جستجو در مقالات منتشر شده
۵ نتیجه برای داستاننویسی
محمد تقوی، الهام دهقان،
دوره ۴، شماره ۱۳ - ( ۱۰-۱۳۹۰ )
چکیده
چکیده در آثار داستانی بررسی موتیف و نشان دادن ارتباط آن با سایر عناصر داستان به تجزیه و تحلیل دقیقتر و درک بهتر اجزای داستان بویژه پیام های ضمنی آن کمک میکند. صادق هدایت از نویسندگانی است که گاه آگاهانه و گاه ناخودآگاه در داستانهایش عناصری را که در شمول موتیف قرار می گیرند به کار برده است. موسیقی، نقّاشی، تیرگی و سرما و سایه از جمله عناصر تکرار شونده و عربستیزی، غلبه و قدرت سرنوشت، بیاختیاری آدمی، انزواطلبی از جمله درونمایههای تکرار شونده در داستانهای هدایت و همۀ این موارد در شمار موتیف های داستانهای او هستند. این عناصر و مفاهیم در داستانهای هدایت به نحوی معنیدار تکرار شده اند و در این تکرار گاه قصد هنری نویسنده و گاه دغدغه های فکری و عاطفی او در کار بوده است. موتیف های مفهومی (درونمایه ای) برای خواننده، دورنمایی از جهانبینی هدایت و دیدگاه خاصّ او به زندگی و انسان و همچنین ویژگیهای شخصیّتی و حسّاسیّتهای وی را آشکار میکنند. علاوه بر بررسی موتیف های غالب در داستان ها، در این مقاله نشان داده شده است که انواع موتیف ها مانند رنگها و ابزار و اشیای خاص یا بعضی رفتارها و حرکتهای قهرمانان که در یک داستان مستقل تکرار شده اند، کارکردهای مهمی در داستان دارند و درانسجام اثر و تقویت پیرنگ و در شخصیّتپردازی و فضاسازیهای داستان مؤثّر بودهاند. واژههای کلیدی: موتیف، داستاننویسی، صادق هدایت، نقد ادبی.
دوره ۱۱، شماره ۴۶ - ( ۱۲-۱۳۹۳ )
چکیده
«هزار و یک روز» یک اثر ادبی شرقی، متشکل از مجموعه قصههای عامیانه با شیوۀ روایت در روایت است. همانطور که از نام کتاب برمیآید، این کتاب به تقلید از کتاب هزار و یک شب نوشته شده است. این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۷۱۰ میلادی به وسیله پتیس دلاکروا از زبان فارسی به زبان فرانسوی ترجمه شد. در زمان مظفرالدین شاه قاجار، دو مترجم به نام محمدحسن میرزا کمالالدوله و محمدکریمخان قاجار آن را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کردند. هزار و یک روز به دلیل داشتن بنمایههای اسطورهای جزء روایتهایی به شمار میرود که میتوان نظریه روایی تودوروف را در آن به بوته آزمایش گذاشت. تودوروف این نوع قصهها را از جنبههای مختلفی از جمله وجوه روایتی مورد بررسی قرار میدهد. وجوه روایتی به شخصیتهای قصه میپردازد و از روابط درونی شخصیتهای داستان پرده برمیدارد و بدین ترتیب عوامل بنیادین شکلگیری قصه و روند آن را شناسایی میکند. وجوه روایتی تودوروف در دو دستۀ «اخباری» و «غیراخباری» قابل تحلیل است. وجه غیراخباری خود به دو دستۀ «خواستی» شامل الزامی و تمنایی و «فرضی» شامل شرطی و پیش بین تقسیم میشود.
این مقاله ابتدا به معرفی کتاب هزار و یک روز و سپس به نظریات تودوروف و بویژه وجوه روایتی مورد نظر او میپردازد و در نهایت براساس شکل و کارکرد وجوه روایتی،هزار و یک روز را مورد بررسی قرار میدهد. در این بررسیمعلوم شد که وجه اغلب گزارههای روایی این کتاب، وجه اخباری است. کاربرد محدودتر وجه شرطی بدین معناست که قطعیت بر روابط اشخاص این اثر حاکم است.
مهدی سعیدی،
دوره ۱۳، شماره ۴۹ - ( ۱۰-۱۳۹۹ )
چکیده
در چند دهه گذشته، تحولات جامعه ایرانی و دگرگونیهای جامعۀ جهانی در پیدایش جریان داستاننویسی زنان در مهاجرت مؤثر بوده است. در داستانهای نویسندگان زن مهاجر، زنان شخصیت محوری داستانها هستند. در این داستانها، در تقابل با ساختارهای فکری گذشته، ساختارشکنی صورت گرفته است و زن در ارتباط با مرد تعریف نمیشود؛ بلکه ذهنیت زنان به ذهنیت محوری و اصلی داستان تبدیل میگردد و داستان از زاویه دید آنها و شناخت و آگاهیشان از مردان و دنیا نوشته میشود. از دیگر سو آنها توانستهاند میان ورود دنیای زنانه به داستان و حفظ زیباییشناسی آن رابطهای منطقی برقرار کنند. برخی از زنان اقسام مسائل سیاسی را از منظر روایتهای زنانه بازتاب دادهاند. بخشی از آثار زنان نیز زمینۀ هویتاندیشانه دارد و در آنها موقعیت زن بهمثابه سوژه گمشده و فاعل شناسا و یابنده است. از این رو عموماً زاویه دیدی که زنان در داستانهایشان بهکار میبرند، اولشخص است. انتخاب این زاویه دید به ایشان مجال میدهد در نوشتن اغلب از خودشان بگویند. درواقع خود نویسنده در راوی اولشخص تجلی پیدا میکند. بخش دیگری از داستانهای زنان، شرح تجربهها و آگاهیهای آنها از مسائل جنسیتی است. روایتهای دیگری از آنها نیز شرح زندگی معمولی و روزمرۀ آنهاست. این داستانها به ژانر داستانهای عامهپسند نزدیک میشوند و هرچند از حیث روایت داستانی ساختار محکمی ندارند، با استقبال خوانندگان مواجه شدهاند.
دوره ۱۳، شماره ۶۲ - ( ۳-۱۴۰۴ )
چکیده
ادبیات داستانی وجوه و جنبههای گوناگونی دارد که یکی از وجوه آن صبغۀ اقلیمی است. در این گونه داستانها علاوه بر زبان، طبیعت و تصاویر برآمده از اقلیم خاص نویسنده، همچنین افسانههای محلی، موسیقی و ملودیهای بومی، باورهای عامیانه، ضربالمثلها، آیینها و مناسک بومی و محلی و ... بروز و ظهور دارد. فرهنگ عامه با ادبیات اقلیمی رابطۀ وثیقی دارد. فرهنگ عامه در تقابل با فرهنگ رسمی و نخبگانی است که برعکس فرهنگ عامه که غالباً شفاهی است، مربوط به تودۀ مردم و امری مکتوب است و هرگاه این عناصر در ادبیات بهکار گرفته شود رنگ و صبغۀ خاصی به آن آثار میدهد که به آن ادبیات اقلیمی گویند. از ضرورتهای فهم و تحلیل ادبیات داستانی، تحلیل و بررسی نسبت نویسنده و محیط است؛ تأثیراتی که خودآگاه و ناخودآگاه مؤلف از محیط و اقلیم خویش میپذیرد و در ساخت و معنای اثر و گسترش و پیشبرد روایت دخالت دارد. سید حسین میرکاظمی از جمله داستاننویسان معاصر است که صبغۀ اقلیمی شمال در داستانهای او حضور چشمگیر دارد. در این مقاله سعی شده است صبغۀ اقلیمی یکی از آثار ایشان باغ زیتونی چشم، به روش توصیفی ـ تحلیلی مورد بررسی قرار گیرد که حاصل این بررسی حضور فراوان عناصر اقلیمی شمال ایران خصوصاً حوزۀ گرگان در این اثر است: عناصر طبیعت و تصاویر برآمده از آنها، عناصر زبانی و واژگانی، باورها و آداب و رسوم، جایها، مشاغل و ... حتی حوادث اجتماعی و سیاسی خاص که همگی در خدمت طبیعی کردن فضا و حوادث داستان و نیز حقیقتمانندی شخصیتهاست.
دوره ۱۶، شماره ۶۳ - ( ۳-۱۳۹۸ )
چکیده
فرضیه این پژوهش این بوده است که داستانِ داش آکل برخلافِ باور رایج، کاملاً رئالیستی نیست و از نیمه دوم، شخصیتپردازیِ مدرنیستی در آن مشهود است. شخصیت در داستانهای مدرنیستی محوریت دارد و ذهنِ شخصیت، ملاک و محکِ وقایع داستانی است. در این پژوهش ابتدا ویژگیهای لازم برای اینکه هر شخصیتِ داستانی مدرن بهشمار میرود، مشخص، و چارچوبی دقیق برای تحلیلِ شخصیت مدرنیستی تعیین شده است که براساس آن میتوان شخصیتِ مدرنیستی را از شخصیتِ پیشامدرن جدا کرد. در داستان مدرنیستی شخصیتِ داستان به سوژهای مدرن تبدیل میشود. ویژگیهای سوژه براساسِ آرای متفکران برجسته و تأثیرگذار مدرنیسم تحت سه عنوان معرفی شدد: ۱) آگاهی ۲) آزادی/ اختیار ۳) فردیت؛ سپس ویژگیهای مورد بررسی قرار گرفت که برای مدرنیستی بودن ضروری نیست ولی در داستانهای مدرنیستی معمولاً دیده میشود. وجود این ویژگی در «داش آکل» فرضیه پژوهش را تأیید میکند. دستاورد دیگر این پژوهش، تحلیلِ داستانِ «داشآکل» و موشکافی آن و بررسی رابطههای بینامتنیِ آن است که نشان میدهد این داستان، یکی از داستانهای کلیدی در مرحله گذار از داستان رئالیستی به داستان مدرنیستی در ادبیات فارسی است و نمیتوان آن را داستانی کاملاً رئالیستی بهشمار میآورد.