جستجو در مقالات منتشر شده
داوود پورمظفری،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده
بخش بسیاری از مناقبنامههای صوفیان به بیان کرامتهای پیران تصوف اختصاص دارد. هدف این مقاله آن است که از منظر دیرینهشناسی، نظامهای حقیقت و گزارههای معنابخش به امر خارق عادت را در مناقبنامههای صوفیان، مناقبنامههای شیعی، سیرههای نبوی، عهد جدید و عهد عتیق بهدست دهد. نگارنده در پژوهش حاضر فقط با تمرکز بر یکی از کرامات صوفیان با عنوان «طعام اندک و اِطعام بسیار»، امر خارق عادت را در گفتمانهای مختلف، از عهد عتیق تا متون صوفیانۀ قرن هشتم هجری، مطالعه کرده و کوشیده است تا گزارههای معنابخش به امر خارق عادت را معرفی کند. نویسنده هرچند کانون توجه خود را بر یکی از کرامتهای صوفیان قرار داده، از مطالعۀ کلاننگرانۀ امر خارق عادت غافل نبوده است. از نظرگاه دیرینهشناسی، «تأیید آسمانیِ» پیران تصوف اندیشۀ نهفتهای است که در پشت اَعمال خارق عادت جای گرفته است. امر خارق عادت در مناقبنامههای شیعی بهمثابه «ولایت و تداوم جانشینی پیامبر اسلام»، در سیرتنامههای نبوی بهمنزلۀ «برتری پیامبر اسلام و دین او» بر سایر انبیا و ادیان و در عَهدَین بهعنوان نشانۀ «مؤیِد نبوت» پدیدار میگردد. این مقاله نشان میدهد که امر خارق عادت در گذر زمان پدیدهای یکپارچه و ثابت نبوده و همواره در فضای حاکم بر گفتمانهای مختلف معانی تازهای به آن افزوده شده است؛ دیگر اینکه کرامات صوفیان بیش از آنکه نتیجۀ دخلوتصرف در امر واقع و عینی باشد، مولود روابط بینامتنی است.
پارسا یعقوبی جنبه سرایی، منصور رحیمی،
دوره ۱۱، شماره ۴۲ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده
گزارشهای تذکرهای شکلی از روایتپردازی عرفانی است که با قصد مشروعیتبخشی یا مشروعیتزدایی، سوژهها را فرامیخواند و واقعیت یا واقعیتهایی را به نفع یا علیه آنها سامان میدهد. درک بهتر این واقعیتهای برساخته نیازمند تبیین شیوههای پیرنگسازیِ گزارشهای مذکور از منظر گفتمانی است. در این نوشتار، برساخت گفتمانی پیرنگ درباب حلاج بهمثابۀ نمونهای شاخص در دو سطح مشروعیتبخشی و مشروعیتزدایی در گزارش تذکرهای پانزده کتاب عرفانی طبقهبندی و تحلیل شده است. برای دلالتیابی و تفسیر در سطح مشروعیتبخشی به برخی از مفاهیم ماکس وبر و تئو ونلیوون و در سطح مشروعیتزدایی به بعضی از سخنان فوکو و مری داگلاس استناد شده است. نتیجه نشان میدهد که دستهای با گرایش عاشقانه ـ قلندری سعی کردهاند تا با انتساب اَشکالی از اقتدار بههمراه ارزیابی اخلاقی مثبت و اسطورهسازی، به حلاج مشروعیت ببخشند. دستهای دیگر با تمایلات زهدانه ـ شریعتمحور و ذکر نمونههایی از نظمشکنی دینی ـ شرعی و فرهنگی ـ عرفی منتسب به حلاج یا بازنمایی مبتنی بر حذف و پوشیدهگویی، در خدمت گفتمان طرد و مشروعیتزدایی از وی قرار گرفتهاند. دستهای هم در مقامی بینابین، بااینکه اغلب از حلاج دفاع کردهاند، در مواردی هم برخی از ابعاد منفی زندگیاش را بدون دفاع از او بازگفتهاند. با نگاهی به موضعگیریهای مذکور میتوان چنین پنداشت که نوع این نگرشها مبتنی بر جهان معرفتی ـ ایدئولوژیک گزارشنویسان بوده است. از طرف دیگر، ضمن غلبه گفتمان قبول بر گفتمان طرد درباب حلاج، طرد مذکور بنابه جهت و شدت موضعگیریها بهمعنای مصطحِ طرد نیست.
امیرحسین صادقی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده
چکیده
مفهوم «بنیادگرایی» اصالتاً متعلق به حوزه تحقیقات دین و بهویژه دین مسیحیت بوده؛ اما بهتدریج آن را وارد سایر دینها نیز کردهاند. پژوهشگران این حوزه در تلاش بودهاند ضمن بررسی تاریخ ظهور این پدیده، دلایل شکلگیری و وجوه مشترک آن در دینهای مختلف را بکاوند. اما بهدنبال چند واقعه تاریخی، ازجمله انقلاب ایران، قضیه سلمان رشدی و بهویژه اتفاقهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۲، واژه «بنیادگرایی» در عرصه عمومیِ غرب توسط رسانهها مصادره شد و با استحاله کامل، به یک دال با دلالتهای سیاسی و غیردینی بدل گردید. در این فرایند که در چارچوب کلانروایت نوشرقشناسی تحقق یافت، دو راهبرد نشانهشناسی پیگیری شده است. ابتدا تلاش میشود مدلولهای چندگانه «بنیادگرایی» در دینهای مختلف به یک مدلول واحد و متعیّن، یعنی دین اسلام، تقلیل یابد و در گام بعد مدلولهای گسترده دین اسلام (و به بیان بهتر مسلمانی) به یک مدلول بسیار کوچک یعنی «افراطیهای مسلمان» فروکاسته شود. محسن حمید در رمان جریانساز خود برآن بوده است تا ضمن بازنویسی این روایت/ فرایند، ضمن کمک به تکثیر دلالتهای بنیادگرایی، دلالتهای اصیل دینی آن را احیا نماید، از تحدید مدلولهای آن جلوگیری کند و راه را بر دوقطبیسازی مورد پسند گفتمان نوشرقشناسی یعنی همان دوقطبی شرق ـ غرب یا اسلام ـ لیبرالیسم ببندد. در مقاله حاضر با تکیه بر آرای نظریهپردازان حوزه «بنیادگرایی» و مقایسه آن با چگونگی بازنمایی آن در رمان بنیادگرای مردد، نشان داده شده که چگونه اثر ادبی میتواند ضمن تأیید بخشی از نظریهها، بینشهای جدیدی در این حوزه ارائه دهد و کمک کند تا پیچیدگیهای این موضوع در دنیای جدید واکاوی شود. این جستار درصدد است تا استدلال کند که چگونه رمان بنیادگرای مردد برداشتهای رسانهای و حتی نخبگانی در دنیای غرب از «بنیادگرایی» را بهچالش میکشد و به بازتعریف و بازمصادره آن دست میزند.
فتانه محمودی، مژده شرفخواه، غلامرضا پیروز،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده
لوسین گلدمن (۱۹۱۳ـ۱۹۷۰م)، پژوهشگر رومانیایی و تابع مارکس در حوزه جامعهشناسی ادبیات، به بررسی ارتباط اثر ادبی با جامعه پرداخت؛ سپس حوزه پژوهشهای خود را به رمان منحصر کرد و روش ساختگرایی تکوینی را درپیش گرفت. گلدمن در روش خود درپی برقراری پیوندی معنادار میان فرم ادبی و مهمترین جنبههای زندگی اجتماعی بود. بهعقیده او، آفریننده اثر ادبی نه یک فرد، بلکه طبقات و گروههای اجتماعی جامعه هستند. این شیوه درعین پرداختن به محتوای اثر، از صورت آن نیز غافل نمیماند و درصدد تبیین ساختار ادبی، ساختار اجتماعی و فضایی است که اثر در آن شکل گرفته است. تحقیق در تعیین نوع ساختار معنادار حاکم بر اثر هنری از نظر گلدمن، بررسی رابطه ساختار اثر هنری و جهانبینی هنرمند و شناخت شگردهای هنری او جهت تبیین گروههای اجتماعی مورد نظر اثر هنری از اهداف پژوهش محسوب میشود. مقاله پیش رو درپی پاسخ به این پرسش است که میان جهاننگری هنرمند و آثار او با ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه در دورانی که آثار او خلق شده، چه رابطهای وجود دارد. در این راستا نمونههایی از عکسهای دوره قاجار که توسط آنتوان سورگین گرفته شدهاند، با تمرکز بر نقد تکوینی گلدمن و براساس آرای بارت مورد تحلیل نشانهشناسی قرار گرفتهاند. بررسیها نشان داد که ساختار فکری طبقهای که تغییر را در سر میپروراند ـ که نمود آن در اهداف مشروطهخواهان مشاهده شد ـ با ساختار اثر هنری که به نمایندگی هنرمند ایفای نقش میکند، رابطهای دوسویه و متقابل دارد و بهنوعی به یکدیگر وابستهاند؛ عکاسی محل تلقی این دو ساختار است. در این روند اختلاف طبقاتی و شاهمحوری، ساختار معنادار تصاویر نمونه موردی این مقاله است.
نگین بی نظیر،
دوره ۱۴، شماره ۵۶ - ( ۱۰-۱۴۰۰ )
چکیده
پرسهزنی، پدیده زیست و تجربۀ مدرن، نیاز و امکانی برای بودن در شهر/ خیابان است؛ بودنی به درنگ و تجربهای به شتاب، زیستی متناقضنما از ناظر و منظور بودن، از میل به گم شدن و پیدا شدن، از ادراک درحال عدم تمرکز. شهر و سوژۀ پرسهزن در تعامل، پیوند تنگاتنگ و اینهمانی با یکدیگر معنا و هویت میگیرند. شهر در قدمزدنهای سوژه، مکانمند میگردد و بهمثابۀ متن یا بدن/ کالبد انسانی، خوانش و قرائت میشود. در این پژوهش، از منظر سوژۀ پرسهزن به خوانش و تحلیل دو رمان احتمالاً گم شدهام از سارا سالار و یوسفآباد خیابان سیوسوم از سینا دادخواه پرداخته و نشان داده شده چگونه اجزا و پدیدههای شهر، همچون پاساژها، مجسمههای پارک و خیابانها، توسط شخصیتهای داستان بهمثابۀ متن خوانش و روایت میشود و همچنین به نسبت منظر، حسرتها، دغدغهها و خاطرههای شخصیتها بهمثابۀ امر بدنی تجربه میشود. شهر/ تهران شخصیت محوری هر دو رمان است که در خیالپردازیها و قدرت رؤیاپردازانۀ پرسهزن، موازی با زیستِ اکنون و خاطرههای دیروز، به لنداسکیپ سوررئال تبدیل میشود. پرسهزنی شخصیتها، چه در پرسهزنیهای پیاده سامان، ندا و لیلا جاهد و چه در پرسهزنیهای با اتومبیلِ حامد نجات و گندم که سبک نوینی از پرسهزنی است، تجربهای غریب و متفاوت و رابطهای ویژه از تعلقپذیری سوژهها به شهر/ خیابان را روایت میکند.
امیر بوذری، محمد تقوی، محمدجواد مهدوی،
دوره ۱۵، شماره ۵۸ - ( ۵-۱۴۰۱ )
چکیده
رمان از دید پژوهشگران مختلف بهمثابۀ اثری اجتماعی (تأثیرپذیرفته و تأثیرگذارنده بر اجتماع) بازشناسانده شده است. این پژوهش برپایۀ همین پیشفرض به مطالعۀ موردی چهار رمان جنگ میپردازد تا تفاوت میان روایت رسمی از جنگ در رسانههای مختلف ازجمله ادبیات را با آنچه در این آثار بازگو شده است، نشان دهد. روش این مطالعه براساس تلفیقی از دستاوردهای و مبانی نظری موجود در نقد جامعهشناسی، به ویژه الگوی لوکاچ-گلدمن، نقد اجتماعی لوونتال و رابطۀ شخصیت و نهادهای قدرت پییر بوردیو است. رمانهای چهارگانۀ انتخابشده عبارتاند از زمستان ۶۲، باغ بلور، زمین سوخته و آداب زیارت. این آثار همه در روزگار جنگ تألیف شدهاند و همه از آثار مورد توجه و پرشمارگان بهشمار میروند. برای دستیابی به این هدف خوانش تفسیری هر رمان براساس الگوی نقد جامعهشناختی و با کوشش برای پرهیز از هر گونه پیشداوری انجام شده است. در ادامه ویژگیهای هر یک از این چهار رمان در تقابل با روایت رسمی از جنگ نشان داده شده و مشخص شده است که چگونه ویژگیهایی مانند شخصیتپردازی، پیرنگ، لحن، زاویۀ دید و حتی محتوای اثر در خدمت بازتاب گفتمان اقلیت قرار گرفتهاند. گفتمان اقلیت صدایی متکثر و کاملاً متفاوت با روایت رسمی از جنگ است که جلوۀ آن را در رمان جنگ برخلاف شعر و دیگر گونههای ادبی مرتبط با ادبیات جنگ (مانند خاطرهنویسی و روایتهای شفاهی) به وضوح میتوان باز جست.
مهدی ظریفیان، محمد جعفر یاحقی، همایون کاتوزیان،
دوره ۱۵، شماره ۵۸ - ( ۵-۱۴۰۱ )
چکیده
یکی از ویژگیهای مهم ادبیات دوران مشروطه عنصر تندزبانی است که از آن به «ناشکیبایی زبانی» تعبیر میکنیم. این ویژگی در دو ساحت بروز میکند: یکی خشونتدرونگروهی (یعنی هتاکیهای ادیبان نسبتبه یکدیگر) و دیگری برونگروهی (یعنی هتاکی به افراد و نهادهای خارج از حوزۀ ادبیات). هجو و تندزبانی در ادبیات کلاسیک ایران نیز وجود داشته است، اما این پدیده در ادبیات عصر مشروطه چند ویژگی دارد: اول هدف آن که از مباحث شخصی و حوزۀ خصوصی به عرصۀ اجتماع کشیده و به تندزبانیِ سیاسی بدل میشود. دوم عرصۀ انتشار آن که از دیوانهای اشعار به روزنامهها و نشریههای عمومی منتقل میشود. سوم، وجود نوعی شعر غیررسمی و بداهه است که شخص هجاگو قصد قطعی برای انتشار و عمومیت دادن به آن نداشته، اما به دلایل مختلف منتشر شده است. در این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی و با ارائۀ نمونههای متعددی از خشونت لفظی در هر دو ساحت ذکرشده، تصویری از وضعیت ادبی عصر مشروطه ارائه میدهیم. سپس با بررسی وضعیت سیاسی ـ اجتماعی این دوران، انگیزهها و علل بروز پدیدۀ خشونت ادبی را میکاویم. نتیجۀ این تحقیق نشان میدهد که اختلاف سیاسی، رقابت بر سر پایگاه اجتماعی، بیتوجهی به صورت و ساختار شعر و ضعف در زبان ادبی و برجسته کردن رذیلتهای اخلاقی طرف مقابل انگیزههای بروز تندزبانی در این دوره هستند. همچنین بیثباتی سیاسی و رواج هرج و مرج، بیاعتنایی به اصل مدارا و اصرار بر تعصب، علل اجتماعی و سیاسی رواج این پدیده هستند.
هما رفیعی مقدم کاسانی، رحمان مشتاق مهر، ناصر علیزاده خیاط،
دوره ۱۵، شماره ۵۹ - ( ۶-۱۴۰۱ )
چکیده
ادبیات غنایی و بهتبع آن شعر عاشقانه، مجموعهای از احساسات و عواطف و بازنمایی روابط انسانی است که بهشکل گستردهای در ادوار و گفتمانهای متفاوت، نمودها و کارکردهای گوناگون و حتی متضاد داشته است. شعر عاشقانه معمولاً خود را از شعر سیاسی دور میکند و به جای ادبیات سیاسی از سیاست ادبیات میگوید، اما شعر مدرن ایران که پیوند عمیقی با ادبیات اعتراضی و امر سیاسی دارد، نسبت دیگرگونهای بین شعر عاشقانه و شعر سیاسی برقرار کرد. شاملو یکی از برجستهترین شاعران شعر سیاسی است که تخاصم و جدال سیاسی در عاشقانههای او، منشأ استعارهها و ساختهاست. این مقاله با رویکرد تحلیل انتقادی گفتمان و با تأکید بر مفهوم «تخاصم» که از کلیدیترین مفاهیم امر سیاسی است نشان میدهد که امرسیاسی از دو جهت با عاشقانههای شاملو پیوند دارد: اولاً، این عاشقانهها نوعی تجربۀ تازه از بازنمایی روابط انسانی است و ثانیاً، در مقابل تجربههای سنت ادبی است، زیرا شاملو با تغییر رتوریک شعر عاشقانه نوعی ادبیات خلق کرد که در روساخت، عاشقانه و در ژرفساخت ادبیات مقاومت است.
مریم حیدری، زهرا آقابابایی خوزانی،
دوره ۱۵، شماره ۵۹ - ( ۶-۱۴۰۱ )
چکیده
فارغ از پیام آشکار که بر پوستۀ هر متنی به نمایش درمیآید، گاهی گفتمان دیگری در ضمیر محتوا وجود دارد که نیت سازندگان متن را در حمایت از پوسته بهچالش میکشد. در پرتو دگرخوانی و واسازی آثار، هزارتوهای تاریک، روشن و مفاهیم تازهای ارائه میشوند. دو روایت فردوسی و ثعالبی از داستان «اسکندر و دختر پادشاه هند»، با تفاوتی معنادار در پایانبندی، داستانی آشنا از پیوند زناشویی دختر زیبای مغلوب با پادشاه فاتح است، اما در بررسی گفتمان ثانویه، سازوکارهای اِعمال قدرت بر بدن برجسته میشوند. این سازوکارها برخلاف تصور رایج، تنها تعذیب نیستند، بلکه علمالنظر یا جمالشناسی نیز نوعی شبکۀ مراقبت تلقی میشود که با ورود زن از عرصۀ «دیگری» (خانۀ پدری) به حیطۀ «خود» (خانۀ همسر) پایان نمییابد؛ بالعکس، زن آن هنگام که از آزمون بدنمندی که نهاد قدرت آن را تدارک دیده است، سربلند بیرون میآید، با عدول از هنجارهای جامعهپذیری، بهمثابۀ تهدیدی برای تمامیتخواهی نظام حاکم بهشمار میرود و طرد میشود. در این مقاله به شیوۀ تحلیلی ـ توصیفی و با نگاه جامعهشناسانه، عناصر موجود در داستان مذکور واسازی شدهاند و با بهرهگیری از آرای اندیشمندان این عرصه بهویژه میشل فوکو به روابط متقابل سه عنصر «زیبایی»، «دانش»، و «قدرت» پرداخته شده است.
مهدی ظریفیان، محمد جعفر یاحقی، محمدعلی همایون کاتوزیان،
دوره ۱۶، شماره ۶۱ - ( ۴-۱۴۰۲ )
چکیده
با وقوع انقلاب مشروطه بحث در ضرورت تحول فرهنگی و نوسازی ادبی و کیفیت آن رونق گرفت. یکی از محورهای مهم این بحث تعیین نسبت ادبیات کهن ایران با وضع جدید بود. نوگرایان این عصر، سنت ادبی را فاقد زایندگی میدیدند و به جای تلاش برای بازخوانی، به حذف آن کمر بستند. در مقابل، سنتگرایان با تقدیس سنت، نگاهی پرستشگرایانه را پی گرفتند که هرگونه نقد بر سنت کلاسیک را تقبیح میکرد. در این مقاله، پس از ارائه گزارشی تاریخی، سرفصلهای نقد جریان نوگرا بر سنت کلاسیک فهرست شده است. این سرفصلها عبارتاند از: زبانِ تاریخگذشته، نخبهگرایی، نگاه محدود و منطقهای، ناتوانی در قبال مقتضیات و نیازهای جهان جدید، توجیه کردن قدرت استبدادی، بیتوجهی به کارکرد اجتماعی ادبیات و ماهیت غیرانقلابی و سازشکارانه. سپس این نگاه تخریبگرانه از منظر نظریه جامعه کوتاهمدت تحلیل شده است. این تحلیل نشان میدهد که نقد بیرحمانه تجددگرایان، مصداق بیتوجهی به ضرورت انباشت سرمایه است. ضمن اینکه از فقدان مقوله نقد و نقش حیاتی آن در توسعه و پیشرفت فرهنگی حکایت دارد. همچنین این نقادان به ماهیت استبدادی حکومت که هیچ بدیلی برای آن متصور نبود توجهی نداشتند؛ همانطور که از نقش کلیدی نهاد قدرت در حیات اقتصادی جامعه فرهنگی غافل بودند.
سعید مهری،
دوره ۱۷، شماره ۶۵ - ( ۲-۱۴۰۳ )
چکیده
شخصیت ابومسلم خراسانی، به صورتهای گوناگونی در متون بازتاب یافته است. در منابع حدیثی، غالباً ابومسلم بهعنوان کسی که مخالف امامانِ شیعه بوده و امامان وی را طرد کرده بودند، معرفی شده است. در متون جدلیـکلامی، ابومسلم منتقم آل علی و براندازندۀ سبّ امامان و نابودکنندۀ اُمویان معرفی شده است، اما در داستانهای عامیانه و بهخصوص روایتهایی که امروزه با نام ابومسلمنامه میشناسیم، ابومسلم نهتنها شخصی شیعی، بلکه از شیعیان خاص است که تعالیم معنوی ائمه را هم دریافت کرده و خود اهل طریقت است و صاحب کرامات. همین تصویر از ابومسلم، از طریق سُنّت قصهخوانی در محافل صوفیانه نیز وارد شد و بعدها جزو ارکان مهم دعوتِ خانقاهِ صفوی قرار گرفت. پس از به قدرت رسیدنِ صفویان، صوفیان صفوی با ترویج قصههای ابومسلم در میانِ مردم، هم اهداف قیام صفویان را زنده نگه میداشتند و هم بر مریدان خود میافزودند. فقیهان دربار صفوی، در تلاش برای کاستن از قدرت صوفیان، نخست متوجه این امر شدند و به تحریم قصهخوانی و تخریب شخصیت ابومسلم خراسانی پرداختند. در این مقاله نشان داده شده که تحریم قصه و قصهخوانی و مخدوش کردنِ چهرۀ ابومسلم، یکی از گامهای اساسی فقیهان برای مقابله با گسترش تصوف در دورۀ صفوی بوده است.