جستجو در مقالات منتشر شده
۶ نتیجه برای باقری خلیلی
دوره ۵، شماره ۱۹ - ( بهار ۱۳۸۷ )
چکیده
در فلسفه پدیدارشناسی، کل عالم، فرایندی هستیشناسانه دارد و انسان دارای آگاهی استعلایی است و غایت آن نموداری پدیدهها نسبت به هم و شناخت حسی و عینی از یکدیگر است. نیچه در بررسی دوران اساطیری و تاریخ کهن بشری معتقد است که انسان یونان باستان، نوعی شناخت هستیشناسانه داشته و طبیعت و فرایند آن را چنانکه بوده، میشناخته و زندگی وی با آن هماهنگ بوده و به واسطه آن معنا پیدا میکرده است. او زندگی را تراژدی میداند و با خلق خدایان، الههها و ربالنوعها و انتساب حوادث هولناک به آنها و یاری جستن از آنها، زندگی را تحملپذیر ساخت و در این زمینه از تلفیق دو عنصر بهرهجست: یکی، عنصر دیونوسوسی که به دیونوسوس، خدای بینظمی و آشفتگی، رقص و شادی و شراب و مستی منسوب بوده و دیگری، عنصر آپولونی که به آپولون، خدای نظم و آرامش، عقل و فرهنگ، شعر و موسیقی و زیبایی منسوب بوده است. بنابراین، نیچه هنر تراژدی را به عنوان اولین آفرینش هنری یونانیان باستان،زاده دو عنصرتقابلی دیونوسوسی و آپولونیمیداند و فلسفه هنر و زیباییشناسی خود را بر آن دو بنامینهد. در این مقاله، غزلیاتحافظ براساس این نظریه بررسی، و خوانشی نیچهای، اما متناسب با مقتضیاتهنری، فرهنگی، دینی و آیینی ایرانیان ارائه میشود. عنصر دیونوسوسی در بیتهایی از غزلیات حافظ، که رابطه انسان با دنیا، آشوب زمانه، بیاعتباری و ناامنی کار و بار جهان را تشریح میکند، حضور دارد و عنصر آپولونی در بیتهایی که به تبیین رابطه انسان با خدا و پناه بردن به عشق و عرفان و رندی میپردازد، حافظ را به شادی فرا میخواند و اعتبار یار به عرفان. بدینترتیب، میان آن بینظمی(دیونوسوسی= بیاعتباریدنیا)و این نظم(آپولونی= عاشقی) اعتدال و ارتباط ایجاد میکند.
علی اکبر باقری خلیلی، منیره محرابی کالی،
دوره ۶، شماره ۲۳ - ( پاییز ۱۳۹۲ )
چکیده
نظریه¬های متعددی در حوزه¬ی زبان¬شناسی شناختی مطرح¬ شده که «استعاره¬ی مفهومی» و «طرح¬واره¬ی تصویری» بیش¬ترین اهمیّت را دارند. طرح¬واره¬های تصویری ساخت¬هایی از فرایند شناختی اند که به ¬واسطه¬ی تجربه¬های فیزیکی انسان¬ در برخورد با جهان خارج شکل می¬گیرند و امکان درک و تحلیل مفاهیم انتزاعی را فراهم می¬آورند. طرح¬واره-های تصویری گونه های مختلفی دارند، نظیرِ طرح¬واره¬های حرکتی، طرح¬واره¬های حجمی، طرح¬واره¬های قدرتی؛ و طرح-واره¬ی چرخشی یا دوری یکی از گونه¬های طرح¬واره¬های حرکتی است که می¬تواند از انگاشت طبیعی یا قراردادی شکل گرفته باشد. مفاهیم انتزاعی طرح¬واره¬های چرخشی در غزل¬های سعدی را می¬توان در سه دسته جای داد: ۱)طلب ۲)شکایت ۳)ترک؛ و حافظ را نیز در سه دسته: ۱)طلب ۲)شکایت ۳تسلیم. تحلیل های شناختی حاصل از طرح¬واره-های چرخشی این دو شاعر عبارتند از: ۱.درک سعدی از حرکت زمان، خطی است و فهم حافظ، دایره¬ای. ۲.درک حرکت خطی سعدی بر واقع¬گرایی و فهم دایره¬ای حافظ بر آرمان¬گرایی او دلالت دارد. ۳.سعدی به دلیل درک حرکت خطی در گروه انسان¬های تراژیک جای می¬گیرد و حافظ به سبب فهم حرکت دایره¬ای در شمار انسان¬های حماسی. ۴.شکل کاربرد واژگان و ساختارکلی غزل¬ها، از مرکزگریزی سعدی و مرکزگرایی حافظ حکایت می¬کنند.
دوره ۶، شماره ۲۴ - ( تابستان ۱۳۸۸ )
چکیده
شادی یکی از ویژگیهای هویت ایرانی است و در ایران بعد از اسلام تا عصر حافظ در اشعار فردوسی، منوچهری، خیام، مولانا و حافظ بیشترین نمود را دارد. عیش و خوشدلی در غزلیات حافظ به دو نوع ابژکتیو یا بیرونی یا آفاقی و سوبژکتیو یا درونی یا انفسی تقسیم میشود. خوشدلی بیرونی بر عواملی مانند باغ و بهار، طرف جویبار و می خوشگوار و... بویژه بر سه عنصر می، مطرب و معشوق زمینی یا نمادین استوار، و نتیجه آن، احساس آرامش ناپدیدار درونی است. خوشدلی درونی، محصول عواملی چون پیوند با امر قدسی و تبدیل شدن حالت شادی به مقام است و براحساس حضور معشوق حقیقی در دل، اشراق و روشنی ضمیر تکیه دارد و موجب آرامش پایدار درونی میشود. مبانی عیشها و خوشدلیهای حافظ را میتوان به پنج دسته تقسیم کرد: ۱. روانشناختی ۲. فلسفی ۳. دینی ۴. سیاسی – اجتماعی ۵. عرفانی. این مقاله به بررسی و تحلیل هر یک از این مبانی پرداخته است.
دوره ۸، شماره ۳۱ - ( بهار و تابستان ۱۳۹۰ )
چکیده
از دیدگاه کارل گوستاو یونگ(۱۸۷۵-۱۹۶۱م) ناهوشیار جمعی، منبع تجربیات باستانی است و این تجربیات به وسیله کهنالگوها آشکار میشوند. نقاب/ پرسونا، سایه، آنیما، آنیموس و خود/ ماندالا، مهمترین کهنالگوها هستند و آثار ادبی از جمله تجلیگاههای آنها محسوب میگردند. یونگ معتقد است که کهنالگوها در شکلگیری و تکامل شخصیّت افراد بسیار مؤثرند. بر اساس این نظریه، تقابل و تضاد ابعاد شخصیّتی تیپها و قشرهای اجتماعی در غزلیّات حافظ با کهنالگوی نقاب و سایه یونگ سازگاری دارد و واژههای خراباتی و پارسایانه، وظیفه توصیف تقابل نقاب و سایه را بر عهده دارند. مهمترین نقابهای خواجه شمس الدّین محمّد عبارتند از: ۱. حافظ ۲. زاهد ۳. ملامتی. خواجه در نقابهای حافظ و زاهد، خود را کمتر از آنچه و آنکه هست، ظاهر میسازد و در نقاب ملامتی، آنچنان که نیست یا کمتر از آنچه که هست رخ مینماید. او به انکار، سرکوب و واپسرانی سایه نپرداخته و «من»ِ خود را با نقاب و نقش اجتماعیاش یکی نکرده است، بلکه به دلیل خودآگاهی از نقشْ بودن نقابها، هم از مرز ماهیّت نقاب عدول نکرده و هم به برآوردن نیازها و خواستهای سایهاش مشغول گشته است و کوشیده تا با نیل به اعتدال، طریق کمال را بپیماید. او در این راه «من»، «نقاب» و «سایه» را به وحدت رسانده و آن را در شخصیّت «رند» پدیدار ساخته است.
دوره ۱۳، شماره ۵۲ - ( ۶-۱۳۹۵ )
چکیده
در این پژوهش، گزارههای پرسشی در اشعار فروغ فرخزاد در دو حوزۀ ۱) فکری، ۲) عاطفی بررسی شده است. بر اساس یافتههای پژوهش، گزارههای پرسشی در اشعار فروغ فرخزاد بر «جستجوگری» او دلالت دارد و در سه محور جستجوی عشق، جستجوی خود یا هویّتیابی و جستجوی انسانیّت بازتاب یافته است. فروغ در فرایندِ هویّتیابی، چیستی عشق، زندگی و کیستی خود را مورد تأمّل و پرسش قرار میدهد. تحلیل گزارههای پرسشی از دید عاطفی، نشان میدهد، عشق که محور اصلی پرسشگری در دو دفتر نخست اوست بتدریج محوریّت خود را در دفترهای بعدی از دست میدهد و پرسشهای او از لحاظ کمّی و کیفی، دگرگون میشود. مخاطبِ گزارههای پرسشیِ فروغ نیز نمودی از دگردیسیِ فکری و عاطفی اوست و این پژوهش نشان میدهد که مخاطب او از «منِ» شخصی و یا مخاطب فرضی بتدریج به ضمیری قابل تأویل به تمام خوانندگان و مخاطبی عام و جهانشمول تغییر مییابد که دال بر گسترده شدن دیدگاههای فکری و عاطفیِ اوست.
دوره ۱۹، شماره ۷۸ - ( ۱۰-۱۴۰۱ )
چکیده
ابهامگرایی یکی از ویژگیهای بعضی از اشعار برجسته معاصر است که بر اثر القای مفاهیم بکر و از پیش نیندیشیده ایجاد میشود. یکی از کارکردهای اینگونه ابهام، ایجاد حس تعلیق است. تعلیق، حالت انتظاری است که گوینده، مخاطب را آگاهانه و هدفمند در تردید و بیخبری از نتیجه روایت قرار میدهد؛ اما به کمک عناصر زبانی، امکان اندیشه، پیشبینی و کشف حلقههای گمشده را در گزارههای شعری فراهم میسازد. تعلیق مخاطب در فهم معانی و مقاصد گوینده، شوق خواندن را سبب میشود. حسّ کنجکاوی خواننده به انضمامِ پیشفرضها، پیشاندیشیهایش و امکانهایی که طی هر تعلیق رخ میدهد، سبب بازتولید معنا میشود.
در این جستار، پس از بررسی عوامل زبانی و ویرایشی ابهام همچون واژگان ناآشنا، چندزبانگی، وجود اصطلاحات جدید، کاربرد واژگان تازه و بومی، باستانگرایی، اصطلاحات تخصصی، حذف، جابهجایی ضمیر، هنجارگریزی ویرایشی و... تحلیل خواهد شد که شاعران معاصر، چگونه از این عوامل برای ایجاد تعلیق با کارکردهایی چون برجستهسازی، آشناییزدایی، نوگرایی، توسعه معنایی، چندمعنایی، ایجاز، انتقال بنمایههای فرهنگ بومی، توسعه و غنای زبان بهره میجویند تا بتوانند مخاطب را در جریان روایت با خود همراه سازند.