۷ نتیجه برای اسطورهشناسی
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۲ )
چکیده
اسطورهشناسی تطبیقی، از زمینههای پژوهشی نسبتاً جدیدی است که از نیمه دوم قرن نوزدهم، به طور گسترده کاربرد یافته است. ارتباط این رویکرد، از یک سو در زمینه ادبیات تطبیقی و از سوی دیگر، در حوزه نقد اسطورهای پیوستگی و انسجام مییابد. با اینکه ضرورت شناخت اساطیر ملل و اقوام جهان، بهصورت گسترده و تطبیقی، نخست از سوی پژوهندگان اروپایی احساس شد و پژوهشهای گستردهای انجام دادند که بیشتر محدود به اساطیر اقوام اروپایی (یونان و روم) بود، اما گستره کاربرد این رویکرد، در شناختگی اساطیر ملل اسلامی، از کاوشهای جزئی یا موردی برخی مضامین اسطورهای، فراتر نرفت. حسین مجیب المصری، در سال ۲۰۰۰ با شناخت این فقر پژوهشی، با تحقیقی با نام «دراسة مقارنة للأسطورة بین الأدب العربی و الفارسی و الترکی»، نخستین گام را در تطبیق اسطورههای ایرانی، عربی و ترکی برداشت و شگفتا که هنوز پس از گذشت یک دهه، حتی اشارهای نیز بدانها نشده است. مجیب المصری در این پژوهش تطبیقی، هریک از اساطیر ایرانی، عربی و ترکی را در سه بخش جداگانه مورد بررسی قرار میدهد. هرچند این اثر، هماهنگ با رویکرد نقد اسطورهای قرن بیستم نیست، اما در نقد و سنجش اسطورههای ایرانی، دستاوردهای نوینی را در عرصه اسطورهشناسی تطبیقی، ارائه می کند و اسطورههای ناشناختهای از اساطیر عربی و ترکی را، با نمونههای مشابه ایرانی تطبیق می دهد که تاکنون در هیچ پژوهشی، مورد بررسی قرار نگرفته اند. در این مقاله می کوشیم ارتباط اسطوره و کارکرد اسطورهشناسی در ادبیات تطبیقی را نمایان و سپس دستاوردهای حسین مجیب المصری را معرفی کنیم و در حوزهای محدودتر، بهنقد آرای حسین مجیب المصری در خوانش و دریافتی که از اساطیر ایران داشته است، بپردازیم و در پایان، وجوه اشتراک اساطیر فارسی با اسطورههای تطبیقی عربی و ترکی را، در دو بخش اسطورههای دینی و تاریخی نشان دهیم. هدف از این پژوهش نشان دادن تواناییهای بالقوه اساطیر ملل اسلامی، تأکید بر پژوهش در بستر اسطورهشناسی تطبیقی و ضرورت تغییر توجه یک سویه اسطورهشناسان ایرانی و غیر ایرانی است.
دوره ۱، شماره ۳ - ( ۷-۱۳۸۹ )
چکیده
یافتن وجوه مشترک میان اسطورههای اقوام همریشه، امری بدیهی است. این مقاله اسطورۀ آرش را از ادبیات باستانی ایران با فیلوکتتس از ادبیات باستانی یونان مقایسه میکند. براساس این اسطورهها، قهرمان هر دو داستان با پرتاب تیری، به دو جنگ فرسایشی نسبتاً طولانیمدت در برابر دشمنانشان پایان میبخشند؛ بدین معنی تا زمانیکه تیر و کمان آرش به کار نمیافتد، جنگ و گریز بیفرجام دوازدهسالۀ ایران و توران به سرداری منوچهر و افراسیاب به سرانجام نمیرسد و تا وقتی که تیر و کمان فیلوکتتس به میدان نمیآید، نبرد دهسالۀ یونانیان برای تسخیر تروا پایان نمیپذیرد. نویسندگان در این تطبیق، با توجه به اسطورهشناسی تطبیقی ، شباهتهای دو روایت را در دو بخش ساختاری و معنایی ذیل نه محورِ «نوع سلاح دو قهرمان و ارتباط آن با نیروهای مافوق بشری، دخالت خدایان در پرتاب تیر، ارتباط دو قهرمان با امر قدسی و پیوند آن دو با مکانهای مقدس، فرجام کار قهرمانان از منظر مینوی، پایاندادن به دو جنگ فرسایشی، نقش محاصره در دو داستان و تأثیر اسطورهها بر ادبیات پس از خود» و تفاوتهای ساختاری و معنایی آن دو را ذیل هفت محور «مکان، زمان و ویژگیهای آن، قالب روایت، انگیزۀ قهرمانان، ارزشهای ملی، پایان کار دو نبرد و تفاوت در پایان کار قهرمانان از لحاظ مرگ و زندگی»، بررسی میکنند. نتایج بررسی، خویشاوندی و تجربههای مشترک اقوام همخانواده هندو اروپایی را، که در حماسهها و قصههای آنها تجلی یافته است، نشان میدهند.
دوره ۲، شماره ۳ - ( ۱-۱۳۹۳ )
چکیده
اسطوره و کهنالگوها بیانگر آمال و اندیشههای جهانشمول انسانیاند. از سویی اسطوره نشانگر تأمل، تجربۀ دینی و رویارویی آدمی با امر قدسیاند. اگرچه اندیشه و زیست انسان دچار تغییرات و دگرگونیهای گوناگون است؛ اما از نفوذ اسطوره و کهنالگوها رهایی ندارد. بر این مبنا، روایتهای عرفانی یکی از اساسیترین محملها برای بروز کهنالگو و اسطورههاست. نگارنده با توجه به اهمیت نمادپردازیِ روایتهای عرفانی و لزوم تفسیر آنها برای درک متن و حصول کارکردهای روایی آن، به بررسی عناصر اسطورهای در سه اثر اصیل و تأثیرگذار کشفالمحجوب، رسالۀ قشیریه و تذکرةالاولیا پرداخته است. از آن جا که روایتهای عرفانی از تمام اجزاء فرهنگی اندیشۀ بشری بهخصوص کهنالگوها سود میبرند، عناصر اسطورهای نظیر باغ و درخت، کوه و غار، حیوانات، رنگها، دور و مرکز، نامها و اعداد در سه اثر مذکور دستهبندی و بررسی و لایههای پنهان دلالتهای این عناصر با توجه به بافت و معنای متون یادشده مشخص شده است. این بررسی نشان میدهد روایتهای عرفانی همچون دیگر حوزههای تأملات بشری برای رسیدن به کارکرد و اهداف خود از اسطوره و کهنالگو بهعنوان یکی از عناصر مسلط روایی خود بهره میبرند. بر اساس این ویژگی، بسیاری از روایتهای عرفانی یا از ادب و روایات عامیانه استفاده میکنند یا در ساختار خود به ادب و فرهنگ عامه نزدیک میشوند. در روایتهای عرفانی کهنالگو و اسطورهها به بیان و توضیح تجربههای دینی در قالب نمادین و پوشیده میپردازند. هرچند عناصر اسطورهای عمدتا با جهان فوق طبیعی پیوند دارند، در روایتهای عرفانی رنگ و بویی متمایزتر میگیرند و به بیان اندیشههایی چون مراحل سهگانۀ تولد، مرگ، بازتولد و شرح و تبیین مواجهۀ آدمی با امر قدسی میپردازند.
دوره ۷، شماره ۲۵ - ( ۲-۱۳۹۸ )
چکیده
ساختار استعاری و نمادین اسطوره و بنیان کهنالگویی آن، همواره زمینههای بازگشت اساطیر را در ذهن و زبان مردم مهیا میکند. باورها و مراسم آیینی مناطق مختلف از حضور قدرتمند اندیشهها و آرزوهای آغازینۀ بشر پرده برمیدارد. حضور نمادین حیوانات و گیاهان اسطورهای در روزگار معاصر یکی از نشانههای دیرینگی و حیات رازآلود اساطیر است؛ حضوری که به سلسلهمراتب زندگی، یعنی عبور از عالم تجرد به سوی عالم تجسد اشاره دارد. یکی از زمینههای مغفولمانده در ردیابی چنین موضوعی گورنگارههاست. حکاکی نقوش جانوران یا گیاهان در مزار اقوام مختلف میتواند گواه حضور این پدیدارهای رازآلود ذهن بشر باشد. نگرش رازآلود به زندگی و مرگ در گورنگاریها همواره گویای ماندگاری عقاید و دیدگاههای اسطورهای است. در پژوهش حاضر تلاش شده تا با بهرهگیری از روش نقد اسطورهای و مشاهده میدانی به تبیین و واکاوی گورنگاریهای روستای سوران پرداخته شود. نتایج تحقیق نشان میدهد که بیشتر باورهای اسطورهای در قالب حضور نمادین حیوانات و گیاهان استمرار یافته است؛ نشانههای اسطورهبنیاد که گواه احیا و بقای آموزههای نخستین در باورهای عامۀ منطقه است؛ باورهایی مقدس که ضمن پیوند با باورهای آیینی مردم، با گذر از تاریخ و رسیدن به عصر حاضر هنوز طرز نگاه و باور مردم منطقه را به هستی متأثر میسازد.
مسعود آلگونه جونقانی،
دوره ۱۰، شماره ۴۰ - ( ۱۰-۱۳۹۶ )
چکیده
نورتروپ فرای (۱۹۱۲ ـ ۱۹۹۱م)، پژوهشگر کانادایی و منتقد شهیر قرن بیستم، عموماً بهواسطۀ تحلیلهای اسطورهشناختی خود نام برآورده است. با این همه، فرای علاوه بر نقد اسطورهای، اعم از نقد آرکیتایپی و نقد میتوسی، به انواع ادبی و ردهبندی سمبولها نیز اشتغال خاطر داشت. کوشش وی در جهت تبیین ساختارگرایانۀ گونههای ادبی، مانند کمدی، رمانس، تراژدی و طنز، بیانگر گرایش وی به بررسی انواع ادبی است. اما بهنظر میرسد ردهبندی سمبولها نزد فرای اهمیت ویژهای در استقرار نظریۀ ساختارگرایانهاش دارد. با این همه، در پژوهشهایی که به زبان فارسی دربارۀ فرای صورت گرفته، این موضوع اساساً مغفول مانده است. به همین سبب پژوهش حاضر ضمن بازطرح مبانی نظری فرای درباب ردهبندی سمبولها میکوشد منابعی را که وی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از آنها متأثر است، آشکار کند. در همین راستا پژوهش حاضر نهفقط اهمیت واحد ساختاریِ متمایزی بهنام سمبول را در سطوح چندگانۀ ادبی متذکر میشود، بلکه میکوشد اَشکال و صور ظهورِ سمبول را در این سطوح بررسی کند.
دوره ۱۰، شماره ۴۳ - ( ۷-۱۴۰۱ )
چکیده
اندیشه ثنویت و بهتبع آن الگوی اساطیری پیکار کیهانی یکی از اصلیترین درونمایههای دینی ایرانیان شمرده میشود که هم در محتوا و هم در ساختار اجرایی سنتهای نمایشی ایران قابلمشاهده است. در این طرح اسطورهای دو شخصیت با سرشتی متضاد یا هدفی متعارض با یکدیگر به جدال میپردازند و در نتیجه آن نوعی آفرینش همچون رهایی آب، رهایی از اسارت یا بهطور کلی حرکت از آشوب به نظم و همچنین باروری جهان اتفاق میافتد. ما در برخی سنتهای نمایشی ایرانی شاهد بازتاب پیکار کیهانی هستیم، پیکاری که بهشکلی نمادین واقعه ازلی اسطورهای را به نمایش درمیآورد و از طریق این الگوی قابل تقلید، اشخاص، اشیا و مکان نمایش از خود فراتر رفته و هر جزء آن به تجلی امر مقدس بدل میشود. در این مقاله تلاش شده است تا با بهرهگیری از ریشههای اساطیری و بررسی تجلی امر قدسی موجود در این گونههای نمایشی در چارچوب نظری تاریخنگاری نوین میرچا الیاده، به نمایشهای سنتی ازجمله «سخنوری»، «دئیشمه آشیقها»، «پهلوانکچل» و نمایشهای مرتبط با «میرنوروزی» نگاهی تحلیلی انداخته شود و مطالعه شود چگونه این الگو، و بهطور اخص مسئله پیکار، در نمایشهای سنتی بازنمایی شده و بهمثابه نوعی ضرورت اعتقادی و زیستی در فرهنگ عامه موردتوجه واقع شده است.
دوره ۱۵، شماره ۴ - ( ۷-۱۴۰۳ )
چکیده
در این نوشته به نقد مقاله «چرا فریدون سومین است؟ رمزگشایی نام فریدون با روش تحلیل خویشکاری اسطوره بر مبنای زبانشناسی تاریخی (ریشهشناسی در زمانی)» از آقای فرزاد قائمی پرداختهایم. از مقاله اینگونه برمیآید که نویسنده در حوزهای مطلب نوشته که در آن تخصصی نداشته است. ناآشنایی نویسنده با مفاهیم، مقدمات و منابعِ حوزه مورد نظر، باعث شده نظرات و تحلیلهای ایشان نادرست از کار درآیند. علاوه بر تحلیلها و نظرات نادرست، نوع ارجاعدهیها هم در مقاله آقای قائمی عجیب است و بیشتر ارجاعات بهگونهای است که نویسنده فقط خواسته نظرات نادرستش را به منبعی ارجاع دهد تا نشان دهد که حرف و نظرش مستند است. علاوه بر اینها نویسنده مطالبی را (بعضاً عینبهعین) از پژوهشگر(ان) دیگری برداشته، اما متأسفانه به ایشان ارجاع نداده است. از آنجا که اشتباهات اینچنینی در مقاله فراوان است میتوان آن را نمونه خوبی برای واحد درسی روش تحقیق بهشمار آورد، زیرا بهطور عملی به دانشجویان نشان میدهد که چه کارهایی را نباید در یک مقاله علمی ـ پژوهشی انجام داد.