۲۳ نتیجه برای ساختارگرایی
نصرالله امامی،
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۸۷ )
چکیده
در این مقاله سعی برآن است که تا به مدد نظریه روایتشناسی ساختارگرا به تحلیل و بررسی دو عنصر مهم روایتگری و توصیف در روایتهای داستانی پرداخته شود. در هر روایت داستانی مکتوبی، روایتگری جنبه اساسی و اولیه آن است که به بازنمایی کنشها، رخدادها و اعمال شخصیتها میپردازد. توصیف نیز عنصر ثانوی هر روایت داستانی است که بازنمایی اشیاء، مکانها و جنبههای ایستای داستان و شخصیتها از طریق آن صورت میگیرد. اگر چه توصیف بدون روایتگری نیز میتواند وجود داشتهباشد، به خودی خود نمیتواند سازنده روایت داستانی شود؛ از دیگر سوی هر چند روایتگری عنصر اساسی هر داستان روایی است، هرگز بینیاز از توصیف نیست. روایتگری جنبه پویای متن است که هم دارای زمان داستان است و هم زمان سخن؛ در حالی که توصیف فقط دارای زمان متن است. توصیفات در متون روایی میتوانند دارای کارکرد تزیینی، توضیحی و نمادین باشند و در عین حال فضای داستان را مشخص کنند. برای ملموس و عملی کردن این بحثهای انتزاعی، شواهد و مثالهایی از هفت پیکر نظامی برگزیدهایم که در آن انواع توصیفها موجود است.
حسین صافی پیرلوجه، مریم سادات فیاضی،
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۴-۱۳۸۷ )
چکیده
در این مقاله، ابتدا بهاختصار تبارشناسی پژوهشهای روایتشناختی را در آغاز قرن بیستم (یعنی پیش از شکلگیری رشتهای بهنام روایتشناسی) بیان، و بهطور مشخص ریختشناسی روایت را در آلمان، روسیه و سنت آنگلو-آمریکایی معرفی میکنیم. سپس بخش عمده مقاله را به بررسی روایتشناسی ساختارگرا و تقابلهای دوگانه، مقولهبندی عناصر روایی و ردهشناسی روایت اختصاص میدهیم. در این بخش، مهمترین آرای ژرار ژنت، استانزل، جرالد پرینس، میکی بال و سیمور چتمن بهاجمال بازگو میشود. در پایان، نگاهی میافکنیم به تحولات غیرصورتگرای متأخر در این حوزه که بیشتر مبتنی بر مطالعات شناختی بودهاند. در این میان توجه خود را بر کاربردشناسی زبانشناختی و بهویژه روند احیای الگوهای زبانی توسط مطالعات شناختی متمرکز میکنیم؛ بهاینترتیب، روش پژوهش حاضر، نظری میباشد.
قدرت قاسمیپور،
دوره ۲، شماره ۶ - ( ۴-۱۳۸۸ )
چکیده
در این مقاله به بررسی جایگاه نقیضه درگستره نظریه های ادبی معاصر پرداخته می شود. برخی از نظریه های ادبیِ معاصر از نقیضه به عنوان گونه¬ای ادبی برای تشریح روندها و سازوکارهای حاکم بر سخن ادبی استفاده می کنند و برخی از آن¬ها نیز همچون نظریه ساخت شکنی، خود به مانند نقیضه عمل می کنند. از نظر فرمالیست¬های روسی، نقیضه در حکم گونه ای ادبی است که دگرگونی و تطوّر انواع ادبی و آشنایی زداییِ متون ادبی را به بهترین وجه به گونه ای آشکار به نمایش می گذارد. میخاییل باختین نیز نقیضه را در بطن منطق گفت وگویی خود می گذارد. از نظر او، هر نقیضه ای آمیزه زبانی مبتنی بر منطق گفت وگویی عامدانه است که در بطن آن، زبان ها و سبک های گوناگونی نهفته است. از نظر ساختگرایان نیز نقیضه از گونه های ادبی ثانویه و پیچیده است که مسئله بینامتنیّت را نمایان می کند. رابطه میان نقیضه و ساخت شکنی نیز به شیوه عملکرد این ها مربوط است؛ هر دوی این ها با رخنه کردن و اقامت گزیدن در متون پیشین باعث نقض و ازهم گسیختن ساختارهای آن ها می شوند.
دوره ۳، شماره ۵ - ( ۶-۱۳۹۴ )
چکیده
زبان بهمثابه شکلدهنده ساختمان داستان در تحلیل ساختار آن اهمیت ویژهای دارد. براساس این دیدگاه، ساختار زبان و چگونگی کاربرد و ارتباط زیباییشناسی و فرازبانی، نوع آن را در ارتباط با مضمون کلی اثر مشخص میسازد. زبان حماسی- که یکی از ارکان اساسی این متون است- قابلیتهای ساختاری همچون بهکارگیری کلمات، نحو کلام، لحن متناسب با فضا و حس حماسی در سطوح مختلف آوایی، لغوی و غیره را دارد.
در ادب شفاهی نیز افزونبر زبان ساده و یکدست قصهها، حضور نقالان و سخنوران و دخل و تصرف آنان با ورود عناصر جدید در تدوین طومارها، سبب شده است تا بیشازپیش زمینه استفاده از ظرفیتهای زبان حماسی در پیوند با مضمون اصلی طومارها افزایش یابد. هفتلشکر نیز ازجمله طومار جامع نقالان در عهد قاجار است که زمان کتابت آن به ۱۲۹۲ق برمیگردد. این اثر در اصل نام یکی از نبرد– روایتهای مشهور نقالی است که بهسبب شهرت بر یکی از طومارهای جامع نقالان نهاده شده است.
در این مقاله باتوجه به مضمون کلی هفتلشکر، ساختار حماسی آن در دو سطح آوایی و نحوی بررسی شده است. استفاده از واجهای انفجاری- انسدادی و ساختمان هجای کشیده در کنار کاربرد پربسامد مصوت کوتاه در سطح آوایی، وجود فضا و حس حماسی را برای خواننده بیشتر ملموس ساخته است. در ساختمان نحوی کلام نیز، تقدم فعل و جابهجایی دیگر ارکان جمله، همنشینی عناصر همنقش، فضاسازی با بهرهگیری نقال از لحن نمایشی، شگردهای کلامی- حرکتی و تکنیکهای شفاهی ازجمله عناصر شکلدهندۀ زبان حماسی هفتلشکر است. همچنین، ویژگیهای موسیقایی نقل شفاهی، همچون ارتفاع صوت و کاربرد مصوتهای بلند و کشیده در پایان جملات سؤالی و ندایی به افزایش آهنگ خیزان کلام و درنهایت زبان حماسی آن منجر شده است.
دوره ۴، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۳۹۵ )
چکیده
زندگی و سرگذشت عاشقان، اغلب دست مایهی راویان و ناقلان بوده و به این سبب، داستانهای عاشقانه در ادبیات ملتهای گوناگون فضایی گسترده را پوشش دادهاست. این داستانها شباهتهای زیادی در ساختار دارند که گاهی این شباهتها از تأثیر و تأثر نشأت گرفته است. داستان لیلی و مجنون از معروفترین و کهنترین داستانهای عربی به شمار میآید که تأثیر زیادی بر گسترش داستانهای عاشقانه در ادبیات فارسی داشته است. ادیبان ایرانی به این داستان توجه بسیاری داشتهاند و داستانهایی عاشقانه با همین نام پدید آوردهاند؛ همچنین در ادبیات فارسی داستانهایی گفتهشده که از دیدگاه ساختار، با این داستان عربی شباهتهای زیادی دارند، مانند داستان «عزیز و نگار».
این نوشتار میکوشد تا در چشماندازی تطبیقی و با روش توصیفی- تحلیلی، همگونیها و تفاوتهای دو داستان نامبرده را از دیدگاه ساختارگرایی بررسی کند؛ همچنین میزان شباهت و تفاوتهای داستان لیلی و مجنون عربی را با منظومه عزیز و نگار بر اساس مکتب آمریکایی بیان کند. در نتیجه باید گفت داستان عزیز و نگار به عنوان نماینده جمعی از داستانهای عاشقانه فولکلور از تأثیر ادبیات رسمی بینصیب نمانده است؛ همچنین داستانهای عاشقانه، چه رسمی چه عامیانه، ایرانی و غیرایرانی، نشانهها و ساختار مشترکی دارند که آنها را به هم نزدیک میکند.
دوره ۴، شماره ۳ - ( ۷-۱۳۹۲ )
چکیده
ادبیات کهن فارسی به دلیل وسعت دامنه و عمق محتوا مسائل پژوهش نشدۀ فراوانی دارد. یکی از قالب های ادبی در متون گذشتۀ فارسی، ساختار داستان مینی مال و داستان بلند است. در این پژوهش، چارچوب ساختاری دو اثر از عطار (مصیبت نامه و منطق الطیر) را براساس دو الگوی لباو و والتسکی (۱۹۶۷) و گریماس (۱۹۶۶) بررسی کرده ایم. فرضیه نگارندگان این است که ساختار داستان های مصیبت نامه به دلیل اینکه به قصه و حکایت شبیه است (ازلحاظ پیرنگ و وجود درس اخلاق)، با الگوی لباو و والتسکی مطابقت دارد؛ ولی ساختار کلی داستان منطق الطیر به دلیل شباهت به داستان بلند، مطابق معیارهای الگوی گریماس است. اگر چه در منطق الطیر نیز حکایت های کوتاه فراوانی هست که براساس الگوی لباو قابل بررسی است، مقصود ما در این پژوهش، ساختار کلی کتاب به عنوان یک داستان بلند است. روش این پژوهش توصیفی- تحلیلی و بهره گیری از منابع کتابخانه ای است. نخست به بررسی ساختار داستان مینی مال در مصیبت نامه و انطباق آن با الگوی لباو و در گام بعدی به بررسی ساختار داستان بلند در منطق الطیر و مطابقت آن با الگوی گریماس می پردازیم و در پایان به این نتیجه دست می یابیم که انطباق دو الگوی ساختاری نام برده بر آثار یک نویسنده علاوه بر تفاوت در زبان و ساختار این آثار، تفاوت های ساختاری این دو الگو در قالب های ساختاری مختلف را نیز نشان می دهد.
دوره ۴، شماره ۱۰ - ( ۱۰-۱۳۹۵ )
چکیده
یکی از مهمترین ساکنان سرزمین ایران قوم ترکزبان قشقایی هستند. این قوم ادبیات و فرهنگ غنی دارند که به نظر میرسد در جریان یکسانسازی و فرایند مدرنیتۀ جامعۀ ایران در حال اضمحلال است. قصهها بخشی از ادبیات و فرهنگ شفاهی قشقایی است. تاکنون مطالعهای با رویکرد ساختاری بر روی قصههای قشقایی صورت نگرفته، لذا در این پژوهش ده قصه برای نمونه بررسی شده است. روش بررسی براساس خویشکاریهای پیشنهادی خدیش است که خود برگرفته از الگوی ریختشناسانۀ ولادیمیر پراپ، محقق فرمالیست روسی، است. برای این کار ابتدا قصهها تجزیه و تحلیل شدهاند و سپس الگوی هر قصه به همراه ترکیب حرکتهای آن ذکر شده است. این بررسی نشان میدهد که قصههای قشقایی قابلیت بررسی ساختاری را دارند و تا حد زیادی با الگوی دیگر قصههای ایرانی همخوانی دارند.
دوره ۶، شماره ۳ - ( ۹-۱۳۹۷ )
چکیده
اشعار سعدی از دیرباز به صفت سهلِ ممتنع شهرت دارد. چنین خصوصیتی در بسیاری از اشعار متنبی نیز دیده می شود. در این جستار برآنیم تا به واکاوی صفت سهلِ ممتنع در برخی از غزل های سعدی که جنبه حکمت یا عرفان دارند و همچنین در اشعار معناگرا و حکمت آمیز متنبی بپردازیم. در این باب از دو رویکرد ساختارگرایی و هرمنوتیک فلسفی ـ که به نوعی نقطه مقابل یکدیگر می باشندـ بهره می گیریم. بنابراین با سؤال از چگونگی کارآمدی دو رویکرد مذکور به واکاوی عیار صفت سهلِ ممتنع در اشعار مورد نظر پرداخته شده است. با رویکرد ساختارگرایی، زیبایی از حالت جزئی و عینی خارج شده و تحلیل اشعار وارد فضای ذهنی پویا می گردد. اما با رویکرد هرمنوتیک فلسفی مواردی چون: تاریخمندی،اطلاق،انکشاف،پویایی،معناداری فرا زمانی و فرامکانی در اشعار مورد نظر حضور پویا دارند. عناصری چون: وزن و قافیه و صور بیانی معیار کارآمدی برای تحلیل صفت سهلِ ممتنع در شعر سعدی و متنبی نیستند. در پژوهش حاضر روشن شد که رویکرد هرمنوتیک فلسفی می تواند عیاری باشد برای سنجش صفت یاد شده در شعر سعدی و متنبی.
دوره ۷، شماره ۵ - ( ۹-۱۳۹۵ )
چکیده
کلود لوی استروس (۱۹۰۸- ۲۰۰۹ م) قومشناس و انسانشناس فرانسوی و از نظریهپردازان انسانشناسی، بهعنوان «پدر انسانشناسی نو» شناخته شده است. او در میان انسانشناسان و پژوهندگان بهخاطر نظریۀ ساختارگرایی و همچنین روش ویژهاش در اثبات این نظریه در حوزۀ انسانشناسی شهرت یافته است. او را بزرگترین نمایندۀ مکتب ساختارگرایی میدانند. مهمترین مطالعات وی، بررسی «ساختار ابتدایی خویشاوندی»، «ساختار اسطوره» و ارائۀ نظریات ارزشمندی در این زمینهها است. در این مقاله چگونگی تقسیم «اسطورهها» و «پیوندهای خویشاوندی» به واحدهای تشکیلدهندۀ آن نشاندادهشده است تا جدیدبودن آنها را نشان دهد. این مقاله درنظر دارد به تعریف وی از ساختارگرایی، ساختار اسطوره، ساختارهای ابتدایی خویشاوندی، کارکرد و رابطۀ آنها با علم زبانشناسی بپردازد و نقطۀ جدایی او با دیگر نظریهپردازان حیطۀ زبانشناسی و مردمشناسی همچون سوسور، یاکبسون، فروید را مشخص کند. در این جستار نشان داده شده که مطالعات وی در زمینۀ «ساختار» منجربه درک چه مسائلی دربارۀ انسان شده است.
دوره ۷، شماره ۲۸ - ( ۶-۱۳۸۹ )
چکیده
هدف این پژوهش، تحلیل و شناخت دقیق و علمی آثاری است که در تاریخ ادبیات فارسی به نام دهنامه شناخته شدهاند. ما از آغاز با دو پرسش بنیادین روبهرو بودهایم: نخست اینکه دهنامه چیست؟ دوم اینکه سرچشمه آنها کجاست؟ برای شناخت، تعریف دهنامهها و دریافتن اینکه امکان طبقهبندی به مثابه یک نوع ادبی را دارند یا نه از عوامل روشمحور نقد ساختگرا بهره بردیم و مطالعۀ ریشهشناختی این نوع را با بررسی تاریخمحور منظومههای فارسی دنبال کردیم؛ یعنی به نوعی تلفیق مطالعۀ همزمانی و درزمانی.
دهنامه از دید این تحقیق، منظومهای است مستقل و روایی، که به لحاظ ساختار، دو قالب مثنوی و غزل را تلفیق کرده است. قهرمان یعنی عاشق، نامههایی را با مضمون عاشقانه به معشوق مینویسد و معشوق بدانها پاسخ میدهد. این نامهها را پیکی به گیرنده میرساند. روایت از عاشقشدن قهرمان آغاز میشود و با پشت سر گذاشتن کنشهای میانی به کنش پایانی (وصال) میرسد.
از بُعد مطالعۀ اصل و خاستگاه میتوان گفت، عشاقنامۀ عراقی سرآغاز دهنامهسرایی به عنوان نوعی مستقل است، ولی سرچشمههای آن را باید منظومههای ویس و رامین و ورقه و گلشاه دانست. غیر از عراقی، همام، اوحدی، ابن نصوح، عبید زاکانی، رکن صاین سمنانی، شاه شجاع، ابنعماد و حریری دهنامه سرودهاند.
حسین صافی پیرلوجه،
دوره ۸، شماره ۲۹ - ( ۱-۱۳۹۴ )
چکیده
در سنت ساختارگرایی سوسوری، فرض بر این است که دستگاه زبان پس از تعریف سلبیِ نشانههای کلامی و چینش بعضی از آنها در پی یکدیگر، مدلولهای معینی را در کالبد یک متن مستقل گرد میآورد و از وحدت مضمونیِ متن در برابر شرایط ناپایدار بافتی محافظت میکند. بسیاری از منتقدان عرصهی ادبیات نیز تحت تأثیر زبانشناسی سوسوری و به پیروی از بوطیقای ساختارگرا چنین میپندارند که نقد ادبی برابر است با سخنکاوی اثر در راه تأویل آن به مقصود آفرینندهاش. در این مقال اما به جای کوششی بیفرجام برای وصول به فلان مدلول در بهمان اثر سترگ ادبی، به چندوچون در این باره خواهیم پرداخت که اساساً متنیت اثر از کجا(ها)ی زبان مایه میگیرد و چرا نمیتوان فرایند خوانش متن را به روالهای مکانیکیِ سخنکاوی فروکاست و هدف از نقد ادبی را نیل به مضمونی بیبدیل انگاشت. در تبیین دلالتمندی پردامنهی متن و کرانگشودگی خوانش، چند نمونهی ظاهراً ناهمگون را فراتر از نقدهای سخنکاوانه، بر پایگاهی متشکل از دیدگاههای خوانشبنیاد بارت، پاشایی و متز تحلیل خواهیم کرد تا سرانجام به الگوی تازهای از نقد ادبی دست یابیم. بنا بر این الگو اگرچه تنها سخنسنجی اثر برای تأویل آن کافی است، اما این سنجه را تنها یکی از شرایط لازم برای تحلیل متن باید دانست. در راه چنین تحلیلی همچنین باید عوامل متنیت هر اثر را نیز با توجه به شبکهای از روابط بینامتنیاش تحلیل کرد؛ تحلیلی که از شناسایی انواع تقابلهای پنهان در پوستهای از روابط مجازی و استعاری آغاز میشود.
ندا غیاثی، فتانه محمودی،
دوره ۸، شماره ۳۲ - ( ۱۰-۱۳۹۴ )
چکیده
تفاسیر جزمی، متن ادبی را با رویکردی قاطع بررسی میکنند، خواه این تفسیر برگرفته از آرای سنتی باشد یا در خلال رویکردهای مدرن که به هر نحوی سعی در کشاندن متون به عرصههای سیاسی و اجتماعی دارند. اما در رویکرد پساساختارگرایانه، متن ادبی معنای قطعی و نهایی خود را از دست میدهد؛ به عبارتی دیگر، از اهمیت مرکزیت معنایی در آن کاسته میشود. از این رو، خوانشهای متفاوت از متن امکانپذیر میگردد که هرکدام میتوانند از سویی به دنیای متن وارد شوند. شعر حافظ یکی از متونی است که همواره در کشاکش تقابلها تفسیر و تحلیل شده است. این پژوهش با استفاده از نظریهی ژاک دریدا که همخوانی زیادی با فضای شعر حافظ دارد سعی در تحلیل خوانش سلطان محمد نقاش از شعر حافظ در نگارهی «مستی لاهوتی و ناسوتی» دارد. برخلاف تفاسیر گفته شده که به دنبال قطعیت معنایی در متن هستند، نگارهی «مستی لاهوتی و ناسوتی» اثر سلطان محمد که برگرفته از شعر حافظ است، این تقابلها را در هم شکسته و خوانشی نو به دست میدهد. یافتههای پژوهش که به روش تحلیلی تاریخی به دست آمدهاند، نشان میدهند این نگاره براساس نوع پرداخت در ترکیببندی هندسی، رنگ و شخصیتپردازی، جهانی از مفاهیم خلق میکند که اسیر حوزهای خاص نشده و ابهام و ایهام شعر حافظ را حفظ میکند. براین اساس، میتوان گفت تضمین دریافت معنای نهایی در این نگاره وجود ندارد، زیرا نگاه بیننده همزمان دو جهان لاهوت و ناسوت را تجربه کرده و جهتگیری تصویر به سمت حوزه-ای خاص فرو میپاشد.
دوره ۱۰، شماره ۶ - ( ۱-۱۳۹۸ )
چکیده
یکی از اهداف نقد، ازجمله نقد ساختارگرایانۀ متون در ادبیات را، میتوان ردیابی اجزای موجود در متن و تحلیل آنها برشمرد. از سوی دیگر، در علم زبانشناسی نگاه سمازیولوژیک مبتنی بر حرکت پردازشی - خوانشی از فرم به طرف معنا در متن است.
مطالعات ساختارشناختی بر آثار ادبیات فارسی کمشمار نیستند؛ اما کماکان نیاز است ارتباط بین رویکردهای نقد ادبی و روشهای تحلیل زبانشناختی تبیین شود. این پژوهش در نشان دادن روند پیدایش معنا در یک پیکرۀ مطالعاتی در زبان فارسی تلاش میکند. با این پرسش که چگونه، در نگاهی سمازیولوژیک، اجزای فرمی پیکرۀ مطالعاتی، به تنهایی، در ارتباط با هم و نیز با نگاه به مفهوم انسجام در چارچوب متن یک شکلبندی معنایی را بهدست میدهند. داستان کوتاهِ
«چند روایت معتبر دربارۀ عشق» نوشتۀ مصطفی مستور، پیکرۀ مطالعاتی این پژوهش است. هدف این مطالعه، مشاهدۀ روند شکلبندی متن و معنا در داستان کوتاه مستور با تکیه بر رویکرد ساختارگراست. از مهمترین نتایج این بررسی، نمایاندن معانی نهفته در متن با استفاده از روش سمازیولوژیک و رویکرد ساختارگراست. آنجا که فراز و فرود یک احساس رمزآلود درونی و عشق، از پسِ ساختارهای متن (واژگان، آواها، جملهبندی و روایتسازی) و تحلیل آنها، تا حد زیادی نمایان میشود.
واژههای کلیدی: ساختارگرایی، شکل، معنا، رویکرد سمازیولوژیک، مصطفی مستور.
دوره ۱۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۹ )
چکیده
لویی یلمزلف چهرهای برجسته در تاریخ زبانشناسی است. یلمزلف در مقام یک زبانشناس با آثار و نظریهاش (که معمولاً با عنوان «گلوسمشناسی» از آن یاد میشود) بهطور چشمگیری به ضرورت ایجاد یک «نظریۀ زبانی» پاسخ داده است. با این حال، پژوهشهای او به فراسوی مرزهای زبانشناسی رایج گسترده شده است: وی با تکیه بر زبان، یک معرفتشناسی نشانهشناختی درونماندگار را ابداع کرد که از طرفی، یک علم صوری کلگرا و عمومی را نوید میداد و از طرف دیگر، میتوانست دانششناسیای را بهمنزلۀ نسخهای بدیل در برابر دیگر دیدگاههای فلسفی در اختیار ما بگذارد. در زبانشناسی، دکترین او نتوانست ورای حلقۀ کپنهاگ به موفقیتی مناسب دست یابد و بیشتر زبانشناسان نظریۀ وی را بهدلیل پیچیده بودن و شکل و شمایل ریاضیوارش نپذیرفتند؛ اما در بیرون از زبانشناسی، ایدههای او تا حدی در شاخۀ علمی جدیدی با عنوان «نشانهشناسی» (بالاخص در فرانسه) پیگیری شد. بهطور کلی، یلمزلف جایگاه متناقضنمایی در تاریخ نظریههای زبانی دارد: او بنیانگذاری رهاشده است. چگونه میتوانیم این وضعیت را توضیح دهیم؟ منشأ و منابع رویکرد یلمزلف کجاست؟ چگونه میتوان خصیصههای ویژۀ رویکرد او را در قیاس با سایر رویکردهای زبانشناختی توصیف کرد؟ میراث او چیست؟ امروز تا چه میزان میتوان در دکترین او مشارکت داشته باشیم؟ جدیدترین کارها در زمینۀ یلمزلفپژوهی چیست؟ ما تلاش کردیم تا در گفتوگو با سمیر بدیر و کریستین پوئش به این پرسشها پاسخ دهیم.
مریم سیّدان،
دوره ۱۱، شماره ۴۴ - ( ۲-۱۳۹۷ )
چکیده
در تاریخ فرهنگی ایران، تعدادی از کتابهای تعلیمی و ارشادی خطاب به حاکمان نوشته شدهاند. این کتابها علاوه بر داشتن فواید زبانی و تاریخی، مباحث نظریِ عرصۀ سیاست و راهکارهای عملی به کار بستن آنها را آشکار میکنند و زمینهای برای شناخت اخلاق سیاسی و اجتماعی حاکمان دورۀ خود فراهم میآورند. حکایتپردازی از رایجترین روشهایی است که نویسندگان این کتابها برای بیان مفاهیم موردنظر خود به کار میبردند. سیرالملوک (سیاستنامه) نوشتۀ خواجه نظامالملک طوسی، از مهمترین آدابالملوکهای فارسی، در قرن پنجم هجری قمری نوشته شده است. بخش اعظم این کتاب حکایتهایی است که نویسنده، ضمن آن، خطاب به شاهان سلجوقی، توصیههای اخلاقی و سیاستی عرضه میکند. در مقالۀ حاضر، روش حکایتپردازی نظامالملک در سیرالملوک، بنابر بعضی نظریات نقد ساختارگرا، بررسی شده است. نخست، به آن دسته از نظریهها پرداخته شده است که در مقاله کاربرد دارند. دوم، حکایات سیرالملوک، باتوجهبه حجم، از هم تفکیک و شمارهگذاری شدهاند. سوم، بنابر نظریههای مطرحشده، بهترتیب دربارۀ زمان، وجه، لحن، الگوی کنشی (اشخاص)، الگوی پیرنگ در حکایات سیرالملوک بحث شده است. در پایان، نتایج بهصورت خطوطی کلی نوشته شده است.
دوره ۱۱، شماره ۴۴ - ( ۶-۱۳۹۳ )
چکیده
در این مقاله، که درباره نقشهای فعل در روایت است، ابتدا اهمیت فعل از نگاه صاحبنظران روایت، مطرح، و سپس ضمن پرداختن به مفاهیم بنیادی این موضوع، طبقهبندیهای تازه در زمینه فعلشناسی از زاویه روایتپژوهی معرفی شده است.
شگردهای فعل و نقش دوگانه آن نیز، هم در ساحت نحوی و هم در ساحت روایتی، مورد توجه بوده است.
در این بررسی سعی شده است تا با استفاده از نظریههای روایتشناسانه، نقش فعل در مفاهیمی مانند پیرفت، کنش، توصیف، نمایش، کانونیسازی و دگردیسیهای نحوی به شیوهای روشن بیان شود و در نهایت، تأثیرگذاری افعال در ایجاد نوعی طبقهبندی گونههای داستانی و پرداخت سبکشناسانه رمانها مورد ارزیابی قرارگیرد.
در بخش روانشناسی با ارائه برخی آزمونها و طرح جملات همپایه و ناهمپایه، اهمیت فعل در خوانش و حفظ و درک مضامین متن روایی، مطمح نظر واقع میشود. در ساخت نحوی، اقسام فعل معرفی، و در جلوههای ویژهای همچون حذف، تکرار و تراکم فعل، تأثیر این شگردها در عناصر مهم داستانی مثل پیرنگ، شخصیت و زمان داستان برجسته میشود. علاوه بر این، معناشناسی فعل در روایت نیز قابل طرح است که در طی آن، پژوهنده تلاش میکند؛ ظرافتها و ظرفیتهای فعل در ساختن متنهای شاخص ادبی را نمایش دهد.
دوره ۱۱، شماره ۴۵ - ( ۹-۱۳۹۳ )
چکیده
در این مقاله با رویکردی مبتنی بر فرانقد -که معطوف به نقد و ارزیابیِ نقدها و نظریههای ادبی است- بوطیقای ساختارگرای شعر بررسی و ارزیابی شده است. منظور از «بوطیقای ساختارگرای شعر» نگرشها، تحلیلها و نقدهای ساختاریِ شعر است و نه روایت. در این مقاله ابتدا گسترۀ روایتشناسیِ ساختارگرا و دستاوردهای غنی و متکثر آن، اشارهوار تبیین و این نتیجه حاصل شده است که توفیقِ بوطیقای ساختارگرا در ساحتِ تحلیل و بررسیِ سازههای عام و دستور زبان «روایت» است. در بخش دوم مقاله جهتگیریها و نگرشهای مربوط به تحلیل ساختارگرایانۀ شعر ارزیابی و بررسی و این نتیجه حاصل شده است که این تحلیلها یا مبتنی بر رهیافتِ صورتگرایی روسی هستند یا با جرح و تعدیلهایی همان دستاوردهای اصحاب نقد نو. بنابراین بوطیقای ساختارگرای شعر، در قیاس با روایتشناسیِ ساختارگرا، نه چندان توفیقی داشته است و نه دستاوردی.
دوره ۱۵، شماره ۶۲ - ( ۱۲-۱۳۹۷ )
چکیده
علم هرمنوتیک در بستر تاریخی خود، دستخوش قرائتهای پرشمار، مباحثات و منازعات بسیاری بوده است. به شکل خلاصه میتوان دو رویکرد عمده در حوزهی هرمنوتیک معاصر را اینگونه از هم بازشناخت: هرمنوتیکِ رمانتیک و هرمنوتیک پدیدارشناسانه. در این میان، پُل ریکور فیلسوف معاصر فرانسوی، به شکل قابل توجهی خوانش مخصوص به خودش از هرمنوتیک فلسفی را ارائه داد، به طوری که هرمنوتیکِ هستیشناسانه او سودای جمع آراء فیلسوفان دو رویکرد عمدهی هرمنوتیکِ معاصر را در سر دارد. آنچه در مقالهی حاضر مورد بررسی قرار گرفته، نگاه خاص ریکور و مُدل جدید هرمنوتیک فلسفیاش است، که او را وارد گفتگویی دوسویه با نظریهی ادبی ساختارگرا نمود؛ بطوری که از طرفی وی عطف توجه به عناصری ساختاری متن و نگاه عینیگرایانه ساختارگرایان در جهت تقلیل خوانشهای ممکنِ متن را میستود و از سوی دیگر اصرار مفرط آنان بر این تقلیل، که به حذف جایگاه خواننده متن میانجامید و همچنین صرفِ توجه به بُعد نشانهشناسانهی متن (در ذیلِ نظامِ لانگِ سوسوری) و کوشش در جهت دستیابی به ساختارِ نهاییِ متن را تقبیح مینمود. برخورد ویژهی ریکور با ساختارگرایی البته هم محصولِ قرائتِ جدید او از هرمنوتیک فلسفی و هم نظریهی تفسیریاش (مُدل قوسِ هرمنوتیکی) است؛ مُدلی که هم نگاه عینی و ساختاری به متن را توجیه مینماید و هم جایگاه ذهنیّت و سوبژکتیویته را حفظ کرده است. لذا در ادامه این موضوع مورد بررسی و ایضاح قرار میگیرد که نظریهی تفسیری ریکور چگونه با دست یازیدن به دستاوردهای متنوّع در حوزهی زبانشناسی و ساختارگرایی، به نظریهای ترکیبی دربارهی تفسیر متن منتهی شد؛ نظریهای که از یک سو میتوان آنرا مُدلی میانجیگرایانه در تقابل بین هرمنوتیکِ روشمند و هرمنوتیکِ زمینهگرا دانست و از سوی دیگر واجدِ برخوردی دوسویه با نظریهی ادبی ساختارگرا.
دوره ۱۶، شماره ۳ - ( ۷-۱۴۳۰ )
چکیده
من أروع القصص فی تراث العرب القصصی، قصه ادّعاء الحیوان علی الإنس فی رسائل إخوان الصفا التی حکیت فی إطار مجموعه من المناظرات بین الإنسان و الحیوان و الجن و تعتبر نموذجاً فذاً فی فن القصص؛ لأنها نوع من خرافه الحیوان التی یشترک فی أحداثها الإنس و الجن و تعتبر المناظرات و المساجلات العقائدیه حجر الزاویه فیها. استهدفت القصه ثلاثه أغراض: تعلیم المبادئ الفکریه و العقائدیه لجماعه إخوان الصفا، و النقد الإجتماعی اللاذع للمجتمع العباسی خاصه، و المجتمعات البشریه عامه، و عرض معلومات عن العلوم الطبیعیه و الإجتماعیه حسب المستوی العلمی فی القرن الرابع الهجری و کلها فی إطار قصه طویله مترابطه الأجزاء، و متماسکه البنی و تتمتع بعناصر الحبکه السته: العقده الفنیه، و الصراع، و التعلیق، و الأزمه، و الذروه و الحل.
نهدف فی هذا المجال إلی دراسه البنی القصصیه لهذه القصه و فی هذا الصدد، نبدأ بتعریف البنیویه، و السردیه و قصص الحیوان تعریفاً مجملاً، ثم ندرس القصه علی أساس عناصر بنیتها القصصیه: الزمان، و المکان، و الحبکه، و الشخصیات، و الأحداث، و الحوار، و الفکره
رقیه بهادری، فاطمه صادقی نقدعلی علیا،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( ۲-۱۴۰۳ )
چکیده
ادبیات کودک به دلیل شکاف زمانیای که بین کودکیِ نویسنده و مخاطب کودک وجود دارد، ماهیتاً ادبیاتی دوسویه است. یکی از رویکردهای نقد ادبی که قادر است این دوگانگی را نشان دهد، نقد پساساختارگرایی و رویکرد ساختزدایی دریدایی است. در این پژوهش با بهکارگیری این رویکرد، برخی آثار تألیفی و خلّاقانۀ محمدرضا شمس، یکی از نویسندگان مطرح و تأثیرگذار ادبیات کودک و نوجوان بررسی شده است. شیوۀ پژوهش توصیفی تفسیری است و انتخاب آثار بهصورت نمونهگیری هدفمند انجام شده است. مؤلفههای ساختزدایی، از جمله تقابلهای دوگانه، تصمیمناپذیری، سرگشتگی، بینامتنیت، مؤلفزدایی و تکرارپذیری را بهخوبی در آثار شمس میتوان بازشناخت که در این میان، بینامتنیت جایگاهی ویژه دارد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که آثار محمدرضا شمس با بهرهبردن از این ویژگیها، خوانش را بهسوی تکثر معنا و زایش مدام دلالت، هدایت میکند. سیّالیت بینامتنی و لایههای چندگانۀ معنایی در این آثار حاکی از آن هستند که مخاطب پنهان متن، نهتنها مصرفکنندهای ایستا نیست، بلکه در برساختن معنای متن نقشی مؤثر و پویا ایفا میکند.