جستجو در مقالات منتشر شده
۷ نتیجه برای یعقوبی جنبه سرایی
دوره ۹، شماره ۴ - ( مهر و آبان ۱۳۹۷ )
چکیده
بنا به پسزدگی فردیت در جهان قدیم، بدن و امر بدنی بهمثابۀ عنصری هویتساز در نظم نشانگانی متون ادبی کلاسیک فارسی نقش چندانی ندارد؛ در مقابل با فراهم آمدن پشتوانههای اجتماعی و فرهنگی در جهان معاصر، بازنمایی هویت سوژههای ادبی با تکیه بر بدن و ملزومات آن رایج شد. در این نوشتار بازنمایی بدنمحورانۀ هویت سوژه- ابژههای داستانی مجموعۀ یکی بود و یکی نبود جمالزاده از منظر«بدن بهمثابۀ موضوعی نمادین- جامعهشناختی»، با تکیه بر آرای تورستین وبلن۱ و پییر بوردیو۲ دلالتیابی، تحلیل و تفسیر شده است. نتایج نشان میدهد که در روایتپردازی رئالیستی راویِ جمالزاده از سوژه- ابژههای مذکور، سه طبقه بازنمایی شده است: الف) طبقۀ بالادستی که با انواع سرمایۀ فرهنگی همچون سواد، زبان، لباس و فاصلۀ بدنی نیز انواع مصرف نمایشی، اقتدار خود را به نمایش میگذارد و همزمان با انواع طنز و گروتسک از آنها اقتدارزدایی میشود. ب) طبقۀ فرودست با سرمایۀ فرهنگی دریغشده و غیرمتظاهرانهای که در زبان، لباس نیز خود کمبینیای در فاصلۀ بدنی آنان با دیگران مشاهده میشود. ج) دستهای دیگر بهمثابۀ طبقۀ محذوف یا خاموش، خلاف دو طبقۀ قبلی، بیشتر از سامانیابی بر مبنای سرمایۀ فرهنگی و انواع سلیقه و مصرف، بر اساس جنسیت طبقهبندی شده است. همین طبقهبندی، سلیقه و مصرف آنها را متأثر کرده است. چنین روایتپردازیای ضمن همسویی با بافت اجتماعی- فرهنگی و بازنمایی فردیت سوژهها بر مبنای امر بدنی، از یک سو از تشخّصِ متورم گفتمانهای غالب، اقتدارزدایی میکند واز سویی دیگر تشخص بدنیِ به حاشیه رفتۀ صداهای خاموش را یادآوری میکند.
دوره ۱۱، شماره ۱ - ( فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۹ )
چکیده
جایگیری سوژهها در متنهای ادبی، حاصل انواع مفصلبندی گفتمانی است که بنا به الگوهای معرفتی حاکم بر هر دوره شکل میگیرد. برای درک بهتر این نکته میتوان به حکایتهایی رجوع کرد که در چند دوره با جهانهای معرفتی متمایز به روایت یا تمثیل در آمدهاند؛ یکی از این موارد، حکایت «ماهیان و آبگیر» است که در کلیله و دمنه و مثنوی مولوی بهمثابۀ خردهروایت و در داستان ماهی سیاه کوچولو بهشکلی مستقل بازنمایی شده است. در این نوشتار چگونگی تأثیر پارادایمها بر جایگیری سوژههای داستانی از منظر کیستی و چرایی قهرمان نیز شکل و میزان اظهار هویت/ فردیت آنها به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی تبیین شده است. نتیجه حاکی از وجود دو الگوی معرفتی ـ هستیشناختی است: الگوی اول همان فردیتستیزی/ گریزی جهان کلاسیک است که متن کلیله و دمنه و مثنوی را در بر گرفته است. بر همین اساس قهرمانان اصلی هر دو تمثیل آن ماهیاناند که خود را به مردگی، بهشکلی نمادین هویت/ فردیت خود را پس میزنند. منتهی مردهنمایی ماهیِ کلیله و دمنه بهمثابۀ شکلی از حزم و فردیتگرایی ضمنی، او را در ساختار کاستبنیاد جهان متن، چونان رخدادی خطرناک جلوه داده است؛ ولی در مثنوی مولوی در مقام نوعی عاملیتگریزی برای تأیید یا وانمایی تجربۀ حالِ حضور آمده است. با وجود موارد قبلی، قهرمان تمثیل ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی، بنا به الگوی معرفتی فردگرایانۀ جهان معاصر، آن ماهیای است که عاملیت و فردیت وی بهشکلی نشاندار و نمادین از رنگ سیاه و خنجری بر کمر تا انواع پرسشهای هستی ـ معرفتشناختی و رویارویی فیزیکی، برجسته و تحسین شده است.
پارسا یعقوبی جنبه سرایی، منصور رحیمی،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( تابستان ۱۳۹۷ )
چکیده
گزارشهای تذکرهای شکلی از روایتپردازی عرفانی است که با قصد مشروعیتبخشی یا مشروعیتزدایی، سوژهها را فرامیخواند و واقعیت یا واقعیتهایی را به نفع یا علیه آنها سامان میدهد. درک بهتر این واقعیتهای برساخته نیازمند تبیین شیوههای پیرنگسازیِ گزارشهای مذکور از منظر گفتمانی است. در این نوشتار، برساخت گفتمانی پیرنگ درباب حلاج بهمثابۀ نمونهای شاخص در دو سطح مشروعیتبخشی و مشروعیتزدایی در گزارش تذکرهای پانزده کتاب عرفانی طبقهبندی و تحلیل شده است. برای دلالتیابی و تفسیر در سطح مشروعیتبخشی به برخی از مفاهیم ماکس وبر و تئو ونلیوون و در سطح مشروعیتزدایی به بعضی از سخنان فوکو و مری داگلاس استناد شده است. نتیجه نشان میدهد که دستهای با گرایش عاشقانه ـ قلندری سعی کردهاند تا با انتساب اَشکالی از اقتدار بههمراه ارزیابی اخلاقی مثبت و اسطورهسازی، به حلاج مشروعیت ببخشند. دستهای دیگر با تمایلات زهدانه ـ شریعتمحور و ذکر نمونههایی از نظمشکنی دینی ـ شرعی و فرهنگی ـ عرفی منتسب به حلاج یا بازنمایی مبتنی بر حذف و پوشیدهگویی، در خدمت گفتمان طرد و مشروعیتزدایی از وی قرار گرفتهاند. دستهای هم در مقامی بینابین، بااینکه اغلب از حلاج دفاع کردهاند، در مواردی هم برخی از ابعاد منفی زندگیاش را بدون دفاع از او بازگفتهاند. با نگاهی به موضعگیریهای مذکور میتوان چنین پنداشت که نوع این نگرشها مبتنی بر جهان معرفتی ـ ایدئولوژیک گزارشنویسان بوده است. از طرف دیگر، ضمن غلبه گفتمان قبول بر گفتمان طرد درباب حلاج، طرد مذکور بنابه جهت و شدت موضعگیریها بهمعنای مصطحِ طرد نیست.
پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۱، شماره ۴۴ - ( زمستان ۱۳۹۷ )
چکیده
گفتمانهای اعتقادی-اجتماعی بنا معرفتشناسی قطبیگرایانه، جهان معرفتی را در قالب نظام تقابلیِ متن و حاشیه سامان داده؛ سپس حاشیه را سرکوب و به غیاب میفرستند. این رویه به اغلب نظامهای دِلالی از جمله به ژانرهای ادبی نیز تسرّی یافته است. از میان ژانرهای ادبی بخشی از کلان ژانر عرفان ایرانی-اسلامی ذیل عنوان عرفان عاشقانه مواجهۀ دیگری با برساخت حاشیه و نظام تقابلی حاکم بر آن در پیش گرفته است. در این نوشتار ضمن معرفی برساخت حاشیه و مصداق-های آن در گفتمانهای اعتقادی-اجتماعی رایج، قرائتهای متمایز عرفا از آنها به همراه دلایل هرکدام طبقهبندی و تفسیر شده است. نتیجه نشان میدهد که عرفا در یک سطح با قرائتی واسازانه سه دسته از حاشیههای تثبیت شده، شامل انسان در معنای عام، سجدهگریزان و عقلگریزان را ذیل گفتمان وحدتانگارانۀ عرفان عاشقانه و با دلایلی همچون الزام هستیشناختی وجود و حضور حاشیهها، ضرورتهای رابطۀ عاشقانه همچون واسطهستیزی و مواردی مشابه از وضعیت حاشیگی خارج و به همنشینی با متن میرساند؛ سپس در سطحی دیگر با خوانشی مکالمهای و تعلیق کنش ابژهسازی؛ از بازی تقابلی متن و حاشیه در میگذرد. مبنای تعلیق ابژهسازی در بازنماییهای عرفا بر یکسانانگاری مصداقهای متن و حاشیه همچون برابری کفر و دین، دنیا و آخرت و غیره استوار است. اگرچه کارکرد خوانشهای مذکور در بافت اجتماعی تغییر نوع و جهت رابطه با دیگری به عبارتی دیگر ایجاد همحضوری هستیشناختی انسانها یا همترازی اجتماعی طرفین تعامل است، در تلقی عرفا به مثابۀ کنشهایی نمادین است که به قصد صفر کردن فاصلۀ انسان با معشوق یا رسیدن به حال حضور انجام میشود.
دوره ۱۲، شماره ۴۹ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده
تناقض، همپوشانی نشانهها و مفاهیم بدیل در محور جانشینی زبان است. در هر روایتی اعم از توضیحی یا داستانی؛ راوی برای معرفی کنش یا وضعیتی میتواند از میان چند امکانِ نشانهای، فقط یک مورد را انتخاب کرده؛ به کار گیرد که آن نشانه سبب میشود کنش یا وضعیت مذکور با مرزبندی نسبتاً دقیق و قطعی معرفی شود. هرگاه مرزبندی مذکور به دلیل همپوشانی و تداخل نشانههای بدیل، قطعیت خود را از دست بدهد، تناقض اتفاق افتاده است. البته درجه تباین یا تقابل نشانههای بدیل گاهی بسیار شدید و گاه آنقدر کمرنگ است که گویی تناقض نیست. در همه انواع ادبی صورتهایی از تناقض به چشم میخورد. منتهی در برخی از مکاتب یا ژانرهای ادبی به دلیل پشتوانه فکری یا ویژگی سبکی به شکلی فراگیر و گسترده وجود دارد. در ادبیاتِ مشهور به پسامدرن، بنا به ویژگی عدم قطعیت، تناقض با وجوهی متنوع و در مقام عنصر سبکی غالب نمود مییابد و ابهام برآمده از آن، خواننده را به شکل افراطی دچار سردرگمی میکند. بر همین اساس در این نوشتار از میان دو شکل کلان تناقض صوری و معنایی؛ وجوه نوع اخیر در آثار چهار نویسنده برجستۀ دهههای هفتاد و هشتاد شمسی به شیوه توصیفی- تحلیلی تعیین، طبقهبندی و تحلیل شده است. نتیجه نشان میدهد که از میان وجوه تناقض معنایی، سه شکل «شخصیتپردازی متناقض»، «تداخل ساحت دنیای داستانی و واقعی» و «پایانبندی حلقوی و چندگانه» همراه با فروعات عمده ترین دلیل اصلی ابهام در آثار بررسی شده است.
رشید کاکاوند، پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( تابستان ۱۳۹۹ )
چکیده
کارکرد پایانبندی در متن را بنابه این تصور که بهمثابۀ نقطۀ اوج متن ـ روایت مفروض است، میتوان گرهگشایی از موضوع مورد بازنمایی دانست؛ اما بهشکل خاص پایانبندی میتواند همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن و وضعیت سوژههای متنی منجر به دلالتانگیزهای ویژه باشد. از میان متنهای ادبی کلاسیک فارسی، پایانبندی برخی از متنهای عرفانی، ازجمله غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی عرفانی، وجهی متمایز دارد. در این نوشتار، دلالتانگیزی ویژۀ پایانبندی در غزلیات شمس بهشیوه توصیفی ـ تحلیلی دلالتیابی و تفسیر شده است. نتیجه نشان میدهد راوی ـ عاشق غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن، هویت یا مقام سوژگیِ موقتی را که بنابه کنش بازنمایی یا روایتگریِ رخداد ـ وضعیتها در بخش آغازین و میانی روایتها بهدست میآورد، در پایانبندی با توسل به کنشهای گفتاری خاموشی در معنای اصطلاحی آن پس میزند و مانع از تثبیت آن میشود. به عبارت دیگر، راوی ـ عاشق غزلیات شمس در اغلب غزلها، پس از بازنمایی اضطراب و اشتیاق برآمده از حضور و وحدت ازدسترفته سعی میکند در پایانبندی غزلها، بنابه «استعاره دوریِ» بازگشت به اصل و جهان پیشانشانگانی، با انجام و اجرای دو دسته از «کنشهای گفتاریِ» خاموشی (شامل «خاموشی بهمثابۀ سخن نگفتن» و «خاموشی بهمثابۀ بهنمایندگی سخن گفتن») به وانمایی یا اجرای حالِ حضور بپردازد و بهصورت نمادین در آن تجربه شرکت کند. حسب این وانمایی، پایانبندی غزلهای مذکور به بستار نمیانجامد و با ساختاری حلقوی، خواننده ـ مشارک را با نوعی ناتمامی مواجه یا در آن تجربه شریک میکند.
دوره ۱۴، شماره ۲ - ( خرداد و تیر ۱۴۰۲ )
چکیده
سنت تذکرهنویسی عرفانی با نگارش دو شکل تذکره جمعی و شخصی، تداوم تاریخ نگاری اسلامی است که برای اعتبار بخشی به خود از سنت مستندسازی و عینیتنمایانه علم حدیث بهره میبرد و واقعیتهایی درباب عرفا یا یک عارف برمیسازد. از منظر معرفتی برساخت واقعیت مذکور حاصل گزینش و انتخاب مولف-راوی یا راویانی است که بنا به معرفتشناسی ویژه یا دلبستگیهای ایدئولوژیک آن را بازنمایی میکنند. این نکته بویژه در تذکرههای شخصی به دلیل تراکم رخدادها و جزییات فراوان، بیشتر به چشم میخورد. یکی از این تذکرهها مناقبالعارفین افلاکی است که در باب مولوی و اطرافیان وی به نگارش درآمده است. در این نوشتار اعتبار روایی-گفتمانی واقعیت برساختۀ افلاکی در بازنمایی رخدادهای زندگی مولوی به شیوه توصیفی-تحلیلی دلالتیابی و تفسیر شده است. مبنای نظری تحقیق، آرای برخی از صاحبنظران نشانهشناسی اجتماعی و تحلیل گفتمان انتقادی است که وجوه دلالتیابی آنها از دو منظر کمّی و کیفی تبیین شده است. نتیجه نشان میدهد که مؤلف-راوی از یک منظر با بکارگیری چهار دسته مدالیتۀ اعداد، تاکیدی، بسامد روایی و تداوم روایی با سببّیت بالا بعضی از واقعیتهای برساختۀ خود را از منظر کمّی مستند و باور پذیر میکند. از منظر کیفی هم، ابتدا بنا به تکیه بر ابزارهای شناختی راوی-کانونیساز، همچون حسّ بینایی، شنوایی و لامسه که حاکی از «اینجا» و «اکنون» ادراککننده است، برخی دیگر از رخدادها را عینی و محسوس میکند. سپس با شگردهای مشروعیتبخشی همچون استناد به نظام قدسی، رجوع به سنّت، عقلانیسازی و شگرفسازی بخشی دیگر از آنها را مستند و واقعی مینمایاند.