جستجو در مقالات منتشر شده


۴ نتیجه برای آلبوغبیش


دوره ۵، شماره ۱ - ( ۱-۱۳۹۶ )
چکیده

ادبیات تطبیقی همچون سایر علوم، دارای مبانی نظری، اصطلاح شناسی و روش‌شناسی ویژه خود است. مکتب کلاسیک یا تاریخگرای ادبیات تطبیقی با روش‌هایی نظیر تأثیر و اقتباس، تصویرشناسی و ترجمه‌پژوهی کوشیده است متون ادبی را مطالعه و واکاوی نماید. مضمون شناسی و واکاوی کیفیت حضور یک مضمون یا چهره‌ای تاریخی یا اسطوره‌ای اولیه در متن ادبی یکی از این روش‌های پژوهشی است. پژوهش حاضر کوشیده است ضمن معرفی رهیافت مضمون‌شناسی و تبیین کیفیت کاربست آن در مطالعات تطبیقی، به تفاوت‌های ماهوی مضمون شناسی با نقد مضمونی، بینامتنیت و کهن‌الگو، بپردازد براساس پژوهش حاضر، رجوع به پیش متن‌ها، اثبات وجود پیوند تاریخی میان اساطیر اولیه و روایت های منظوم یا داستانی معاصر، استخراج جوانب مورد توجه از یک اسطوره در روایت معاصر و ابعاد فروگذاشته شده آن و تبیین علل و عوامل این مسئله، ارکان اساسی یک پژوهش مضمون شناسانه را شکل می‌دهند. در عین حال، این پژوهش با پیشنهاد کردن روشی ترکیبی در مطالعات مضمون شناسانه، بر این باور است که پژوهشگران امروزی با وجود توجه به عوامل برون‌متنی و تاریخی موجود در پژوهش مضمون شناسانه، می‌توانند به وجه ادبی متن نیر بپردازند و از رهگذر رمزگشایی از رمزگان نهفته در آن، میزان پیوند و ارتباط روایت معاصر را با الگوی اسطوره‌ای نشان دهند. این امر در وهله بعد ضمن زدودن استتیک موجود در چنین پژوهش‌هایی، جنبه‌ای دینامیکی به آنها خواهد داد.

دوره ۶، شماره ۱ - ( بهار ۱۳۹۷ )
چکیده

ادبیات تطبیقی در فرایند تکامل خود، روش‌شناسی‌های متنوعی را عرضه کرده است. رهیافت نقدبنیاد ادبیات تطبیقی ضمن گسستن قیدوبندهای رهیافت تاریخ‌گرا، بر ضرورت کشف پیوند ادبیات با دیگر هنرها و دانش‌ها برای استخراج و طبقه‌بندی قوانین عام حاکم بر ادبیات و در نتیجه، درک بهتر و جامع‌تر آن تأکید ورزیده است. پژوهش حاضر با تکیه بر این دیدگاه، بخشی از روایت لیلی و مجنون نورالدین عبدالرحمن جامی در مثنوی هفت اورنگ را با نگاره‌ای منسوب به مظفرعلی از پیروان مکتب نگارگری تبریز واکاوی کرده است. براساس پژوهش پیشِ‌رو، عناصر زمان، پیرامتنیت، توصیف و دلالتمندی جزو اصول کلی ادبیات‌اند؛ این مسئله از رهگذر مقایسه ادبیات با نگارگری بر ما مبرهن می‌شود و می‌توان آن را به نگارگری نیز تعمیم داد. در بخش دیگری از این پژوهش، دلالت‌های ضمنی نهفته در نگاره نیز استخراج شده است؛ کشف پیوند ادبیات با نگارگری می‌تواند میزان التذاذ هنری مخاطب حرفه‌ای را دوچندان سازد و نگرنده در عین قرار گرفتن در برابر یک نگاره، از هر دو لذت هنری حاصل نماید. در عین حال، دریافت مخاطب از متن نوشتاری نسبت به دریافت وی از متن دیداری متمایز است. چه، دریافت یک متن روایی به گونه‌ای استدلالی و در نتیجه غیرمستقیم و تدریجی رخ می‌دهد اما درباره یک نگاره با نوعی فهم حسی و مستقیم روبه‌رو هستیم. همچنین پژوهش حاضر نشان می‌دهد متن ادبی پس از انتقال به یک میدان دلالتگرانه دیگر، به ناگزیر بخشی از عناصر شکل‌دهنده خود را از دست می‌دهد یا این عناصر با شکل و شمایل متفاوتی ظاهر می‌شوند.
عبدالله آلبوغبیش،
دوره ۹، شماره ۳۴ - ( تابستان ۱۳۹۵ )
چکیده

بینامتنیت نظریه تطوریافته چندآوایی میخائیل باختین است که براساس آن، متون ادبی گذشته و حال، با همدیگر در گفت‌وگو هستند و هیچ متنی خودبسنده و تهی از متنهای پیش از خود نیست. ویژگی میان‌متنی در آثار هنری و متون ادبی باعث می‌شود تا استقلال این آثار به چالش گرفته شود و در مراتب بعد، مرزهای استقلال یافتگی‌شان از میان برداشته شود. پژوهش حاضر با تکیه بر این اندیشه، داستان کوتاه «میرزا یونس» از مجموعه داستان «آینه و سه داستان دیگر» سیروس شمیسا را کاویده است. نگارنده بر آن است که تزلزل و تعلیق مرزها میان متون ادبی، افزون بر آنکه نمودی از ویژگی دوران پسامدرنیستی است، هدفمند هم هست و در ساحت داستانی، می‌تواند عنصری تحکیم‌بخش برای سویه هستی‌شناسانه فضای تخیلی باشد و از رهگذر آن، متن‌وارگی تاریخ / واقعیت تحقق می‌پذیرد. براین اساس، بینامتن‌های متعدد در یک متن می‌توانند بستری فراهم آورند که تجربه‌های زیسته و نازیسته به‌گونه‌ای درهم تنیده شوند که اساسا تشخیص حدود و ثغور آنها امری دشوار گردد. نگارنده پژوهش همچنین بر آن است که متون ادبی صرفا با متونی مکتوب در گفت‌وگو نیستند بلکه قلمرو معنایی واژه «متن» گستردگی بیشتری می‌یابد و سویه‌های جدیدی را دربرمی‌گیرد. کمااینکه در سایه ورود دانش‌های گوناگون و ژانرهای مختلف به ساحت داستانی، اکنون باید از مفهوم «میانْ‌ژانر» سخن به میان آورد و داستان را زیرشاخه این مفهوم قرار داد.
عبدالله آلبوغبیش،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( بهار ۱۴۰۳ )
چکیده

مطالعات ادبی در پرتو اندیشۀ پساساختارگرا از منظری متفاوت متن را واکاوی می‌کنند. پساساختارگرایی ضمن رها شدن از چهارچوب تصلب‌یافته ساختارگرایی، خوانشی واسازانه از متن به‌دست می‌دهد و معنا و گفتمان ادعایی آن را به پرسش می‌گیرد. در این راهبردِ مطالعاتی، پژوهشگر از رهگذر بازشناسی تناقضات نهفته در متن، از دوگانه‌های پایگانی ساختارگرایی فاصله گرفته، از معنای آشکار آن مرکزیت‌زدایی می‌کند و معنای خاموش‌گشته را به‌سخن می‌آورد. کاربست چنین راهبردی در واکاوی متون فارسی می‌تواند ابعاد ویژه‌ای را در باب آن‌ها و ساختارهای فکری نویسندگان آشکار سازد. پژوهش حاضر بر بنیاد این اندیشه و با اتخاذ رویکردی استنادی ـ تاریخی در گردآوری داده‌ها، داستان کوتاه «حضور» از مجموعه داستان دیوان سومنات نوشتۀ ابوتراب خسروی را واسازی نموده‌است. بنابر پژوهش پیش‌ِرو، متن «حضور» به‌رغم عنوان آشکار آن، رو به غیاب دارد و امر غایب در آن به سطح حضور فرامی‌رود. تزلزل در رابطۀ متناظر دال و مدلولی و درنتیجه، ناپایداری معنامندی دال‌ها، ناآغازی در متن، باژگونگی کارکردها و موقعیت‌های دال‌های متن و نام‌زُدایی از شخصیت‌ها بخشی از مصادیق مرکززدایی از گفتمان مرکزیت‌یافته متن قلمداد می‌شوند. در پرتو این رابطه ناپایدار، دال‌های کنشگر در متن دچار تعویق و گسست از معنای نهایی شده‌اند و بدین‌ترتیب، انکسار و پراکنش معنا در متن رقم خورده‌است؛ برونداد چنین وضعیتی آپوریا یا تنگنا در پذیرش معنای قطعی متن است، به‌طوری که خواننده دیگر قادر به تحدید معنای نهایی نیست. جابه‌جایی حضور و غیاب و ناپایداری معنا حتی بر تمهیدات متن و موقعیت‌های مکانی شخصیت‌ها نیز سایه انداخته‌است و متن از درون خود را نقض کرده‌است.


صفحه ۱ از ۱