی و فعلیت محض در صورت زندگی است. آرای ابن سینا و ویتگنشتاین متاخر در خصوص مسئلهی تغییر و حرکت، تقارن و تشابهات منطقی و همچنین تمایز نظرات این دو فلسفه را نسبت به برداشت و تصویری که هر دو فیلسوف از این منظر داشتهاند، نشان میدهد ابن سینا تغییر و حرکت را فرآیندی در مسیر فعلیت یافتن چیزی دانسته -که تاکنون ظرفیتی در آن نهفته بوده- برای رسیدن به تکامل؛ ویتگنشتاین در پی این است که با تغییر و حرکت، «این نه آنیها» را به سمت «اینهمانیها» سوق دهد، تا در فرآیند انتقال معنا، بیشترین شناخت منطقی، و در نتیجه آگاهی حاصل گردد.
امید همدانی،
دوره ۵، شماره ۱۷ - ( ۳-۱۳۹۱ )
چکیده
ماهیت نظرورزانه نظریه ادبی و پیوند آن با فلسفه به ویژه در زمانه ما به طرق گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این مقاله بی آنکه پژوهشی پیشینی درباب انحای پیوند میان فلسفه و نظریه ادبی باشد، سعی در روشن کردن پسینی ادای سهم فلسفه به نظریه ادبی دارد و می کوشد نشان دهد فلسفه- برخلاف نظرگاه عمل گرایانه رورتی که معتقد است چیزی به نام بنیادهای عینی معنا یا تفسیر وجود ندارد که اندیشه فلسفی روشنگر آن باشد و از همین رو نیازی نیست تا نظریه پردازان ادبی، عمیقاً فلسفه را کاشف و روشنگر مباحث نظریه ادبی به شمار آورند- چگونه می تواند به نظریه ادبی مدد رساند. نویسنده به دنبال موجّه کردن این نظرگاه است که فلسفه دست کم می تواند به چهار طریق عمده و در چهار مسئله، ادای سهمی به نظریه ادبی داشته باشد و درواقع کل مقاله بسط و تبیین این چهار مسئله است: ۱. فلسفه به مثابه نظریه ای درباب جایگاه هستی شناختی ادبیات و همچون گشاینده راهی به سوی درک و فهم وضع هستی شناختی متون ادبی؛ ۲. رفتارگرایی فلسفی و حلّ مسئله رسیدن به ذهن مؤلف؛ ۳. فلسفه به مثابه پژوهشی در بنیادهای نظریه ادبی که می تواند به درک و فهم بهتر بنیادهای نظریه ادبی منتهی شود؛ ۴. فلسفه به مثابه رویکردی انتقادی به نسبیت معرفتی ناشی از نظریه های ادبی مدرن. در پایان بحث، نویسنده نتیجه می گیرد که با پذیرش دخالت فلسفه در همین چارچوب هم دلایل کافی برای نپذیرفتن نظرگاه رورتی وجود دارد.
دوره ۷، شماره ۲۷ - ( ۳-۱۳۸۹ )
چکیده
سطوح و کیفیت دینداری و دین ورزی، در همه ادیان توحیدی همواره محل بحث بوده و هست؛ از جمله اینکه حقیقت یک دین، چگونه در ساحات بیرونی و درونی زندگی باورمندان آن متجلی میشود؟ و شرایط درک ذات دین و وصول به عالیترین مراتب ایمان کدام است؟ به منظور پاسخ گویی به این پرسشها ادیان الهی الگوهای قابل شناخت و متابعتی ارائه میکنند که تمام حقیقت آن دین، در وجود همین الگو و اسوهها، تحقق عینی یافته و انتظارات حداکثری شارع دین، در شخصیت، منش، گفتار و کردار آنان به منصه ظهور رسیده است. بر پایه این اصل دینی، در فلسفه و ادبیات عرفانی، نمونههای برتر تحت عنوان «شهسواران ایمان» ساخته و پرداخته میشوند. عطار نیشابوری، «شهسوار ایمان» خود را در شخصیت تاریخی و مناقشهبرانگیز منصور حلاج از یک سو، و شخصیتهای ادبی مانند شیخ صنعان و عقلا مجانین، از سوی دیگر، باز مییابد و در مقابل، سورن کییرکگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست و متأله مسیحی، ابراهیمِ خلیل (ع) را مصداق بارز و نمونه عینی «شهسوار ایمان» میداند. آنچه این دو اندیشمند را به یکدیگر نزدیک میکند، باور مشترک آنان در چگونگی وصول به آستانه ایمان واقعی و شرایط کسب مقام شهسواری است؛ در نظرگاه آنان، «گذشتن از امورِ اساسیِ تعلق آفرین» یگانه شرط دستیابی به مقام شامخ ایمان است؛ اموری که با فردیت، هویت و ذات فرد درآمیخته و ترک آن به مثابه نفیِ خویشتنِ خویش است. در این پژوهش با رهیافتی تطبیقی و تأویلی اشتراکات فکری دو متفکر در این حوزه بررسی می شود.
ساناز رحیم بیکی، محمود براتی، مرتضی هاشمی،
دوره ۹، شماره ۳۳ - ( ۳-۱۳۹۵ )
چکیده
فضای ادبیات جدید ایران در دو دههی اخیر، همگرا با فضای جهانی ادبیات از موج ادبی پسامدرنیسم تأثیر پذیرفته است و رمانهای پسامدرن که از اواخر دههی هفتاد در این فضا مطرح شدند، امروز به عنوان یک واقعیت در آخرین منزل سیر تطور سبکی در داستاننویسی کشور، غیر قابل انکار هستند. نسبیگرایی و بومیگرایی پسامدرنیستی این امکان را فراهم میکند تا کنشگران این حوزه، مفاهیم فلسفهی پسامدرن را بر اساس اقتضائات بوم فرهنگی و زبان عمومی مردمان جامعهی خویش به زبان و بیان آورند. مسألهی مقالهی حاضر آن است که نویسندگانی که مدعی هستند به سبک ادبی پسامدرن به تألیف رمانهایی به زبان فارسی در فضای ادبی ایران میپردازند تا چه میزان توانستهاند مؤلفههای رویکرد پسامدرن را به جهان انسانی، در ادبیات اِعمال کنند. از آنجا که مقولهی زبان، عناصر و مفاهیم وابسته به آن در فلسفهی ادبیات پسامدرن دارای جایگاهی محوری است، به نحوی که ادبیات پسامدرن را با چگونگی کاربست زبان برای بازآفرینی جهان داستانی میشناسند، مقالهی حاضر سعی دارد، چگونگی کاربست امکانات بلاغی (ادبیّت) و ایدئولوژیک (اندیشگانی) زبان را در رمانهایی که در حوزهی نقد ادبی کشور به عنوان رمان پسامدرن شناخته شدهاند، بررسی کند.
هاله کیانی بارفروشی، قدسیه رضوانیان،
دوره ۱۰، شماره ۳۷ - ( ۳-۱۳۹۶ )
چکیده
با رشد مجلات و پژوهشهای ادبی دانشگاهی در سالهای اخیر، رویکردهای آسیبشناختی در جهت تبیین ضعفها و کاستیهای این پژوهشها شکل گرفتهاست. اما به نظر میرسد اغلب این پژوهشها به توصیف معلول پرداخته-اند و کمتر رویکردی علّی به تحلیل این مسأله دارند.
در این مقاله پژوهشهای ادبی دانشگاهی در سه سطح مورد بررسی قرار گرفتهاند: سطح اول به بررسی هژمونیهای ایدئولوژیک حاکم بر تلقی از ماهیت ادبیات و پژوهشادبی در ایران و تأثیرات آنها در پژوهشهای ادبی دانشگاهی اختصاص یافتهاست. بر این اساس الگوهای فکری حاکم بر پژوهشهای ادبی، نوعی ماهیت تعلیمی، تفسیری، توصیفی و ذوقی را برای آن متصور میداند. سطح دوم به «روش پژوهش» در پژوهشهای ادبی دانشگاهی میپردازد و به کاربردن نظریههای ادبی را به عنوان «روش علمی» برای پژوهش ادبی با توجه به رویکردهای فرارشتهای، کثرتگرایی نظری، نگاه پساپارادایمی و مرکزگریز به این نظریهها با پرسش مواجهه میکند و در سطح سوم نیز اجزای یک مقالهی علمی پژوهشی با طرح مفاهیم روششناسی هرمنوتیک و مسألهمندسازی مورد توجه قرارگرفتهاست؛ اجزایی که نتایج این پژوهش نشانمیدهد اغلب کلیشهای و غیرضروری پنداشته میشوند.