جستجو در مقالات منتشر شده


۴۹ نتیجه برای مولوی

طاهره کریمی،
دوره ۸، شماره ۳۰ - ( ۴-۱۳۹۴ )
چکیده

کاربردِ استعاره‌های گسترده و گوناگون در متونِ عرفانی موجب شده است که دیدگاه‌های نوی پیش‌روی مخاطب باز شود و فهمِ افراد در بابِ عالم معانی گسترش یابد. در واقع، استعاره به سبب عملکردِ تداعی‌گری-اش در متونِ عرفانی به تسهیل شماری از تجارب نو کمک می‌کند؛ تجاربی که از دایرۀ تجربۀ مستقیم فرد خارج است. این پژوهش بر اساسِ دیدگاه‌های لیکاف و جانسون، دو نظریه‌پرداز معنی‌شناسی شناخت‌گرا، انجام شده است. این دو نظریه‌پرداز بر این باورند که استدلال و مفهوم‌سازی بستگی لاینفک با ویژگی‌های فیزیکی و محیطی دارند. در اشعار مولوی مجموعِ مفهوم‌سازی‌ها و استدلال‌ها با توجه به قابلیت‌های بیولوژیکی و تجربه-های جسمانی و اجتماعی انسان طرح شده است. شبکه‌ای از روابطِ استعاری در نظامِ شناختی مولوی وجود دارد که به شکلِ «زنجیره‌ای» از زمانِ نطفه بستن و تشکیلِ جنین در رحم آغاز و تا فطامِ کودک ادامه می-یابد. افزون بر این، بارداری مریم(س) و زایشِ عیسی(ع)، یکی از پرکاربرد‌ترین استعاره‌ها برای تبیین معانی و معارفِ مولوی از جمله «وحدت اولیا» است. همچنین در درون این شبکه، مولوی از رابطۀ «مادر و کودک» برای تبیین و تفهیمِ رابطۀ «خداوند و انسان» استفاده می‌کند. در این مقاله، برای رسیدن به نتیجۀ بهتر، پیوندهای مادر و همۀ تصویرهای مرتبط با آن (از جمله پستان و شیر) تحلیل، و در صورتِ لزوم به ابیاتِ مثنوی نیز استناد شده است. مولوی توانسته است در زبان هنری خود، مراحلِ سیر و سلوک و احوال روحانی را با طبیعی‌ترین تجربه‌های فیزیکی انسان، یعنی مراحل رشد وی، تبیین کند.

دوره ۹، شماره ۳۶ - ( ۹-۱۳۹۱ )
چکیده

از مباحث کتاب مقالات شمس تبریزی، مباحث کلامی، همچون جبر و اختیار، حدوث و قدم، ایمان، رؤیت و... است که هر یک از آنها، به سهم خود، در زمره مباحث مهم علم کلام اسلامی‌اند. شمس در لابلای سخنان خود مباحثی درباره جبر و اختیار مطرح کرده است که در عین اختصار بسیار ارزشمندند. او برخلاف اکثر عرفا، که به جبر تمایل دارند، به تفکر جبرگرایانه تاخته است و انسان را موجودی مختار می‌داند که لطیفه‌ای ورای جبر در وجود او قرار دارد. از مجموع سخنان او چنین برمی‌آید که او همچون متکلمان امامیه راهی میان جبر و اختیار برمی‌گزیند. این اندیشه شمس به‌روشنی در آثار مولوی بازتاب یافته است. بدون شک، سخنان شمس یکی از دلایل اصلی شکل‌گیری این اندیشه نزد مولوی است، اما تا کنون به‌ندرت محققان به آن توجه کرده‌اند.  علاوه بر این، شمس در زمینه حدوث و قِدم عالم نیز نظریه‌های جالب توجهی دارد. او بر خلاف تعدادی از عرفا و فیلسوفان، همچون ابن‌عربی و شیخ اشراق، که به قِدم عالم اعتقاد دارند، به‌صراحت، عالم را حادث می‌داند. او برای اثبات این عقیده خود، تمثیلهای جالبی به کار می‌برد و با تأویل برخی از آیات قرآن، به بحث درباره این موضوع می‌پردازد. مولوی نیز به تبََع شمس، با همان صراحت و با سخنان و تمثیلهایی مشابه او، عالم را حادث می‌داند و به شرح و بسط این عقیده می‌پردازد.  در این مقاله، ابتدا به طور مختصر به تعریف علم کلام و اندیشه‌های کلامی، ‌همچون جبر و اختیار و حدوث و قدم پرداخته‌‌ایم. در ادامه، ضمن بیان ساختارمند نظریه‌های شمس تبریزی در این ابواب، به بررسی چگونگی بازتاب سخنان و عقاید وی در آثار مولوی، و به خصوص مثنوی معنوی، اقدام کرده‌‌ایم و نشان داده‌‌ایم که یکی از اساسی‌ترین سرچشمه‌های تفکر مولوی همین سخنان شمس تبریزی است.

دوره ۱۰، شماره ۴۱ - ( ۹-۱۳۹۲ )
چکیده

نویسندگان مقاله در ابتدا ضمن تعریف آداب‌ و‌ رسوم، اشاراتی دارند به دلایل و انگیزه‌های عرفانی و هنری مولوی از پرداختن بدان؛ سپس، آداب‌ و ‌رسوم بازتاب یافته در دیوان را در چهار دسته اصلی، یعنی آداب و رسوم مذهبی، صوفیه، درباری و دیوانی و اجتماعی تقسیم‌بندی کرده‌اند؛ در این میان از آداب ‌و ‌رسوم اجتماعی دیوان شمس، با عرضه شواهد مناسب، طبقه‌بندی و معرفی مفصلتری صورت گرفته است.

دوره ۱۰، شماره ۴۳ - ( ۷-۱۴۰۱ )
چکیده

مثنوی معنوی یکی از فاخرترین آثار ادب پارسی است که جلوه‌های فراوانی از ادبیات و فرهنگ ما در آن متبلور است. ریشۀ برخی از حکایات مثنوی در ادبیات شفاهی است که از دیرباز در آثار ادبی چهره نموده است. وجود روایات شفاهی معاصر از برخی قصه‌های مثنوی بیانگر این است که قصه‌های مثنوی در ادبیات و فرهنگ‌ ما به گونۀ مرتب تکرار و بازروایی شده است. دگردیسی و  تغییر شکل قصه‌های مثنوی در ادبیات شفاهی موضوعی است که تاکنون مورد عنایت پژوهشگران قرار نگرفته است. تفاوت در شکل و ساختار قصه‌ها،‌ تغییر بارز شخصیت‌های قصه‌ها و تأویل‌های متفاوت ازجمله دگردیسی‌هایی است که روایات شفاهی و قصه‌های مثنوی را متمایز کرده است. سه حکایتی که مبنای کار برای نمایاندن دگردیسی میان قصه‌های مثنوی و روایات شفاهی گزینش شده‌اند عبارت‌اند از: «بیان توکل نخچیران»،‌ «حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود» و «اعتماد کردن به وفای خرس». داده‌های پژوهش بیانگر این است که مولوی بسیاری از مفاهیم والای عرفانی را در قالب روایت‌ها و رمزگان‌های متنی ارائه می‌دهد، اما بیشتر روایت‌های شفاهی جنبۀ سرگرم‌کننده دارند. همچنین تمایل روایات شفاهی به اخلاق مبتنی‌بر عقل معاش و تمایل حکایات مثنوی به اخلاق فردی خاص مولاناست

دوره ۱۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۹ )
چکیده

جایگیری سوژه­ها در متن­های ادبی، حاصل انواع مفصل­بندی گفتمانی است که بنا به الگوهای معرفتی حاکم بر هر دوره شکل می­گیرد. برای درک بهتر این نکته می­توان به حکایت­هایی رجوع کرد که در چند دوره با جهان­های معرفتی متمایز به روایت یا تمثیل در آمده­اند؛ یکی از این موارد، حکایت «ماهیان و آبگیر» است که در کلیله و دمنه و مثنوی مولوی به­مثابۀ خرده­روایت و در داستان ماهی سیاه کوچولو به­شکلی مستقل بازنمایی شده است. در این نوشتار چگونگی تأثیر پارادایم­ها بر جایگیری سوژه­های داستانی از منظر کیستی و چرایی قهرمان نیز شکل و میزان اظهار هویت/ فردیت آن­ها به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی تبیین شده است. نتیجه حاکی از وجود دو الگوی معرفتی ـ هستی­شناختی است: الگوی اول همان فردیت­ستیزی/ گریزی جهان کلاسیک است که متن کلیله و دمنه و مثنوی را در بر گرفته است. بر همین اساس قهرمانان اصلی هر دو تمثیل آن ماهیان­اند که خود را به مردگی، به­شکلی نمادین هویت/ فردیت خود را پس می­زنند. منتهی مرده­نمایی ماهیِ کلیله و دمنه به­مثابۀ شکلی از حزم و فردیت­گرایی ضمنی، او را در ساختار کاست­بنیاد جهان متن، چونان رخدادی خطرناک جلوه داده است؛ ولی در مثنوی مولوی در مقام نوعی عاملیت­گریزی برای تأیید یا وانمایی تجربۀ حالِ حضور آمده است. با وجود موارد قبلی، قهرمان تمثیل ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی، بنا به الگوی معرفتی فردگرایانۀ جهان معاصر، آن ماهی­ای است که عاملیت و فردیت وی به­شکلی نشان­دار و نمادین از رنگ سیاه و خنجری بر کمر تا انواع پرسش­های هستی ـ معرفت­شناختی و رویارویی فیزیکی، برجسته و تحسین شده است.
 
فرزاد بالو، سیاوش حق جو،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده

گادامر، بنیاد فهم را امتزاج افق مفسر و افق متن می­داند و  بر این اساس، به تبیین واقعه فهم و چگونگی آمیزش افق­ها می­پردازد. طُرفه اینکه تحقق چنین مفهومی را به­طور عینی و مصداقی در داستان «موسی و شبان» در مثنوی شاهد هستیم. مولانا که کانون فهم خود را از خدا، آمیزش افق اهل تشبیه و اهل تنزیه قرار می­دهد، برای تعلیم و عینیت­بخشی به چنین تلقی و تفسیری، داستان «موسی و شبان» را می­آفریند. در این داستان، موسی و شبان به‌مثابه مفسری، تلقی خاصی از خدا دارند که متأثر از کتاب و سنت و با توجه به موقعیت هرمنوتیکی آن‌هاست؛ چنان­که در آغاز داستان، خداشناسی موسی در قالب اهل شریعت و تنزیه ظاهر می‌شود و درمقابل، تجربه و درک شبان از خدا متناسب با تلقی اهل تشبیه  آشکار می­گردد. این‌چنین در آغاز داستان، موسی و شبان هریک در افق خود محصورند. اما در ادامه از طرفی مواجهه  مؤاخذه­گرایانه موسی با شبان و از سوی دیگر عتاب خداوند با موسی، هم شبان و هم موسی را در موقعیت هرمنوتیکی تازه­ای قرار می­دهد؛ به‌گونه­ای که هر دو درنهایت جمع دو افق تشبیه و تنزیه را به حقیقت نزدیک­تر می­یابند.
 

دوره ۱۲، شماره ۳ - ( ۹-۱۴۰۳ )
چکیده

چکیده
بلوچی و فارسی شاخههایی از خانوادۀ زبانهای ایرانی هستند که در درازنای تاریخ در فلات ایران و در همسایگی و تعامل با همدیگر بودهاند. یکی از کارکردهای ادبیات تطبیقی، بررسی تأثیر و تأثرهایی است که میان ادبیات زبانهای گوناگون وجود دارد. نظر به غلبۀ فرهنگی زبان و ادبیات فارسی در ایران و نفوذ گستردۀ آن در میان اقوام مسلمان، تأثیرات این زبان و ادبیات آن بر ادبیات و شعر بلوچی نیز آشکار و قابل توجه است. تأثیرپذیری شاعران دورۀ دوم ادبیات بلوچی و مکتب ملاها از فارسی به اوج میرسد. مولوی عبدالله روانبُد از شاعران نامدار بلوچی و از نسل آخرین شاعران این مکتب است. او شاعری دوزبانه است که در شعرهای بلوچی او نیز تأثیر زبان و ادبیات فارسی قابل توجه است. این نوشتار با بررسی شعر بلوچی روانبُد به روش توصیفی-تحلیلی در پی روشن کردن چنین وجهی در سرودههای او بوده است. شعر روانبُد از نظر تأثیرپذیری از زبان و ادبیات فارسی یکدست نیست، گاه شعر او با آن که از لحاظ مضمون و عناصر خیال به شدت متأثر از فارسیگویان بزرگی چون سعدی است، از لحاظ زبانی، روان است و بدیع مینماید و گاهی نیز چنان فارسیانه بلوچی میسراید که مصرعها با تغییر یا تعدیل یک واژه، فارسی میشوند و حتی برخی از آنها را میتوان کاملاً فارسی دانست.

 

دوره ۱۲، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۴۲۶ )
چکیده

تؤکد هذه المقاله على أن الأدب الفارسی یتمتع بقدرات وإمکانیات خاصه تمکنه من إیجاد الحلول المناسبه لکافه المسائل والمشاکل الروحیه الشدیده التی یعانی منها الإنسان التّائه فی عالمنا الیوم العالم الذی جعل روح الإنسان عرضه للهواجس الموذیه الناشئه عن التقدم التقنی وسیطره الآله التی ألقت به فی دوامه الاضطراب والتشتت الروحی حتی وصل به الأمر أمام هذا السیل الجارف إلى فقدان الذات وضیاع الهویه. هذه الصبغه التی یتمتع بها الأدب الفارسی دون غیره إذا ما وضعناها فی مقابل المشاغل البشریه الیوم، أمکننا تسمیتها "الوعی العرفانی الخاص" و إذا ما وقفنا على مشارف ذهن الشاعر العارف "مولوی" کان حتماً علینا أن نسمیها "الوعی الإلهی" الوعی الذی لا یصل إلیه الا الذین طهّرهم السلوک العرفانی بعد طی مراحله وکسب المقامات الربانیه. فالوصول إلى الوعی الإلهی الذی یعتبر فی الواقع نوعاً من "الشهود العرفانی" یستلزم طیَّ طریق خاص وسلوک معیّن، وعلیه نجد أن سالکی الطریق الربانی وحسب الرﺆیه الکونیه العرفانیه قد قدموا لنا مراتبَ ودرجاتٍ لمعرفه الإنسان للطبیعه والنفس والربّ والوصول إلیها یخضع لتقسیمات خاصه ومعینه، وما یتناوله هذا البحث هو أعلى مرتبه یتربّعها العارف والتی سمیناها "ما بعد الوعی" إذ لا یمکن الوصول إلیها من خلال القوى الإدراکیه و الأدوات المعرفیه المتعارفه. فما بعد الوعی یراد به "النظر إلى الوجود بعین العارف و أو بعین الله" و هذا کما ذُکِرَ انما هو نتیجهٌ للعروج فی المراتب والمقامات العرفانیه المتسامیه والحیره والفناء. وهذا یقع فی مقابل الحیره المذمومه والضیاع وفقدان الذات الناشیء عن کثره الکمالیات والتجملات الخادعه فی عالمنا الیوم، والوعی المتحدَّث عنه لا یعتبر أکثر سمواً من العلم وحسب إنما یفوق البصیره والمعرفه الباطنیه التی یسمّیها علماء النفس "الوعی الذاتی" أو "الشعور" کما ویعتبر ما بعد الوعی نوع من "الوعی الباطنی" الناتج عن طی السلوک العرفانی وصولاً إلى "الحیره العرفانیه" و صیروره "أنا" السالک "مابعد الأنا" أو "الأنا الجدیده" المحیطه والمتصله بعالم الملکوت. فالکاتب تقدّم بدایه إلى إثبات المدَّعی المذکور ومن ثم خاض فی تجلیات هذا النوع من الوعی فی دیوان الحیره الممدوحه فی جمیع جنبات دیوان "المثنوی المعنوی" نرى أن ما یقصده مولوی منها هو "مابعد الوعی" أو "الوعی الإلهی" و وصول العارف إلى "الأنا المحیطه" أو "ما بعد الأنا" .
مصطفی حسینی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده

امرسون نخستین شاعر امریکایی بود که مولوی را به جامعۀ امریکا معرفی کرد. پس از امرسون، دیگر شاعران مکتب تعالی­گرایی، ازجمله تورو، لانگفلو و ویتمن، به شعر صوفیان پارسی خاصه شعر مولوی روی آوردند. در قرن بیستم، مترجمان و شاعرانی نظیر دیوید مارتین، رابرت دانکن، مروین و رابرت بلای کوشیدند شعر مولوی را به جامعۀ امریکا بشناسانند. پس از آنان، در اوایل دهۀ ۱۹۸۰م، بارکس به کمک جواد معین و براساس ترجمههای آربری و نیکلسون، بخش­هایی از اشعار عارفانه مثنوی، دیوان شمس و رباعیات مولوی را به فارسی ترجمه کرد. با انتشار ترجمه­های بارکس در دهۀ ۱۹۸۰م، شعر مولوی در امریکا به شهرتی چشمگیر رسید. در جستار حاضر، کوشش شده است بر اساس پژوهش­های بینارشته­ای، یعنی مبانی نظری ادبیات تطبیقی و مطالعات ترجمه، پذیرش اشعار مولوی با ترجمۀ بارکس در امریکا بررسی شود. دلایل اقبال عام به شعر مولوی در امریکا را می­توان به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم کرد. دلایل داخلی به متن مبدأ و نویسنده آن و دلایل خارجی به متن مقصد، مترجم و روح زمانه بازمی­گردد. سه مورد مهم و اثرگذار در پذیرش ترجمه این اشعار عبارت‌اند از: ۱. مضامین جهان­شمول و متعالی؛ ۲. ایماژهای نامتعارف و نامأنوس؛ ۳. شعر، موسیقی و سماع. توجه و اقبال به شاعر یا نویسنده‌ای در فرهنگ و زبان دیگر نه در خلأ، بلکه به‌واسطه عوامل متعددی اعم از ادبی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی اتفاق می‌افتد.
 
ندا سادات مصطفوی، رضا روحانی،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( ۳-۱۳۹۹ )
چکیده

مولوی، صاحب اثر عظیم مثنوی، از عارفان آزاداندیشی است که صلح و تسامح با دیگراندیشان را یکی از مبانی فکری و رفتاری خود قرار داده یا معرفی کرده است. او در آثار متعدد خود، به زبان و شیوه‌های مختلف اندرز، تمثیل و حکایت، در ترویج این اندیشه کوشیده و همگان را به پیروی از این سلوک فردی و اجتماعی فراخوانده است. اندیشۀ تسامح مولوی، مانند بسیاری دیگر از دیدگاه‌های وی، با نقد و انکار همراه شده است. در نوشتار حاضر، با رویکردی تحلیلی ـ انتقادی و با استفاده از شیوه‌های علمی تحلیل متن و استناد، نقدهای واردشده به این اندیشۀ مولوی بررسی شده است. هدف از این ارزیابی، علاوه‌بر معرفی و نقد دیدگاه‌‌های منکران اندیشه تسامح در عصر حاضر، رسیدن به شناختی روشن و حقیقی‌تر از کمّ‌و‌کیف این اندیشه مولوی است. براساس بررسیهای انجام‌‌شده، چنین برداشت می‌شود که هم‌زیستی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان مختلف در جامعه (پلورالیسم اجتماعی) در اندیشۀ مولوی، به پیروی از منابع و مبانی اسلام، جایگاه ویژه‌ای دارد؛ اما تکثرگرایی (پلورالیسم) دینی، ‌علی‌رغم برخی مشابهت‌ها و همگونی‌ها، ‌مورد قبول و تأیید مولوی نیست. همچنین با تحلیل و استناد به اصل حکایت‌ها و ابیات مولوی مشخص می‌شود که درواقع پلورالیست خواندن او درک ناقصی است که برخی روشن‌فکران یا منتقدان، با خلط یا مغالطه در افکار و اندیشه‌ها و استناد نامناسب به ابیات و حکایت‌هایی از مثنوی، به‌دست آورده‌اند.

رشید کاکاوند، پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( ۳-۱۳۹۹ )
چکیده

کارکرد پایان­بندی در متن را بنابه این تصور که به‌مثابۀ نقطۀ اوج متن ـ روایت مفروض است، می­توان گره­گشایی از موضوع مورد بازنمایی دانست؛ اما به‌شکل خاص پایان­بندی می­تواند همسو با معرفت‌شناسی حاکم بر متن و وضعیت سوژه­های متنی منجر به دلالت­انگیزهای ویژه باشد. از میان متن­های ادبی کلاسیک فارسی، پایان­بندی برخی از متن­های عرفانی، ازجمله غزل­های دیوان شمس، همسو با معرفت­شناسی عرفانی، وجهی متمایز دارد. در این نوشتار، دلالت­انگیزی ویژۀ پایان­بندی در غزلیات شمس به‌شیوه توصیفی ـ تحلیلی دلالت­یابی و تفسیر شده است. نتیجه نشان می­دهد راوی ـ عاشق غزل­های دیوان شمس، همسو با معرفت­شناسی حاکم بر متن، هویت یا مقام سوژگیِ موقتی را که بنابه کنش بازنمایی یا روایتگریِ رخداد ـ وضعیت­ها در بخش آغازین و میانی روایت­ها به‌دست می­آورد، در پایان­بندی با توسل به کنش­های گفتاری خاموشی در معنای اصطلاحی آن پس می‌زند و مانع از تثبیت آن می­شود. به عبارت دیگر، راوی ـ عاشق غزلیات شمس در اغلب غزل­ها، پس از بازنمایی  اضطراب و اشتیاق برآمده از حضور و وحدت ازدست‌رفته سعی می­کند در پایان­بندی غزل­ها، بنابه «استعاره دوریِ» بازگشت به اصل و جهان پیشانشانگانی، با انجام و اجرای دو دسته از «کنش‌های گفتاریِ» خاموشی (شامل «خاموشی به‌مثابۀ سخن­ نگفتن» و «خاموشی به‌مثابۀ به‌نمایندگی سخن ­گفتن») به وانمایی یا اجرای حالِ حضور بپردازد و به‌صورت نمادین در آن تجربه شرکت کند. حسب این وانمایی، پایان­بندی غزل­­های مذکور به بستار نمی‌انجامد و با ساختاری حلقوی، خواننده ـ مشارک را با نوعی ناتمامی مواجه یا در آن تجربه شریک می‌کند.


دوره ۱۴، شماره ۲ - ( ۳-۱۴۰۲ )
چکیده

سنت تذکره­نویسی عرفانی با نگارش دو شکل تذکره جمعی و شخصی، تداوم تاریخ نگاری اسلامی است که برای اعتبار بخشی به خود از سنت مستندسازی و عینیت­نمایانه علم حدیث بهره می­برد و واقعیت­هایی درباب عرفا یا یک عارف برمی­سازد. از منظر معرفتی برساخت واقعیت مذکور حاصل گزینش و انتخاب مولف-راوی یا راویانی است که بنا به معرفت­شناسی ویژه یا دلبستگی­های ایدئولوژیک آن را بازنمایی می­کنند. این نکته بویژه در تذکره­های شخصی  به دلیل تراکم رخدادها و جزییات فراوان، بیشتر به چشم می­خورد. یکی از این تذکره­ها مناقب­العارفین افلاکی است که در باب مولوی و اطرافیان وی به نگارش درآمده است. در این نوشتار اعتبار روایی-گفتمانی واقعیت برساختۀ افلاکی در بازنمایی رخدادهای زندگی مولوی به شیوه توصیفی-تحلیلی دلالت­یابی و تفسیر شده است. مبنای نظری تحقیق، آرای برخی از صاحبنظران نشانه­شناسی اجتماعی و تحلیل گفتمان انتقادی است که وجوه دلالت­یابی آنها از دو منظر کمّی و کیفی تبیین شده است. نتیجه نشان می­دهد که مؤلف-راوی از یک منظر با بکارگیری چهار دسته مدالیتۀ اعداد، تاکیدی، بسامد روایی و تداوم روایی با سببّیت بالا بعضی از واقعیت­های برساختۀ خود را از منظر کمّی مستند و باور پذیر می­کند. از منظر کیفی هم، ابتدا بنا به تکیه بر ابزارهای شناختی راوی-کانونی­ساز، همچون حسّ بینایی، شنوایی و لامسه که حاکی از «اینجا» و «اکنون» ادراک­کننده است، برخی دیگر از رخدادها را عینی و محسوس می­­کند. سپس با شگردهای مشروعیت­بخشی همچون استناد به نظام قدسی، رجوع به سنّت، عقلانی­سازی و شگرف­سازی بخشی دیگر از آنها را مستند و واقعی ­می­نمایاند.

دوره ۱۶، شماره ۲ - ( ۳-۱۴۰۴ )
چکیده

این مقاله با هدف چگونگی بیان مولوی در مواجهه با آیات قرآنی و روایات و کیفیت استفاده از شگردهای بلاغی در تبیین مفاهیم ذهنی و اصطلاحات عرفانی به رشته تحریر درآمده است. نگارندگان ابتدا با خوانش مثنوی مولوی با بررسی ابیاتی ازدفاتر شش‌گانه به‌طور تصادفی، به تحلیل استعاره‌های تأویلی بر پایۀ نظریۀ معناشناسی شناختی پرداخته‌اند؛ بعد از بیان نظریّۀ معناشناسی ‌شناختی و استعارۀ مفهومی طبق این نظریه، ازبین شکل‌های استعاره مفهومی، استعاره هستی‌شناختی بررسی شد و شواهد استعاره‌های تأویلی در سه شاخۀ استعاره با تأویل آیات قرآنی و احادیث، با تأویل تمثیل‌ها و اصطلاحات عرفانی و درنهایت استعاره با تأویل حکایات مثنوی، تحلیل شده است. در این بررسی، به شیوۀ کتابخانه‌ای وتحلیل محتوا، بیشترین بسامد در تأویل اصطلاحات و تمثیل‏های عرفانی بود و این نشانگر آن است که مولوی برای عینیّت بخشیدن به مفاهیم ذهنی و تجربه‏های عرفانی‏اش بعد از تأویل، آن‌ها را با نام‌نگاشت‌های عینی برای اقناع مخاطب و بیان عواطف عرفانی خود توصیف کرده است. دراین فرایند، در بعضی تأویلات گاهی یک امر ذهنی را با امر ذهنی دیگر و یا پدیده‏ای عینی را با امر عینی دیگر توصیف کرده است.

دوره ۱۶، شماره ۶۳ - ( ۳-۱۳۹۸ )
چکیده

هدف این پژوهش استخراج، بررسی و تحلیل نگاشتهای استعاری و طرحواره‏ای در مفهوم اجل در آثار مولوی است. این پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی انجام، و با مطالعه و استخراج اشعار مرتبط با مفهوم اجل در آثار مولوی، استعاره‏ها براساس نظر کووچش  (۲۰۱۰) تحلیل شده و دسته‏بندی طرحواره‏ها نیز براساس نظر ایوانز و گرین  (۲۰۰۶) صورت گرفته است. یافته‏های پژوهش نشان داد که این مفهوم انتزاعی در تجسم ذهنی مولانا به‏صورت مفاهیم عینی بازنمایی و در شعر متجلی می‏شود. بررسی طرحواره‌های تصویری در استعاره اجل در آثار مولانا نشان داد که بیشترین نوع طرحواره اشعار، طرحواره وجودی است. یافته‌ها از به‌کارگیری طرحواره‌های مختلف نوعی شی‌ء و جاندارنمایی مفهوم مرگ را نشان می‌دهد و در موارد دیگر اجل به‏صورت حرکت، مسیر، هدف، جهت و ظرف بازنمایی شده است. هم‌چنین نگاشت حوزه‌های مبدأ معرفی شده کووچش با آنچه در اشعار مولوی به‌کار رفته ‌است حکایت از این دارد که بجز دو حوزه «ساختمان و بنا» و «سرما و گرما» دیگر حوزه‌های مبدأ با هم همخوانی دارد و از این میان حوزه‌ها «حرکت و جهت»، «نیرو» و «اعضای بدن» از بیشترین بسامد برخوردار است. علاوه بر سیزده حوزه مبدأ معرفی شده کووچش در اشعار مولوی «خواب» نیز به‌عنوان حوزه مبدأ دیگری برای استعاره مرگ یافت شد.

دوره ۱۶، شماره ۶۴ - ( ۶-۱۳۹۸ )
چکیده

این مقاله بر آن است تا با تحلیل و بررسی دیدگاه‌های مولانا جلال الدین محمد بلخی دربارۀ سیر مراتب هستی، اولاً جایگاه مباحث هستی­شناسی را دراندیشه و آثار این عارف بنام تبیین کند تا از این طریق، زمینۀ شناخت بیشتر بینش عرفانی این عارف فراهم شود. ثانیاً تفاوت نوع نگاه مولانا به مباحث هستی‌شناسی را با دیدگاه‌های هستی‌شناسانۀ فلاسفه و متکلمین مشخص کند. نگارنده با روش تحلیلی- توصیفی به این نتیجه رسیده است که با توجه به بسامد اندک مباحث هستی­شناسی در آثار مولوی در قیاس با موضوعات مرتبط با انسان­شناسی و خداشناسی، بینش عرفانی مولوی متکی بر دو رکن انسان­شناسی و خداشناسی است. همچنین مولانا به‌عنوان یک عارف بر خلاف فلاسفه و متکلمین، از ورود به جزئیات مباحث هستی­شناسی پرهیز کرده و گاه ممکن است این مباحث را با مباحث معرفت­شناسی نیز همراه ­کند.


دوره ۱۸، شماره ۷۴ - ( ۱۰-۱۴۰۰ )
چکیده

بروز نسبیت انگاری معرفتی در قالب آنومیهای اجتماعی و مسائلی چون ناهنجاریها و بحرانهای عاطفی و هویتی، تزلزل و سرخوردگیهای روانی، نتیجه مبنا قرار گرفتن جریان مدرنیته و حاکمیت پارادایم پوزیتویسم است. این موارد به عنوان مسائل حیاتی زندگی بشری در برهه­ های مختلف مورد توجه بوده است که مصداقهای آن را می ­توان در دو اثر سه ­شنبه ­ها با موری  و مثنوی مولوی مشاهده کرد. رمان سه ­شنبه­ ها با موری یکی از آثار قابل توجه دنیای غرب بر مسأله­ گرفتاری دائم بشریت در دام مادیت و غفلت از خودشناسی(عشق و مهرورزی، مرگ، معنویت و آگاهی و...) تأکیدکرده است. همین موارد به گونه ­ای دیگر در مجموعه آثار مولوی به طور اخص، مثنوی معنوی مورد توجه است. پژوهش می­ کوشد با روش تحلیل تطبیقی، مبتنی بر مکتب امریکایی به تجزیه و تحلیل محتوای این دو اثر و ارائه­ راهکارهای مطلوب به منظور برون رفت از وضعیت حاکم بر زندگی انسانها دست یابد. یافته ­های تحقیق حاکی است که وجه غالب هردو اثر، مطرح کردن بحران گرفتاری بشریت در دام عالم مادی است. تمایز دو اثر را می­ توان در تأکید مولوی بر فراتر رفتن از عوامل مادی وتکیه ­بر هستی ­شناسی عرفان اسلامی اشاره کرد.
 

دوره ۲۰، شماره ۸۱ - ( ۲-۱۴۰۲ )
چکیده

تصویرگریهای نشأت‌گرفته از تجربه عرفانی انفسی در غزلیات مولوی، تا کنون به طور اختصاصی و مستقل، یکجا و منتظم کاویده نشده است؛ اگرچه به نحوی کلی و کلان، اقسام و شاخه های خیال بندیها و تصویر آفرینی های مولوی در چرخه پژوهش قرار گرفته است. این پژوهش مدعی است که مولوی در غزلیات شمس توانسته است تصویرهای ناب برجوشیده از تجربه درونی و شهودی خود را، که عموماً غیرقابل‌توصیف‌است به زنجیر بیان بکشد و این رخدادی است نادر که مولوی آن را پشت سر نهاده و موفّق شده است انتزاعی‌ترین تجربه‌ها را به زبان بیاورد. در این پژوهش، که بر اساس شیوۀ توصیفی-تحلیلی با ابزار کتابخانه‌ای و استنادی و در چارچوب نظری هرمنوتیک گادامر انجام شده است، پس از مروری بر نظریات پژوهشگران مختلف دربارۀ جداسازی تجربه عرفانی، آن دسته از غزلیات دیوان شمس که به طور خاص، نمودهایی از تجربیات عرفانی انفسی مولوی به‌شمار می‌رود بر اساس احساس جاری در غزل به چهار دستۀ تفاخر و هشدار، بازخواست و ملامت، ضرورت بازشناسیخویشتن و شوق و بخشایش تقسیم‌بندی شده‌ و برای نمونه، غزلی از هر کدام از این دسته‌ها، بررسی و تحلیل قرار شده است.
 

دوره ۲۱، شماره ۲ - ( ۱- )
چکیده

«چندآوایی»، اصطلاحی بود که باختین در توصیف ویژگی آثار داستایفسکی به کار برد. اما شالوده فکری این نظریه در فراهم نمودن فضای گفتمانی آزاد و ایجاد رابطه گفتگویی بر اساس منطق پذیرش و درک آوای یکدیگر و گشودن پنجره‌های ذهن و ضمیر خود بر ذهن و نگاه دیگران، بنا شد ه است و از این چشم انداز، چندآوایی، رهیافتی است بزرگ در رهانیدن اندیشه بشری از جزمی گرایی و مطلق اندیشی.    قرن‌ها پیش از باختین، مولوی،شاعر بزرگ ایرانی، بر لزوم و اهمیت پذیرش آوای دیگران و اجتناب از تعصب ورزی های خودمدارانه چه در قالب گزاره های مستقیم و چه پردازش روایت ها، گفتگوها و آواهای برآمده از آن،تأکید کرده و پیام خود را از طریق آثارش به گوش جهانیان رسانده است. گرچه، چندآوایی، اصطلاحی است قرن بیستمی و مولانا مبدع آن نبوده، لیکن شواهد آثارش حاکی از آن است که شالوده فکری این نظریه، به عنوان پیام جهانی در بهبود تعامل اندیشگانی و گفتگویی جامعه بشری در ذهن و زبان آن شاعر گرانقدر بوده است. در این نوشتار، کوشش شده جلوه ها  و مصداق های نگرش چند آوایانه مولوی،به ویژه در مثنوی، کاویده شود تا آشکار شود،مولوی، نگره چندآوایی و پیش فرض های آن را به عنوان پیامی جهانی در ایجاد فضای گفتگو مدارانه و به دور از تعصب های قومی و نژادی و زبانی طرح ریزی کرده است. نتیجه اجمالی نشان می‌دهد که مولوی از طریق بیان و پرورش مفاهیمی چون: احترام به دیگری،تأکید بر همدلی به جای همزبانی،نسبی گرایی در داوری، پذیرش تضادها و همنشینی تقابل ها، مؤلفه‌های زمینه‌ساز چندآوایی را فراهم کرده است.

دوره ۲۱، شماره ۲ - ( ۱- )
چکیده

مفاهیم به کار رفته در اشعار اقبال لاهوری نشان می‌دهد که شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، بر شکل گیری افکار و اندیشه های وی تأثیر فراوانی داشته است. اقبال با تأثیرپذیری از سه منبع، یکی فلسفه‌ای مبنی بر کمال روحانی و دیگری از نوعی عقیده اتحاد اسلامی برای تبلیغ در میان مسلمانان و سومی عقیده سیاسی نسبت به مملکت خود، به بحران‌های سیاسی اجتماعی جهان امروز که مسلمانان به آن دچار شده‌اند. پرداخته است و با رهنمودهایی که از مولوی – به عنوان مرشد و پیری که با تأمل در اندیشه‌هایش بسیاری از مسائل جدید دنیای اسلام و ملت‌های استعمار زده حل شدنی است – گرفته، به بسیاری از این بحران‌ها پاسخ داده است. اقبال در جاویدنامه، معتقد است شاعران اهل سوز و گداز عاشقانه، قلب تپنده‌ای هستند، که در سینۀ ملت جای گرفته و خون حیات بخش را در رگهای ملت جریان می‌دهند. چنین شاعرانی باعث ایجاد تحرک و تکاپو در ملت می‌شوند. اقبال این دسته از شاعران را «وارث پیغمبر» می‌خواند که رسالت هدایت مردم را بر دوش خود احساس می‌کنند. جلال‌الدین محمد بلخی، سمبل یک شاعر متعهد و عاشق است که در کالبد مردم، روح حیات می‌دمد و با نوای آتشین خود در عالم تحول ایجاد می‌کند. اقبال او را سرخیل عاشقان می‌داد که راهنمای ایشان، به سلسبیل مقصود است. پیر رومی از نگاه اقبال، همسفری است که همراه شدن با او موجب رحمت و بهره‌مندی از الطاف خداوندی است. او با سالکان طریق عشق الهی توصیه می‌کند که با او همراه و همدل شوند تا به برکت این خضر، خود را بشناسند و به نیروی ایمان منشأ کردارهای بزرگ گردند و به سر منزل مقصود ره یابند.

دوره ۲۱، شماره ۲ - ( ۱- )
چکیده

انسان متجدد، به اقتضای روزگار جدید، به محسوسات توجه دارد و آن سوی ماده را اگر انکار نکند، ناشناختنی و دست نایافتنی می‌داند و بدین سان بخشی از توانایی‌های بالقوه خود را مغفول می‌گذارد. ماورای ماده و معنویات حیات معنوی انسان را شکل می‌دهد و فقدان آن سبب نا آرامی‌های روانی و پوچ پنداری زندگی می‌گردد و مرگ؛ سرنوشت پایانی ناگزیر انسان را، بسان هیولایی می‌نماید که تنها راه نادیدن آن دلمشغولی به محسوسات و نیندیشیدن به آن است. در این نوشته این مفاهیم بررسی می‌شود که مولوی چگونه به عالم غیر ماده می‌نگرد و چگونه خود در آن عوالم می‌زید و در پی آن نگاه دینی و معنوی، چهره مرگ در اندیشه او چگونه است. آثار مولوی برای انسان بریده از معنویات، حاکی از شناخت و تجربه انسانی است که تعالیم پیامبران را خود زیسته و نشانه‌هایی از آن نموده است که تامل بر آن می‌تواند درشتی عالم محسوس را در پرتو عالم معنا تلطیف کند و نگاهی دیگر را به این جهان پدید آورد.

صفحه ۲ از ۳