جستجو در مقالات منتشر شده
سید مهدی زرقانی،
دوره ۱۱، شماره ۴۱ - ( ۴-۱۳۹۷ )
چکیده
نویسندگان زن ایرانی نخستین تجربههای داستاننویسی خود را از روزنامهها و مطبوعات آغاز کردند. این پیشقراولان داستان مدرن فارسی در زمانهای زندگی میکردند که فرهنگ در حال عبور از وضعیت سنتی به مدرن بود. درست به همین علت داستانهای آنان ریشهای در حکایتپردازی سنتی و شاخهای در داستاننویسی مدرن دارد و آثار آنان از بهترین نمونهها برای نشان دادن تحول نظاممند ژانرهاست. نخستین داستانهای زنان به سالهای پیش از ۱۳۰۰ مربوط میشود و بر این اساس باید آنها را در کنار جمالزاده، از پایهگذاران داستان کوتاه فارسی بهشمار آورد. مسئله این مقاله درست در همین نقطه شکل میگیرد: چه ویژگیهایی در این داستانها هست که بر اساس آن بتوان آنها را از حلقههای گذار از حکایتپردازی سنتی به داستاننویسی مدرن بهشمار آورد؟ برای یافتن پاسخ باید به برخی پرسشهای مقدماتی دیگر هم پاسخ داد؛ مثل اینکه داستانهای مذکور در چه بافتی نوشته شدند، نویسندگان آنها چه کسانی بودند و چه نسبتی با گفتمانهای معاصر داشتند؟ اینها پرسشهای فرعی و اصلی ما در مقاله حاضر خواهد بود.
نقی (سینا ) جهاندیده کودهی، علیرضا نیکویی،
دوره ۱۱، شماره ۴۳ - ( ۱۰-۱۳۹۷ )
چکیده
خیامیت بهمثابۀ یک گفتمان بهتدریج در طول سه قرن (از قرن هفتم تا نهم هجری) شکل گرفته و با نقاط عطف تاریخی و اقلیمی علامتگذاری و در ساختی دیالوگی و دیالکتیکی برساخته شده است. واکنش شدید شریعتمداران به شیوۀ استدلال، پرسش و نوع استعارات رباعی مشهور «ترکیب طبایع» بیانگر این است که خیامیت با پرسشهای فلسفی در دورۀ هژمونیک شدن گفتمان شریعتمدار آغاز شده است. شکلگیری رباعی «ترکیب پیاله» بهدنبال رباعی «ترکیب طبایع» (جانشینسازی کوزه/ پیاله با طبایع/ بدن و چرخ کوزهگری با چرخ و فلک) حاکی از حرکتی استعاری است که میخواهد پرسشهای فلسفی ـ کلامی را به مقولات زیباییشناختی تبدیل کند. با شکلگیری این استعارۀ بنیادی، در طول چند قرن رباعیات بسیاری ساخته میشود. با این نگاه، میتوان مسئلۀ «رباعیات سرگردان» و جستوجوی «رباعیات اصیل» را که مباحثی مستحدث و برخاسته از ایدئولوژیهای معاصر و زادۀ ذهن انسان مدرناند، بهگونهای دیگر تحلیل کرد. درواقع رباعیات سرگردان، بهمثابۀ مکانیسمی دفاعی، با چشمپوشی از مؤلف اثر، به مؤلف گفتمانی روی میآورد و رباعیات سرگردان از بازی دالهای دو گفتمان رقیب خبر میدهد. در این نوشتار، با ردیابی سفرِ جفترباعی «ترکیب طبایع» و «ترکیب پیاله» بهمثابۀ حرکتی استعاری و گزارش مواجهۀ چهار گروهِ شریعتمداران و کلامیان، مورخان، شاعران، و تدوینکنندگان و مجموعهسازان رباعیات خیام با این جفترباعی، تلاش میشود گسستها و تحولات سه قرن خیامیت نشان داده شود. آنچه که بر رباعیات خیامی در طول چند قرن افزوده شده است، درواقع از الگوی بازی حاشیه و متن پیروی میکند. تاریخ خیامیت تاریخ مواجهۀ تخیل جمعی با استعارههایی است که پرسشهای متناقض را تولید میکنند. خیامیت با انباشت تفسیرها، جوابیهها، نظیرهسازیها، تکثیر سلولیِ استعارهها و تولید استعارهها علیه استعارههای دیگر ساخته شده است. اگرچه میتوان با جستوجوی درزمانی استعارههای گفتمان خیامیت به پرسشهای خیامی نزدیک شد، رابطۀ عمر خیام با رباعیات نه رابطۀ مؤلف با اثر، بلکه رابطۀ شخصیت مفهومی با گفتمان است.
حمیدرضا شعیری، فاطمه سیدابراهیمی،
دوره ۱۲، شماره ۴۶ - ( ۷-۱۳۹۸ )
چکیده
هرگاه مکان و کیفیت زندگی در تلاقی با یکدیگر سبب شکلگیری گزارههایی شوند که بر اثر انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر بهدست آیند، با نشانه ـ بومزیست مواجهیم. عناصر شکلدهنده بومزیستها انسان، مکان و کیفیتی است که به مکان نسبت میدهیم. بومزیست را میتوان زنجیرهای تراانسان ـ مکانی یا به نقل از بِرک، مزولوژی دانست که بهمعنای قابلیت انتقال، حرکت، حضور و تحول در یک مجموعه است. اگر هر موقعیتی را وابسته به یک پیشموقعیت و در تعامل با موقعیت بعدی بدانیم، باید بومزیست را فرایند بدانیم. در این فرایند، هر بُوِشی آمادگی تبدیل شدن به بُوِشی جدید را دارد، به این شرط که در زنجیره تراانسان ـ مکانی قرار گیرد. مهمترین دستاورد دیدگاه مزولوژیک، حذف جهان دوقطبی است. حال چگونه نشانه ـ بومزیست شکل میگیرد؟ هر حضوری قابلیت جابهجایی در درون مکان و حرکت بهسوی دیگری جهت تبدیل شدن به حضوری جدید را دارد. بنابراین توجه به تجربه زیسته، شکلگیری گزارهها براساس ادراک و موقعیتهای تعاملی نشان میدهد هر حضور بهواسطه جهش و گسستهایی که سبب تکامل آن میشود، خود را در مسیر فرایند کنش تکامل میبخشد. حضورها متکثرند و درون زمان و مکان، در طول فرایند کنشی رشد میکنند. هدف اصلی این پژوهش نشان دادنِ چگونگی این رشد و امکان تکثیر و انتقال آن به گزارههای جدید است. رویکرد اصلی این مقاله با تمرکز بر نشانه ـ انسانشناسی و پدیدارشناسی حضور شکل گرفته است. همچنین با استفاده از روش تحلیل کیفی تلاش میکنیم تا نظریه نشانه ـ بومزیست ادبی را با تکیه بر دیدگاه مزولوژیک بِرک و زنجیره تراانسان مکانی ارائه کنیم.
علیرضا انوشیروانی،
دوره ۱۲، شماره ۴۷ - ( ۸-۱۳۹۸ )
چکیده
ندارد
امیر حسین زنجانبر،
دوره ۱۴، شماره ۵۳ - ( ۱-۱۴۰۰ )
چکیده
از شگردهای داستانهای کودک جهت عینیسازیِ روابط انتزاعی، استفاده از استعارۀ «رنگ» است. از آنجا که از یک طرف استعارۀ «تغییر رنگ» در سه داستانِ قرمز: داستان یک مدادشمعی، روزی که مدادشمعیها دست از کار کشیدند و مداد بنفش بر «انقلاب هویت» دلالت دارد و از طرف دیگر دو داستان اولی امریکایی و داستان مداد بنفش ایرانی است، لذا این مقاله داستانهای مذکور را انتخاب کرده تا دیدگاه دو گفتمان فرهنگی مذکور را دربارۀ معنای «هویت آرمانی» مقایسه کند. در همین راستا، برآن است که بهروش تحلیلیتوصیفی و در چارچوب «نظامهای معنایی لاندوفسکی» به سه پرسش پاسخ دهد: با توجه به اینکه سه مـــتن مذکور کودک را به هویتیابی تشویق میکنند، هرکدامشان چه تفسیری از هویت ایدئال دارند؟ و چگونه کودک را به آن فرامیخوانند؟ ایدئولوژیِ پنهان در هر متن کدام نهادهای مرتبط با سوبژکتیویته را غیریتسازی و کدام را غیریتزدایی میکند؟ پژوهش حاضر برای نخستینبار در ایران، پارادایم هویتیابی را در داستانهای کودک بررسی میکند. از منظر نـشــانهشناسیِ فرهنگی هر متن بهمثابۀ یک فرهنگ است و ترجمهها ایدئولوژیِ نهفته در متون را از سپهر نشانهایِ مبدأ به سپهر نشانهایِ مقصد انتقال میدهند. بیتوجهی مترجمان متون کودک به تسرّی شیوۀ هستی ـ در ـ جهانِ دو متن ضرورت تحقیق را انکارناپذیر مینماید.
خلیل بیگزاده، لیلا رحمتیان،
دوره ۱۶، شماره ۶۱ - ( ۴-۱۴۰۲ )
چکیده
سید محمد حسینی معصوم، حمیدرضا شعیری، مرجان اکبری،
دوره ۱۶، شماره ۶۴ - ( ۱۰-۱۴۰۲ )
چکیده
گذر از نشانهشناسی روایی کلاسیک ساختارگرا با دیدگاهی متنمحور و معناهای تعینی به سمت نشانهمعناشناسی، درواقع گذر از کنش و برنامهمداری به سمت تعامل است. در نشانهشناسی کلاسیک ساختارگرا، معنا در جریان روایت صرفاً از طریق کنش و برنامۀ ازپیشتعیینشده در جهت کسب ابژۀ ارزشی توسط کنشگر شکل میگیرد. اما در نشانهمعناشناسی، معنا از طریق ایجاد رابطۀ حسی ـ ادراکی با پدیدهها شکل میگیرد و از طریق تعامل با دیگری یا همسوژه ادراک میشود. چنین معنایی صرفاً با نظامهای معنایی نشانهشناسی روایی کلاسیک یعنی نظام معنایی کنشی و مجابسازی قابلبررسی نیست. لذا اریک لاندوفسکی نظامهای معنایی تطبیق و تصادف، را بهعنوان مکمل دو نظام قبل مطرح کرد. پژوهش حاضر به شرح وتحلیل تعاملات بین شخصیتهای داستان زال و رودابه در قالب این چهار نظام معنایی میپردازد. مسئلۀ پژوهش این است که چه عکسالعملها و کنشهایی نشان از پایبندی کنشگران به نظامهای معنایی لاندوفسکی دارد. مشخص شد که در مواجهۀ کنشگران با چالشهای ایجادشده در متن روایت، برخی از شخصیتهای در ابتدا از یک نظام معنایی خاص تبعیت میکنند، اما در میانۀ روایت بهسمت استفاده از دیگر نظامها متمایل میشوند. اما برخی دیگر، همچنان پایبند به یک نظام معنایی باقی میمانند. دیگر یافتۀ جدید در بررسی کنشها و تعاملات شخصیتهای این روایت، ترسیم گذر از نظام روایی کلاسیک مبتنی بر کنش و برنامه به سمت نشانهمعناشناسی مبتنی بر تعامل است. به عبارتی دیگر، گذر از روایت کلاسیک به سمت روایت مدرن است که درنهایت همآیی بین شخصیتهای این روایت در جهت تحقق عشق پرچالش زال و رودابه را رقم میزند.