جستجو در مقالات منتشر شده
۲ نتیجه برای بلقیس سلیمانی
سید علی قاسم زاده،
دوره ۶، شماره ۲۴ - ( ۱۰-۱۳۹۲ )
چکیده
یکی از جریانهای داستانی معاصر، گرایش رمان نویسان زن به استقلال نوشتاری و ایجاد سبک نوشتار زنانه است؛ گرایشی که به زعم برخی از داعیه داران آن، غالبا از رهگذر بازنگری در روایات مردسالارانه و کوشش برای ایجاد نهضتی انتقادی با رویکرد بازخوانشی در روایات اسطوره ای محقق خواهد شد. رمان «به هادس خوش آمدید» اثر بلقیس سلیمانی یکی از این رمانهای انتقادی- اسطوره ای است که در آن نویسنده، به عنوان نماینده قشر زنان، با عرضه الگویی اسطوره ای تلاش کرده، جایگاه نادیده انگاشته شده زنان را در جامعه، به کمک برخی روایات اسطوره ای به تصویر کشد؛ گویا به باور او همانند کمرنگ شدن نقش الهه ها در اساطیر، نقش زنان در حاکمیت روایات مردسالارانه چون روایات جنگی مغفول مانده است. از آنجا که رمانهای اسطوره ای به سبب پیروی از الگوی اسطوره، شخصیت بنیاد هستند، این پژوهش با محور قرار دادن شخصیت اصلی رمان و استناد به موقعیت روحی- روانی او در سلسله حوادث، چارچوب نظری خویش را با رویکردی تلفیقی بر مبنای فرامتنیت ژرار ژنت و تحلیل کهن الگویی پیرسون استوار کرده است و از نتیجه کاربست آن برمی آید که نویسنده با درآمیختن روایات اسطوره ای ایرانی چون رستم و سهراب و رستم و اسفندیار و محوریت اسطوره یونانی «پرسفونه و هادس» تلاش کرده است با اعتراض به روند مردسالارانه روایات اسطوره ای غرب و شرق، راه نجات جامعه انسانی را واسازی تقابل مرد/زن و احیای حقوق زنان در جامعه معرفی کند. بازنمایی شخصیت رودابه در قالب کهن الگویی «یتیم» و تبدیل آن به «نابودگر» ناکام، گواه تناسب ساختاری متن و شخصیت با درونمایه اعتراضی رمان است.
مونا هوروش،
دوره ۷، شماره ۲۸ - ( ۱۰-۱۳۹۳ )
چکیده
یکی از نیاز های اساسی نقد ادبی فمینیستی امروز ایران، توجه به مفهوم زنانگی در روایت، و بازنمایی آن به عنوان یک قابلیت ادبی مضاعف است. پژوهش حاضر کارکرد بازی در رمان بازی آخر بانو نوشته بلقیس سلیمانی را با استفاده از خوانش روانکاوانه پساساختارگرا، به ویژه نظریه های فاز آینه و زنانگی در لاکان، و تئوری های تقلید، تفاوت و شکوفایی سوژۀ زنانه در ایریگارای بررسی می کند. گل بانو، شخصیت محوری رمان، در بازی های آگاهانه و ناخودآگاه خود، به روندی جامه عمل می پوشاند که از دیدگاه ایریگارای یگانه راه مبارزه با قدرت گفتمان نرینه محور است، راهی مبتنی بر تقلید خرابکارانه از این گفتمان و گشودن بازیگوشانۀ فضایی جهت زایش مفهوم جدیدی از زنانگی. گل بانو در تلاشی بی پایان برای شناخت و پرورش خود، درگیر بازی هایی می شود که گاه موفق است و گاه ناموفق، گاه با تقلید آینه وار ساختار فکری جامعه را مشروعیت می بخشد و گاه با تقلید خرابکارانه آن را به چالش می کشد. در این روند آزمون و خطا، به تدریج راهی برای بروز هویت زن به عنوان یک سوژۀ انسانی (و نه یک شئ و کالا) از طریق بازی ها باز میشود. بازی آخر بانو که بازی با روایت است، در حقیقت شروع پیروزی گل بانو است. او و نویسنده در مقام سوژه با درهم آمیختن تقلید و خَلق، زنانگی خود را در فضایی آبستن از خلاقیت و آفرینش شکوفا می کنند.