جستجو در مقالات منتشر شده
۴ نتیجه برای صرفی
محمّدرضا صرفی،
دوره ۱، شماره ۳ - ( پاییز ۱۳۸۷ )
چکیده
آنیما در نظریه کارل گوستاو یونگ۱، تجسّم تمامی گرایش¬های روانی زنانه در روح مرد است که به زعم وی نتیجه تجارب نژادی مرد با زن در طول صدها هزار سال زندگی با یکدیگر بوده و در ناخودآگاه جنس نرینه به یادگار مانده است و این، باعث تسهیل واکنش¬های متقاضی و توافق نظر بین دو جنس متقابل می¬شود. این کهن¬الگو همانند دیگر کهن¬الگوها، هم در نمایه¬های مثبت و هم در نمایه¬های منفی به نمود درآمده که در این مقاله نمودهای مثبت آن بررسی شده است. بر اساس این مقاله نمودهای مثبت کهن¬الگوی آنیما مطابق با دیگر نقاط جهان در اساطیر، ادبیّات و فرهنگ ایران نیز به نمود درآمده و «معشوق»، «الهام¬بخش» و «احساسات نسبت به طبیعت» -که در این مقاله با نمونه¬ها و مثال¬های مختلف تحلیل و ارزیابی شده است- برخی از این نمودها به شمار می¬آید. در این مقاله، نشان داده شده است که دست کم یکی از نمودهای آنیما در ناخودآگاه مرد ایرانی از پروتوتایپ واحدی نشئت می¬گیرد و این پروتوتایپ، به احتمال زیاد یکی از ایزدبانوان کهن ایرانی است. این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام گرفته، و برای گردآوری اطّلاعات از روش کتابخانه¬ای و بیشتر از نوع متن¬خوانی استفاده شده است.
دوره ۴، شماره ۱۶ - ( تابستان ۱۳۸۶ )
چکیده
کانون روایت در تحلیل توانمندیها و شگردهایی که داستانپرداز برای شکل دادن به حکایتهای خویش از آنها بهره گرفته، اهمیّت فراوان دارد تا جایی که هرگونه ایجاد تغییردرکانون روایت، سبب ایجاد تمایز و تغییر درجریان اصلی داستان و حتی موضوع آن میشود. به علاوه، ما هیچگاه در داستان با رخدادهای خام سر و کار نداریم، بلکه با رخدادهایی روبهرو میشویم که به شیوهای خاص بازنمایی شده و از کانون ویژهای به آنها نگریسته شدهاست.
گوناگونی کانونهای دید و شکلهای مختلف ارتباط راوی با کانون ساز و زاویه دید در مثنوی چنان جذاب و آگاهانه صورت گرفته است که تحلیل آن میتواند گوشههایی از نبوغ مولانا را درآفریدن اثری فرا زمانی و فرامکانی به نمایش بگذارد.
این مقاله که به شیوه سند کاوی نگاشته شده است، سعی دارد گونههای مختلف کانون دید را با تکیه بر داستان «دقوقی» بررسی کند.
دوره ۵، شماره ۱۸ - ( زمستان ۱۳۸۶ )
چکیده
این مقاله به منظور بررسی نمادهای پرندگان در مثنوی مولانا با روش کتابخانهای نوشته شده است. نگارنده پس از استخراج تمام کاربردهای پرندگان با استفاده از روش تحلیل محتوا به طبقهبندی، توصیف و بیان معانی نمادین آنها پرداخته است. براساس یافتههای این گفتار در مثنوی از ۳۰ پرنده با نام و صدها پرنده بینام سخن به میان آمده که گوشهای از نمادپردازی مولانا را تشکیل داده است. یکی از نتایج مهم این بررسی این است که پرندگان در تحلیل نهایی خود، نمادی از سرگذشت روح انسان در قفس تن و دنیای مادی را بازگو میکنند.
معانی و مفاهیم نمادین پرندگان با ویژگیهای طبیعی آنها پیوندی ناگسستنی دارد. افزون بر آن، آموزههای دینی، فرهنگی و نیز اساطیری که در طول زمان در اطراف هر یک از آنها شکل گرفته است در مفاهیم ویژهای که مولانا از آنها ارائه میکند، نقش و تأثیر فوقالعادهای دارد. در مجموع میتوان گفت پارهای از برداشتهای مولانا از پرندگان کاملاً ابداعی و بیسابقه است و برخی دیگر در سنتهای فرهنگی ریشه دارد. شکلگیری مفاهیم نمادین پرندگان در مثنوی از یک سو از جهانبینی خاص مولانا سرچشمه گرفته و از سوی دیگر، ناشی از برداشتهای شخصی و قریحه توانای اوست.
دوره ۸، شماره ۳۳ - ( مرداد و شهریور ۱۳۹۹ )
چکیده
شباهت ساختار اسطوره و قصه به پیدایی نظریههای منجر شده است که بر مبنای آنها میتوان عناصر تکرارشونده میان اساطیر و قصهها را کشف و تحلیل کرد. این پژوهش به شیوه توصیفی ـ تحلیلی و بر اساس چارچوب نظری تحلیل روانشناختی ـ کهنالگویی کارول. اس. پیرسون و هیو.کیمار در نظریه «بیداری قهرمان درون» و در بستر نظریه «سفر قهرمان» جوزف کمپبل تلاش کرده است روند سفر «قهرمان درون» در قصۀ «بهرام و گلاندام» را واکاود. پژوهشگران تلاش میکنند تا ضمن بررسی روند سفر قهرمان درون، چگونگی تجلی کهنالگوها را در مراحل سفر تحلیل کنند تا نشان دهند قهرمان قصههای عامه نیز همچون شخصیتهای هشیوار با تجلی این کهنالگوها میتوانند در فرایند تفرّد گام نهند و سفر قهرمانی را پیش گیرند. از تحلیل ساختار اسطورهای این قصه چنین برمیآید که قصه با بهره از سه مرحلۀ «عزیمت»، «تشرف» و «بازگشت»، زمینه را برای ظهور کهنالگوها فراهم میسازد. قهرمان نیز سفر خود را با ترک خانه و کهنالگوی «جستوجوگر»آغاز میکند و در روند سفر بنا بر موقعیتهای داستانی، کهنالگوی درون قهرمان با دگردیسی مواجه میشود و سایر کهنالگوها پدیدار میشوند. تغییر کهنالگوی درون قهرمان سبب نمودهایی در کنشهای بیرونی شخصیت میشود. بارزترین کهنالگوهای بهرام، «عاشق»، «جستوجوگر» و «جنگجو» است که درنهایت، با تشکیل خانواده که بهنوعی «بازگشت» به محیط خانه است کهنالگوی «حاکم» بیدار میشود. نتایج این تحقیق نشان میدهد قصۀ «بهرام و گلاندام» ساختاری اسطورهای دارد و بهدلیل رویکرد روانشناختی خود بر پایۀ نظریات کهنالگویی قابل تحلیل و انطباق است.