جستجو در مقالات منتشر شده
۵ نتیجه برای غزلیات شمس
زهرا حیاتی،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۴-۱۳۸۸ )
چکیده
نشانه شناسی ساختگرا تقابل های دوتایی را عناصر دلالتمندی می داند که ساختار پنهان متن را تشکیل می دهد و با تحلیل آن ها می توان به تفسیر و تأویل معنا پرداخت. تقابل ها که از دیدگاه زبان شناسی، روان شناسی و مردم شناسی ساختارگرا عامل شناخت و ادراک هستند، در متون فرهنگی اعم از آثار مکتوب ادبی یا هنرهای دیداری و شنیداری بروز و ظهورهای متفاوتی دارند. بررسی انواع تقابل هایی که مؤلف به کار برده است و شیوه پردازش آن ها، نتایج سبک شناختی به دست می دهد؛ چنان که بررسی نشانه شناختی عناصر متقابل در تصویرپردازی اشعار مولانا نشان می دهد: ۱. همه تقابل های ذهنی و عینی که نوعی تعالی و تنزّل را القا می کنند در جهت تبیین پدیده های مادی و امور معنوی به کار رفته اند. ۲. تقابل ها در نقطه ای به وحدت می رسند و هویت تقابلی آن ها مرتفع می شود. ۳. سلب ماهیت تقابلی از عناصر دوگانه با شگردهای بیانی و بلاغی صورت می پذیرد که دسته بندی آن ها به توصیفات سبک شناختی اشعار مولانا در مثنوی و کلیات دیوان شمس رهنمون است.
دوره ۴، شماره ۱۷ - ( ۹-۱۳۸۶ )
چکیده
داستانهای مثنوی از خوشبینی و امید سرشار است تا جایی که میتوان گفت در نگاه مولوی امید، نشاط و شادی، امری جوهری و اصیل به شمار میرود. بنیاد روحی بشر بر امید و شادی سرشته شده و ناامیدی و اندوه بینشاط و غم، اعتباری و عارضی و گذرنده است.
این پژوهش، که با روش اسنادی و از طریق استنباط از همه عناصر بویژه مضمونها و شخصیتپردازی داستانها صورت گرفته، حکایتگر این معناست که امید به گونهای ناگسستنی با تار و پود اشعار مولوی گره خورده و تصاویر شعری او مملوّ از مفاهیم و مضامین امیدواری و لوازم مربوط به آن است و شادی و نشاط و غمگریزی در شعر او موج میزند. نگاه مولوی به طبیعت نیز امیددهنده است؛ حتی وقتی از پاییز سخن میگوید آن را حیات مجدد، رستاخیز روح و مقدمه بهار میداند و به همراه آن از بهار و رویش دوباره طبیعت دم میزند. در شعر او یأس و حزن و غم جایگاهی بنیادی ندارد.
بررسی موسیقی بیرونی، میانی و کناری مثنوی معنوی نیز نشان میدهد که با شاعر امیدواری سروکار داریم؛ حتّی فراوانی اوزان پرجنبش و شاد و ابتکار و نوآوری در آفرینش اوزان نادر یا تازه در غزلیات شمس از ذهنی نشان دارد که به نوشدن و نوگفتن و امیدواری مایل است و ناامیدی را سترونی ذهن میداند.
دوره ۶، شماره ۲۳ - ( ۳-۱۳۸۸ )
چکیده
این مقاله به تحلیل واژه جان، یکی از رمزهای بزرگ غزلیات شمس، اثر جاودانه مولانا جلالالدین محمد بلخی میپردازد. در این تحلیل با استفاده از کاربردهای گوناگون جان، معانی مختلف آن دریافت، و سیر استعلاعی این مفهوم آشکار میشود. دریافت معانی واژه جان در سه مرحله انجام میشود: مرحله اول: دریافت مفهوم قاموسی جان از طریق رابطههای ترادف، تضاد و با همایی متداعی (مراعات نظیر). مرحله دوم: دریافت مفهوم جان از طریق صفتهای آن و مرحله سوم: دریافت مفهوم جان از طریق صور خیال (تشبیه، استعاره و نماد). نگارندگان از این طریق، واژه جان را در کل دیوان کبیر بررسی، و تلاش کردهاند تا مفاهیم نهفته در ورای این واژه را تصویر و تبیین کنند و نشان دهند که جان چگونه از مرحله کاربرد قاموسی فراتر میرود و سرانجام به مرحله نمادین میرسد و در هر مرحله، چه مفهوم و رگههای معنایی را در بردارد.
رشید کاکاوند، پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( ۳-۱۳۹۹ )
چکیده
کارکرد پایانبندی در متن را بنابه این تصور که بهمثابۀ نقطۀ اوج متن ـ روایت مفروض است، میتوان گرهگشایی از موضوع مورد بازنمایی دانست؛ اما بهشکل خاص پایانبندی میتواند همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن و وضعیت سوژههای متنی منجر به دلالتانگیزهای ویژه باشد. از میان متنهای ادبی کلاسیک فارسی، پایانبندی برخی از متنهای عرفانی، ازجمله غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی عرفانی، وجهی متمایز دارد. در این نوشتار، دلالتانگیزی ویژۀ پایانبندی در غزلیات شمس بهشیوه توصیفی ـ تحلیلی دلالتیابی و تفسیر شده است. نتیجه نشان میدهد راوی ـ عاشق غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن، هویت یا مقام سوژگیِ موقتی را که بنابه کنش بازنمایی یا روایتگریِ رخداد ـ وضعیتها در بخش آغازین و میانی روایتها بهدست میآورد، در پایانبندی با توسل به کنشهای گفتاری خاموشی در معنای اصطلاحی آن پس میزند و مانع از تثبیت آن میشود. به عبارت دیگر، راوی ـ عاشق غزلیات شمس در اغلب غزلها، پس از بازنمایی اضطراب و اشتیاق برآمده از حضور و وحدت ازدسترفته سعی میکند در پایانبندی غزلها، بنابه «استعاره دوریِ» بازگشت به اصل و جهان پیشانشانگانی، با انجام و اجرای دو دسته از «کنشهای گفتاریِ» خاموشی (شامل «خاموشی بهمثابۀ سخن نگفتن» و «خاموشی بهمثابۀ بهنمایندگی سخن گفتن») به وانمایی یا اجرای حالِ حضور بپردازد و بهصورت نمادین در آن تجربه شرکت کند. حسب این وانمایی، پایانبندی غزلهای مذکور به بستار نمیانجامد و با ساختاری حلقوی، خواننده ـ مشارک را با نوعی ناتمامی مواجه یا در آن تجربه شریک میکند.
دوره ۱۴، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۲ )
چکیده
مقالۀ حاضر بر آن است تا در چارچوب دستور نقشگرای هلیدی به تحلیل گفتمان مولانا در غزلیات شمس براساس «فرانقش بینافردی» بپردازد. در مطالعه و بررسی متون مختلف، آنچه اهمیت دارد درک پیام و هدف اصلی نویسنده از نگارش آن متن است. در متون ادبی همیشه منظور گوینده بهطور دقیق آن چیزی نیست که در نگاه اول به نظر مخاطب میرسد، بلکه نویسنده مفاهیم و لایههای معنایی پنهانی را در پس کلمات ظاهری آورده است که هدف اصلی او را در بر دارد. دستیابی به دنیای فکری و جهانبینی نویسنده، فضای ذهنی عمیق و متفاوتی برای خواننده ایجاد میکند. این پژوهش به این پرسشها پاسخ میدهد که دستور نظاممند نقشگرای هلیدی چگونه در تجزیه و تحلیل متون ادبی کارامد است. در فرانقش بینافردی چگونه به ساختی بزرگتر از جمله یعنی متن پرداخته میشود و امکان تحلیلِ متن ایجاد میگردد. فرضیۀ پژوهش این است که فرانقش بینافردی میزان تعامل گوینده با مخاطب را نشان میدهد و فضای بازتری برای تحلیل گفتمان ایجاد میکند. بیتردید نتایج حاصل از چنین تحقیقی، ویژگیهای غزلیات شمس و زوایای پنهانی را از گسترۀ اندیشگانی و مهارتهای بلاغی و زبانی مولانا بر اهل پژوهش آشکار خواهد کرد. جامعۀ آماری، غزلیات شمس و روش به کار رفته تحلیلی ـ توصیفی است. این تحقیق نشان داده است نظریۀ نظاممند نقشگرای هلیدی در بررسی کیفی و کمّی متن، در تجزیه و تحلیل گفتمان کارامد است. براساس فرانقش بینافردی، میزان تعامل گوینده با مخاطب و ویژگیهای غزلیات شمس مشخص و امکان تحلیل گفتمان ایجاد شده است.