۸ نتیجه برای شعرشناسی شناختی
دوره ۳، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۳۹۱ )
چکیده
نظریه شعرشناسی شناختی نظریه ای درباره ادبیات ارائه می دهد که بر زبان متون ادبی و نوع چیدمان واحدهای زبانی مبتنی است و همچنین، بر شگردهای زبان شناسی شناختی ازجمله استدلال قیاسی استوار است. بر اساس چارچوب نظری مارگریت فریمن (۲۰۰۰)، هر متن دارای سه سطح نگاشت ویژگی، نگاشت رابطه ای و نگاشت نظام است. در سطح اول، دریافت شباهت میان اشیاء بررسی می شود. در سطح دوم، روابط میان اشیاء واکاوی می شود و در سطح سوم، تشخیص الگوهای موجود به واسطه روابط میان اشیاء که امکان تعمیم را برای ساختار بسیار انتزاعی تر ایجاد می کند. در این پژوهش، برای بررسی عملکرد این نظریه، به بررسی شعری از احمد شاملو می پردازیم. این مقاله درصدد یافتن پاسخ این پرسش است: نظریه شعرشناسی شناختی چگونه می تواند به مثابه یک نظریه ادبی مناسب برای تحلیل سازمند و خوانش اثر عمل کند؟ فرضیه مقاله این است که هر نظریه ای باید دارای هفت معیار باشد که به مثابه نظریه ای مناسب تلقی شود و شعرشناسی شناختی ابزار قدرتمندی برای ایجاد تمایز میان کارکرد زبانی و کارکرد شعری فراهم می کند و مهارت های عمومی نگاشت که توانایی شناختی را برای تولید و تفسیر استعاره تشکیل می دهند، از پایه های این نظریه هستند که می توانند بینش ها و محدودیت های نقد ادبی سنتی را روشن کنند. همچنین، کاربرد شعرشناسی شناختی می تواند سبک ادبی را مشخص و ارزیابی کند. هدف اصلی پژوهش، نشان دادن چگونگی تفاوت میان زبان و ساختار شعر با زبان روزمره یا دیگر ژانرهاست و اینکه چگونه خوانش نظام مند هر شعری، با توجه به «نگاشت نظام»، رخ می دهد.
لیلا صادقی اصفهانی،
دوره ۴، شماره ۱۴ - ( ۱۰-۱۳۹۰ )
چکیده
نقد ادبی به دلیل وجود محدودیتهایی قادر به اتصال جهان متن به جهان خواننده و بررسی همه زوایای یک متن داستانی نیست، بدین منظور نیاز به نظریهای است که هم از دیدگاه علمی و هم از دیدگاه خلاقیت ادبی بتواند وارد فضای متن شود که نظریهی جهانهای متن در شعرشناسی شناختی این امکان را ایجاد میکند. برای ارزیابی این نظریه، در این مقاله به تحلیل داستانهای بیژن نجدی در مجموعهی “یوزپلنگانی که با من دویدهاند”، با توجه به لایههای مختلف جهانهای متن میپردازیم.
در نظریهی جهان متن سه لایه وجود دارد که عبارتاند از: جهان گفتمان، جهان متن و جهان زیرشمول. نجدی در آثار خود، با ایجاد عناصر مشترک در همهی داستانها جهان گفتمانی منسجمی برای مجموعه داستان خود ایجاد میکند و بدینسان داستانهای مجزا را به صورتی نامرئی به هم مرتبط میکند. در نظریه جهان متن، فقط آن اطلاعاتی که بافت لازم را شکل میدهد، به کار میرود و دو لایهی متفاوت به نام عناصر جهانساز و گزارههای نقشگستر به شکلگیری متن کمک میکنند که زمان، مکان، شخصیت و اشیاء در داستان در لایهی اول و نوع متن، نوع اسناد، کارکرد و کارگفتها در لایهی دوم متن شکل میگیرند. نکته حائز اهمیت در این نظریه، با توجه به مطالعهی آثار نجدی، این است که هر جهان، میتواند جهانهای دیگری را در خود درونهگیری کند و به شکلگیری فضای داستانی با شگردهای مختلف روایی بینجامد. درواقع، جهانهای زیر شمول به ساخت روایت داستانی با استفاده از دانش پیشزمینهای و فعالسازی داستانهای زیرساختی میانجامد که مشخصهی اصلی آثار این نویسنده است.
دوره ۵، شماره ۴ - ( ۹-۱۳۹۳ )
چکیده
بخشی از شعرشناسی شناختی بر نظریه نگاشت قیاسی مبتنی است که برای یافتن شباهتها، رابطهها و نظامهای ساختاری به کار میرود. ساختار خرد به اجزای اثر و زنجیره جملهها در گفتمان و ساختار کلان در سطحی بالاتر، به پردازش اثر نظر دارد که بر اثر تعامل میان این دو ساختار، ساختار دیگری ایجاد میشود که «داستان کلان» نامیده میشود. این ساختار مانند لایهای است که ساختارهای از هم گسسته را به واسطه عناصر پیرامتنی و متنی به هم پیوند میزند تا داستانی ناگفته را به وجود بیاورد. این داستان ناگفته، در چگونگی خوانش منطقالطیر عطار نیشابوری نقشی بسزا دارد.
هدف از این پژوهش بررسی چگونگی تأثیر ساختار کلان بر ساخت حکایتهای مختلف جهان متن منطقالطیر، با رویکرد شعرشناسی شناختی است. در این پژوهش نشان میدهیم چگونه ساختار کلان باعث ایجاد داستان کلانی میشود که به خوانشی متفاوت از اثر منجر میشود و میکوشیم برآیند تعامل داستان کلان و نگاشت نظام در یک اثر ادبی مانند منطقالطیر را نمایان کنیم.
پرسش پژوهش این است که چگونه مفهوم «کثرت و وحدت» به واسطه نگاشت طرحوارهای (نظام) در شکلگیری ساختارهای خرد و کلان منطقالطیر عمل میکند و به شکلگیری داستان کلان منجر میشود و داستان کلان چگونه میتواند بر خوانش اثر تأثیر بگذارد؟ نتیجه پژوهش نشان میدهد که ساختار منطقالطیر کاملاً هماهنگ با مفاهیم ساختهشده در آن شکل میگیرد؛ بهطوری که تعدد پرندگان برای رسیدن به سیمرغ در قالب تعدد حکایتهایی با ساختارهای مشابه دیده میشود که این ساختارها، بخشی از روایت داستان منطقالطیر را بازنمایی میکنند. به این ترتیب، مطالعه متن با این رویکرد میتواند ابزار مناسبی برای تحلیل متن و ساختارهای آن، به واسطه نگاشتهای مفهومی ایجاد کند و بسیاری از اختلاف نظرهای موجود در تحلیل ساختار اثر را منتفی کند.
دوره ۵، شماره ۵ - ( ۱-۱۳۹۳ )
چکیده
شعرشناسی شناختی به سؤالات اساسی درباره ابزار شناختی هنر، زبان و ادبیات پاسخ میگوید. این امر همان نقطه قوت این رویکرد نسبت به دیگر رویکردها و بهویژه، نظریه نقد ادبی است که محدودیتهایی همچون عدم توانایی در چگونگی پیدایش تولید معانی مختلف و تفسیرهای متعدد از متون ادبی دارد. در این مقاله، به بررسی چگونگی اتصال «جهان متن» به جهان خواننده برای دریافت و تفسیر متن و همچنین بسط فضاهای ذهنی خواننده در درک متون ادبی بهعنوان زمینه تحقیق پرداخته میشود. هدف از انجام این پژوهش کاربرد الگویی نظری برای خوانشی به دور از هر گونه تفسیرهای شخصی است که با اتکای بر نظریه شعرشناسی شناختی محقق میشود. در تحلیل بخشی از داستان شازده احتجاب (گلشیری، ۱۳۸۴)به بررسی عناصری که در شکلگیری متن داستانی تأثیر بسزایی دارند، پرداخته میشود. پرسشهای پژوهش عبارتاند از: الف. کدامیک از عناصر سازنده متن روایی داستان شازده احتجاب به کمک نظریه جهان متن شناسایی میشوند؟ ب. شناسایی این عناصر چه کمکی به تفسیر جهانهای متنی مختلف داستان میکند؟ در پاسخ به این پرسشها، سه لایه «جهان متن»، «جهان گفتمان» و «جهان زیرشمول» را که در ساخت روایت این داستان نقش دارند، توسط نظریه جهان متن شناسایی میکنیم. سپس پیوند جهانهای متن خُرد روایت در قالب یک جهان متنِ شامل نشان داده میشود که در ذهن شازده پدید آمده است و جهان متن اصلی را شکل میدهد. تضاد میان شخصیتهای داستان و فضاهای ذهنی که به واسطه افکار آنها به وجود میآیند، در پیدایش جهانهای متن کوچکتر در درون جهان متن اصلی شازده مؤثر بوده و سبب تفسیر نظاممند متن میشود.
دوره ۶، شماره ۵ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده
پژوهش حاضر به تحلیل نگاشتهای مفهومی در دو شعر از مهدی اخوان ثالث با رویکرد شعرشناسی شناختی در چارچوب نظریات مارگریت فریمن (۲۰۰۰)، فوکونیه (۲۰۰۲) و ترنر (۲۰۰۲) میپردازد. در رویکرد شعرشناسی شناختی، امکان بررسی متون ادبی به واسطه ابزارهای زبانشناسی شناختی امکانپذیر است. ازجملۀ این ابزارها که بررسی ساختار کلی اثر و چینش واحدهای زبانی را ممکن میسازند، میتوان به نگاشتهای مفهومیِ ویژگی، رابطهای و نظام اشاره کرد. در نظریه شعرشناسی شناختی، بافت اثر نقش بنیادینی در ایجاد معنی دارد و تحلیلها بر سه محور متن، مؤلف و خواننده قرار دارند. با توجه به اینکه راهکارهای تحلیل در نظریه شعرشناسی شناختی، منجر به بررسی سبکی متن میشود، ضرورت پژوهش بدیهی به نظر میرسد.
پرسش پژوهش این است که سطوح مختلف تفسیری شعر اخوان با رویکرد شناختی چگونه جنبههای مختلف جهان فکری او را از لحاظ ساختاری و محتوایی تبیین مینمایند؟ بررسی دو شعر منسجم از اخوان ثالث در چارچوب شناختی نشان میدهد که چه عواملی باعث ماندگاری یک شعر و استحکام آن میشوند و چگونه ساختار شعر میتواند در ساخت جهان فکری مؤلف سهیم باشد. نتایج بررسی سبکی اخوان از منظر شناختی نشان داد که وجود تعامل میان ساختار و محتوای اثر و همینطور وجود یک کل معناشناختی یکپارچه در قالب الگویی ذهنی در شعر، میتواند از عوامل ماندگاری و انسجام آثار او محسوب شود.
سلیمان قادری،
دوره ۶، شماره ۲۳ - ( ۷-۱۳۹۲ )
چکیده
لیکاف و ترنر ( ۱۹۸۹ ) مسئله خلاقیت شاعرانه را در کتاب فراترازاستدلالمحضبررسی، و دو ادعای مهم را در این زمینه مطرح کردند: ۱. شاعران اغلب استعاره های مفهومی را که در شعر به کار میگیرند، با مردم عامی شریک اند. ۲. خلاقیت استعاری در شعر نتیجه به کارگیری و تغییر استادانه این استعاره های مفهومی مشترک بر اثر بهرهگیری شاعران از چهار ابزار مفهومی ترکیب، پرسش، پیچیدهسازی و گسترش است. هدف اصلی این پژوهش، معرفی این شگردها و بررسی قابلیت کاربرد آن ها در تحلیل شناختی پارهای از استعاره های شعری مبتنی بر واژگان اندام های بدنی دل وچشمدر بوستانسعدی است. تحلیل دادهها نشان میدهد سعدی اغلب از استعاره های مفهومی روزمره در شعرش استفاده کرده است. بنابراین، خلاقیت این شاعر می تواند نتیجه بهره گرفتن از ابزارهای نام برده در به کارگیری استادانه استعاره های مشترک باشد. برپایه تحلیل دادهها، سعدی در آفرینش استعاره های بررسیشده بیشتر از ابزار ترکیب و کمتر از ابزار پرسش بهره برده و از ابزارهای پیچیدهسازی و گسترش به طور متوسط استفاده کرده است.
دوره ۱۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۹ )
چکیده
نگارندگان در پژوهش حاضر به بررسی و تطبیق مفهومسازی استعارههای «غم» در زبان خودکار و زبان شعر معاصر پرداختهاند و دربارۀ شباهتها و تفاوتهای این دو گونه زبانی بحث کردهاند. برای وصول به این هدف، استعارههای عاطفی غم در دو پیکرۀ جداگانه با عناوین پایگاه دادگان زبان فارسی (شامل کاربرد بینشان و عادی زبان) و پیکرۀ زبان فارسی (شامل متون شعر معاصر) با استفاده از واژههای کلیدی حوزۀ مقصد را استخراج کردهاند. سپس نامنگاشتهای عام و خاص استعارههای غم در هر دو گونۀ زبان خودکار و زبان شعر به صورت جداگانه بهدست آمد و با توجه به نظریۀ استعارۀ مفهومی لیکاف و جانسون (۱۹۸۰) تبیین شد. در پژوهش حاضر مشاهده شد که نامنگاشتهای عام استعارههای شعری با استعارههای زبان خودکار شباهت بسیاری دارند و شاعران همان استعارههای قراردادی را به شیوهای خلاقانه بهکار میگیرند و با سازوکارهای شناختی گوناگون ازجمله بسط، گسترش، پرسش، ترکیب، دلالتهای چندگانه، جانبخشی به پدیدههای طبیعی و ... استعارههای ادبی میسازند. پژوهش حاضر همانند افرادی چون لیکاف و ترنر (۱۹۸۹)، نظریۀ استعارۀ مفهومی را تأیید میکند و نشان میدهد تفاوت معنیداری میان استعارههای ادبی و قراردادی موجود در زبان خودکار و زبان شعر از نظر مفهومسازی غم وجود ندارد.
لیلا صادقی،
دوره ۱۳، شماره ۵۱ - ( ۶-۱۳۹۹ )
چکیده
نقش و زمینه یکی از ابزارهای تحلیلی متن در رویکرد شناختی است که بنیانهای روانشناختی دارد؛ به همین علت تحلیل هر اثری با ابزارهای شناختی بهگونهای رابطهای زیستی با هستی انسان خواهد داشت و بدین صورت، آثاری که با رویکرد شعرشناسی شناختی نقد و بررسی میشوند، از یک سو دارای امکان بررسی بر سه محور مؤلف، متن و خواننده هستند و از سوی دیگر به نقد اثر ارزشی هستیشناختی میدهند؛ چراکه در راستای اندام، مغز و زیست انسان حرکت میکنند. نقش و زمینه اول بار در نظریه گشتالت مطرح شد و بعدها در شعرشناسی شناختی کاربرد ادبی یافت؛ بهگونهای که میتوان گفت وجود تمایز میان نقش و زمینه از لحاظ ادراکی باعث فهم معنا میشود؛ چراکه درصورت نبود نقش، انسان همهچیز را مسطح دریافت میکند. نقش با ابزارهای مختلفی در متن ایجاد میشود که عبارتاند از: تکرار یک بخش، نامگذاری غیرمتعارف، ساخت استعارههای تازه، چیدمان نحوی غیرمتعارف، استفاده از جناس و یا بهکارگیری موسیقی درونی در متن و هر شگردی که باعث برجستگی بخشی از متن و درنهایت هنجارگریزی میشود.
در این پژوهش، شعر «آی آدمها» اثر نیما یوشیج بررسی شده است تا چگونگی کاربرد نقش و زمینه برای تحلیل جهان شعر و نیز توجیه چرایی شکستن اوزان عروضی بهلحاظ شناختی نشان داده شود. این مقاله درصدد پاسخگویی به این پرسش است که ابزارهای تحلیلی نظریه شناختی که دارای پایههای عصبشناختی و روانشناختی هستند، چگونه میتوانند جهان فکری نیما یوشیج را مبنی بر درنظر گرفتن «خود» بهعنوان هسته آگاهی و «دیگری» بهمنزله حافظه تاریخی تفسیر کنند و شعر را در سه اپیزود بهلحاظ کاربرد نقش و زمینه و نیز شمایلگونگی میان صورت و معنا بهمنظور بازتاب عدم گفتوگو میان خود و دیگری در خلال تاریخ از نگاه مؤلف تقسیم کنند. فرضیه این پژوهش بازنمایی و بازآفرینی جهان مؤلف ـ مخاطب از خلال صورت ساختاری متن در انعکاس نسبت خود با دیگری است. نتیجه تحقیق نشان داد صورت (چیدمان ساختاری) در اثر ادبی همان معنایی است که جهان متن آن را میسازد و بررسی جهان معنا منفک از جهان صورت نیست که این انطباق شناختی صورت و معنا، خود یکی از دلایل اثرگذاری و ماندگاری این شعر در خلال تاریخ ادبی است.