جستجو در مقالات منتشر شده
رضا نکوئی، کاووس حسنلی، سعید حسام پور،
دوره ۱۲، شماره ۴۶ - ( ۷-۱۳۹۸ )
چکیده
کانونیسازیها با امکانات و محدودیتهای روایی خود از مهمترین عناصر در ایجاد تعلیق و غافلگیری بهشمار میروند. نویسندگان مقاله با رویکردی مبتنی بر سنتهای صوری و محتوایی در تحلیل گفتمان روایی، بهدنبال بررسی و یافتن امکانات و محدودیتهای روایی انواع کانونیسازی در ایجاد تعلیق و غافلگیری و بیان دلیل زیباییشناسی استفاده از یک کانونیسازی غالب در رمان بامداد خمار هستند. نتایج پژوهش نشان میدهد کانونیسازیهای بیرونی و درونی بهصورت متناوب از امکانات و محدودیتهای روایی خاص و مشترکی در توزیع اطلاعات روایی استفاده میکنند که تعلیق و غافلگیری را در این رمان بهوجود میآورد. بر این اساس، امکانات روایی آغاز از میانه، تعلیق اشیا، روایت درونهای و پیرنگ باز مختص کانونیسازی بیرونی، و امکانات و محدودیتهای روایی روایت رمان بهشیوه داستانهای موازی، نقض نهی، کشمکش درونی، کانونیسازی درونی چندگانه، تکگویی نمایشی، محدودیت مکانی کانونیساز و تعلیق پس از غافلگیری مختص کانونیسازی درونی هستند. همچنین طرح پرسشهای تلویحی در صحنه آغازین رمان و بخشهای دیگر آن، همسازهاندیشی، پیشواز زمانی، بازگشت به گذشته، کشمکش بیرونی و کشمکش در مکالمه امکانات روایی مشترک کانونیسازیهای بیرونی و درونی در ایجاد تعلیق شمرده میشوند. در این رمان، غافلگیری فقط در حوزه کانونیسازی درونی صورت میگیرد؛ زیرا فقط این کانونیساز با تغییر ناگهانی فرایند توزیع اطلاعات روایی به خواننده یا هریک از کنشگرهای رمان اطلاعات اضافی میدهد. همچنین کمک به تسریع غلبه جهتگیری ایدئولوژیکی کانونیساز درونی با همکاری شگردهایی مانند فرایند همدلی یکی از مهمترین دلایل زیباییشناسی استفاده بیشتر از کانونیسازی درونی در رمان بامداد خمار است.
زهرا حیاتی،
دوره ۱۲، شماره ۴۸ - ( ۱۰-۱۳۹۸ )
چکیده
یافتن شباهتها و تفاوتها در نگارش تاریخی و ادبی میتواند ذیل مطالعات بینرشتهای تعریف شود. در این پژوهش، جنبههای روایی مقتلهای واقعه عاشورا از دیدگاه زمان روایی ژرار ژنت بررسی شده است. مورد مطالعه، ماجرای حضرت قاسم (ع) است. روش پژوهش توصیفی ـ تحلیلی است و از نتایج برجسته تحقیق این موارد است: ۱. در حوزه آرایش رویدادها، بیشترین زمانپریشیها به رویدادهای نامعتبر تاریخی اختصاص دارد که در مقتلهای نیمهروایی (تاریخی ـ داستانی) آمده است. متفاوتترین نوع زمانپریشی نیز در محرق القلوب آمده که نشانههای آن در مداحیهای امروز بهجا مانده است. ۲. در حوزه دیرش رویدادها، بیشترین درنگهای روایی به رویدادهای نامعتبر تاریخی مربوط میشود که حاصل پردازش ادبی در سطح لفظ است؛ شیوه دیگر اطاله دادن، روایت درآمیختن نظم و نثر است و پس از آن، توصیف جزئیات برخی رویدادها از شتاب روایت کاسته است. بیشترین صحنههای نمایشی اغلب به رویدادهای نبرد مربوط است. ۳. در حوزه بسامد رویدادها، بیشترین تکرار حاصل درآمیختگی نظم و نثر و تکرار مطلب منثور در شعر است.
مرضیه لطفی، فردوس آقا گل زاده، بهرام مدرسی، حیات عامری،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( ۳-۱۳۹۹ )
چکیده
عنوان آثار پوچنما عناصری ازقبیل بازیهای زبانی، کلیشههای اغراقآمیز، تکرار، ترکیبات بیربط و حتی عبارات ابتکاری را بهدنبال دارد که از زبان شخصیتهایی بیان میشود که معمولاً در تراژدیکمدی اسیر شرایط جبری و فشارهای ناخوشایند ناخودآگاهاند. آخر بازی و در انتظار گودو دو نمایشنامه پوچنمای ساموئل بکت است که مسئله محوری آنها، تواناییها و ناتوانیهای زبانی است. در این دو اثر، زبان هرگز بهعنوان ابزاری برای ارتباط مستقیم بهکار نمیرود یا همچون پردهای درنظر گرفته نمیشود که فرد بتواند حرکات تاریک ذهنی شخص را بر آن مشاهده کند؛ بلکه تمامی قابلیتهای نحوی، دستوری، و بهویژه قابلیتهای بینامتنیِ زبان بهکار گرفته میشود تا خواننده بداند که وابستگی ما به زبان تا چه حد است و به چه میزان به مراقبت دربرابر قواعد تحمیلی زبان نیازمندیم. در نمایشنامه اتاق، هارولد پینتر با بهکارگیری اغراق، کلیشه، تکرار، مکث و سکوت در کنار دیالوگهای معمولی، مکتب فکری پوچنمایی را به خواننده منتقل میکند. ویرخیلیو پینیرا نیز در نمایشنامه هوای سرد با استفاده از المانهای پوچنمایی،درماندگی، افسردگی و سرگشتگی را درنهایت به پوچی ختم میشود، بهتصویر درآورده است. درنهایت صادق هدایت در رمان بوف کور، مانند دیگر نویسندگان نامبرده، پوچنمایی را ارائه کرده است. تحقیق حاضر از آن جهت که به تحلیل آثار پوچنما از نگاه روایتشناختی میپردازد، حائز اهمیت است. بسیاری از پژوهشهای انجامشده در این زمینه بُعد روایتشناختی و زبانشناختی را در تحلیل اینگونه آثار لحاظ نکرده و بیشتر به جنبههای دیگر ازجمله فلسفی پرداختهاند. نگارندگان در این پژوهش توصیفی ـ تحلیلی، ساختار روایتشناختی این پنج اثر پوچنما را بررسی و تحلیل کردهاند تا عملگرهای روایتشناختی را در این آثار شناسایی کنند. ضرورت تحقیق نیز ارائه عملگرهای روایی برای شناسایی آثار پوچنماست. نویسندگان با مقایسه و بررسی عملگرهای گِرِمس (۱۹۶۶)، کنشگرهای روایتشناختی را برای شناخت آثار پوچنما ارائه دادهاند. گِرِمس شش عملگر در روایتشناسی آثار ساختگرا پیشنهاد داده و نگارندگان با تحلیل مقایسهای عملگرهای وی در الگوی پیشنهادیاش، الگویی درباره شناختن عملگرهای پوچنمایی ارائه کرده و به این نتیجه رسیدهاند که فاعل که یکی از عملگرهای پیشنهادی گِرِمس است، همواره دارد رنج میکشد؛ از این رو مفهوم فاعل گِرِمس با مفهوم فاعل اثر پوچنما منطبق نیست. هدف در آثار پوچنما محقق نمیشود و شخصیتها با ناکامی مواجهاند. از یاریگر به مفهومی که گِرِمس بیان کرده، اثری نیست و شخصیتها بهناچار از تکرار جهت گذران وقت کمک میگیرند و اَبَریاریگری که با قدرت مافوق طبیعی به یاری شخصیتها بشتابد، هرگز در آثار پوچنما ظاهر نمیشود. در این آثار، شخصیتها از هیچ چیزی نفع نمیبرند؛ بلکه همواره درد مشترک دارند و آن، تنهایی و انزواست. المانهای تکرار، قدرت، درد مشترک و ناکامی، مکمل دیگر عملگرهای پیشنهادی در آثار پوچنماست.
رشید کاکاوند، پارسا یعقوبی جنبه سرایی،
دوره ۱۳، شماره ۵۰ - ( ۳-۱۳۹۹ )
چکیده
کارکرد پایانبندی در متن را بنابه این تصور که بهمثابۀ نقطۀ اوج متن ـ روایت مفروض است، میتوان گرهگشایی از موضوع مورد بازنمایی دانست؛ اما بهشکل خاص پایانبندی میتواند همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن و وضعیت سوژههای متنی منجر به دلالتانگیزهای ویژه باشد. از میان متنهای ادبی کلاسیک فارسی، پایانبندی برخی از متنهای عرفانی، ازجمله غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی عرفانی، وجهی متمایز دارد. در این نوشتار، دلالتانگیزی ویژۀ پایانبندی در غزلیات شمس بهشیوه توصیفی ـ تحلیلی دلالتیابی و تفسیر شده است. نتیجه نشان میدهد راوی ـ عاشق غزلهای دیوان شمس، همسو با معرفتشناسی حاکم بر متن، هویت یا مقام سوژگیِ موقتی را که بنابه کنش بازنمایی یا روایتگریِ رخداد ـ وضعیتها در بخش آغازین و میانی روایتها بهدست میآورد، در پایانبندی با توسل به کنشهای گفتاری خاموشی در معنای اصطلاحی آن پس میزند و مانع از تثبیت آن میشود. به عبارت دیگر، راوی ـ عاشق غزلیات شمس در اغلب غزلها، پس از بازنمایی اضطراب و اشتیاق برآمده از حضور و وحدت ازدسترفته سعی میکند در پایانبندی غزلها، بنابه «استعاره دوریِ» بازگشت به اصل و جهان پیشانشانگانی، با انجام و اجرای دو دسته از «کنشهای گفتاریِ» خاموشی (شامل «خاموشی بهمثابۀ سخن نگفتن» و «خاموشی بهمثابۀ بهنمایندگی سخن گفتن») به وانمایی یا اجرای حالِ حضور بپردازد و بهصورت نمادین در آن تجربه شرکت کند. حسب این وانمایی، پایانبندی غزلهای مذکور به بستار نمیانجامد و با ساختاری حلقوی، خواننده ـ مشارک را با نوعی ناتمامی مواجه یا در آن تجربه شریک میکند.
طاهره جوشکی، قدرت قاسمی پور، نصرالله امامی،
دوره ۱۳، شماره ۵۱ - ( ۶-۱۳۹۹ )
چکیده
روایتشناسی ساختارگرا با خلأ روشها و پژوهشهایی مواجه است که الگویی برای بررسی سکوت و حذف و خلأ در متن پیشنهاد دهند. این مقاله با روشی متنمحور و شیوهای تحلیلی ـ بنیادین، با آمدوشد میان متن و مباحث روایتشناسی، به بررسی وجوه سکوت و حذف و خلأ در روایت پرداخته است. متن انتخابشده رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها است که بهشیوه اعتمادناپذیر به روایت درآمده است. یکی از کاربردیترین روشها در تشخیص راوی ناموثق و ابعاد اعتمادناپذیری متن، بررسی سکوتها و حذفهای روایی است. شیوه روایتگری و عناصر وابستهای همچون کانون دید، فاصله، الگوی معیار، روایتشنو و انگیزه راوی بر گونههای حذف در روایت اثر میگذارند یا از خلأها و گسستهای روایت نامعتبر اثر میپذیرند. دیگر عناصر ساختاری روایت نیز بر ایجاد خلأ و سکوت و شیوههای پوشاندن آن اثرگذارند. فرم میتواند بهمثابه تمهیدی تمرکززدا برای پوشاندن سکوت بهکار گرفته شود یا با ایجاد خلأ باعث تعلیق در متن شود. زمانپریشی در نقش ایجادکننده یا پوشاننده سکوت و خلأ در روایت عمل میکند. بسامد مکرر شیوهای است برای نمایاندن و نیز پوشاندن خلأهای روایت. همچنین بررسی ارتباط بین رویدادهای هستهای و کنشیارها و نیز ترکیب پیرفتها روش دیگری است برای درک ابعاد سکوت و تمهیدات پنهانکننده حذف در روایت.
نسترن شهبازی، بهادر باقری، حسین بیات،
دوره ۱۳، شماره ۵۱ - ( ۶-۱۳۹۹ )
چکیده
براساس دستهای از نظریههای روایتشناسی، گاه ممکن است راوی و بینندۀ رخدادهای داستانی با هم تفاوت داشته باشند. پیوند ایندست نظریهها در قالبهای داستانیای که خود بهلحاظ ساختمان، صناعتمحور و دارای ساختارهای غیرمتعارفاند، باعث پیچیدگی فزایندۀ روایت میشود. «خانهروشنان» از مجموعهداستان نیمۀ تاریک ماه اثر هوشنگ گلشیری، از اینگونه داستانهاست. روایت این داستان با ساختاری مبتنی بر زاویۀ دید اولشخص جمع، در کنار برهمخوردگی نظم زمانی و ابهامهایی که در فرایند فهم کیستی روایتگر داستان وجود دارد، شناخت راویان را با مشکل مواجه کرده است. این نوشته سعی دارد با تکیه بر زاویۀ دید این داستان، ویژگیهای منحصربهفرد راویان را که شامل سیلان آگاهی و انسانوارگی است، بررسی کند و نشان دهد گزینش هوشمندانۀ روایتگر جمعی چگونه توانسته است با منسجم نگه داشتن زبان روایی، درعین غیرمتوازن بودن آگاهی راوی در بخشهای گوناگون روایت، انسجام ساختاری داستان را حفظ کند.
آنیتا تعالی، زهره تائبی نقندری، محمود رضا قربان صباغ،
دوره ۱۳، شماره ۵۲ - ( ۱۰-۱۳۹۹ )
چکیده
آخرین رمان پل آستر که در سال ۲۰۱۷م منتشر شده است، با خلق شخصیتی با چهار رونوشت، بار دیگر قدرت او را در آفرینش رمانی تأثیرگذار و درعین حال عجیب و پیچیده بهنمایش میگذارد. عنوان غیرمعمول این کتاب، ۱ ۲ ۳ ۴ (چهار، سه، دو، یک) توجه متنقدان زیادی را برانگیخته است؛ اما نقدهای این رمان به روشن کردن پیچیدگیهای طراحیشده در این روایت پسامدرن کمک چندانی نکردهاند. جستار پیشِرو برآن است تا ساختار روایی برجسته این اثر را واکاوی کند و با تکیه بر نظریه چندجهانی و جهانهای ممکن ماری ـ لور رایان، فضای روایی این رمان را مورد بررسی قرار دهد. نتایج این جستار نشان میدهد آستر در این رمان نوعی مهندسی روایت در چهار بُعد را طراحی کرده است که در آن، دنیای ذهنی شخصیتی بهنام فرگوسن در چهار رونوشت ظاهر میشود. در مهندسی روایت چهارگانه آستر، چندجهانی روایت در چهار شاخه و چهار مسیر پیش میرود تا ماجراهای زندگی چهار فرگوسن را نقل کند. در پایان روایت و با استفاده از پیچشی نهایی، آستر چهارمین فرگوسن را در مقام نویسنده رمانی با نام ۱ ۲ ۳ ۴ قرار میدهد که ساختار دایرهوار روایت را آشکار میکند. با درک چنین ساختاری، خواننده نقطه صفر روایت (۱,۰) را کشف میکند و درمییابد که آستر از چه رو روایت را در این نقطه با ماجرایی شوخیمانند و بیارتباط به داستان اصلی آغاز میکند و بهپایان میرساند. وی با تکیه بر دگرگونی ساختار روایت موفق شده است جهتهای متناقض ذهن و هویت نویسنده را بهصورت تجسمی ملموس بهنمایش بگذارد. چندجهانی روایت و شخصیت در این نقطه صفر نمود مییابد و بدین سان، ۱ ۲ ۳ ۴ ـ یک فیلم هولوگرافیک چهاروجهی ـ جان میگیرد تا شخصیت چهارگانه فرگوسن را برای خواننده تصویر کند.
اسما حسینی مقدم، سمیرا بامشکی، ابوالقاسم قوام،
دوره ۱۳، شماره ۵۲ - ( ۱۰-۱۳۹۹ )
چکیده
منظومه شیرین و فرهاد یکی از نظیرههای خسرو و شیرین نظامی گنجوی است که سلیمیجرونی آن را در قرن نهم هجری سروده است. وجه تمایز این منظومه با پیشمتن آن افزوده شدن درونمایه عرفانی به بستر غنایی روایت است. در این پژوهش سعی شده با استفاده از نظریه بیشمتنیت ژراژ ژنت و با تکیه بر تفسیر قصدگرا نشان داده شود ساختار روایی این منظومه در مقایسه با خسرو و شیرین نظامی گنجوی چه تغییراتی داشته و سلیمیجرونی چگونه توانسته است اندیشههای عرفانی خود را با عشق زمینی خسرو و شیرین پیوند دهد. با توجه به شواهد برونمتنی و درونمتنی و از طریق بازیابی قصد نویسنده ضمنی این نتیجه بهدست آمد که سلیمیجرونی با کاربرد گشتارهای کمّی و کاربردی، روایتی خلاقانه پدید آورده است که در ژرفساخت خود، داستان سلوک عارفانه و گذر از صورت به معنا را نمایش میدهد. شخصیتهای داستان نیز متناسب با محتوای عرفانی منظومه و همسو با تکامل شخصیت قهرمان (خسرو) در مسیر رسیدن به مقام انسان کامل معنای رمزی یافتهاند. در این مقاله کوشش شده است با پُر کردن شکافهای روایی و کاستن از تناقضها، به خوانشی از شیرین و فرهاد دست یافته شود که بتواند درنهایت معنای تعیّنیافته در ذهن نویسنده ضمنی را بهشکلی هنجارمند آشکار سازد.
فرزانه قاسمی، اسماعیل بنی اردلان،
دوره ۱۴، شماره ۵۴ - ( ۴-۱۴۰۰ )
چکیده
شکلگیری زبان روایت خیرالنساء مبتنی بر ویژگی یکّۀ زبان فارسی، یعنی ذات روایی آن، از طریق قابلیت ترکیبی و ترکیبپذیری و همچنین سازوکار مؤلفههایی است که در این زمینۀ زبانی، منطق حاکم بر رویدادهای آن را میسازند. این نوشتار بر این اساس و با توجه به پرسش از چگونگی شکلگیری زبان خیرالنساء با توجه به منطق روایی آن و با هدف دستیابی به درکی از سازوکار مؤلفههای سازندۀ زبان روایت و اهمیت و جایگاه این زبان در ادبیات و فرهنگ معاصر شکل گرفته است. در این مسیر، با توجه به جوهرۀ مکاشفهای اثر، مؤلفههای سازندۀ زبان آن بهعنوان چارچوب نظری تعیین و سپس به بررسی سازوکار آنها در شکلگیری زبان روایت پرداخته شده است. ساختار بحث در این پژوهش که از نوع کیفی و به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام شده، در چهار بخش به جنبههای چهارگانۀ کیفیت ترکیبی، زمانمندی، مکانمندی و شخصیت در زبان اثر و با بررسی بخشهایی از آن تنظیم شده است. ماحصل تحقیق بیان میکند توجه به اصل ترکیبپذیری زبان فارسی و قابلیت آن در مادی و ملموس کردن داستان، زمینۀ اصلی موجودیتبخش به زبان روایی خیرالنساء بوده که باورپذیری روایت و تسهیل فرایند منطقیسازی را موجب شده است. علاوهبر این، تحقق اثر در این زمینه مستلزم برقراری روابط منطقی میان رویدادهای متوالی از طریق مؤلفههای زمان، مکان و شخصیت خیرالنساء در هماهنگی و انسجام است که در خیرالنساء با توجه به ذات مکاشفهای و سنت داستاننویسی ایرانی انجام یافته است. همچنین زبان روایت از این طریق آشکارکنندۀ فرهنگ ایرانی و نشان از روایت مکتوب معاصری است که ریشه در سنت خود دارد و بنابراین موجب وحدت حسی میان اهالی آن است.
سعید مهری، مهری مساعد،
دوره ۱۴، شماره ۵۴ - ( ۴-۱۴۰۰ )
چکیده
منظومۀ هفتپیکر نظامی اثری است بسیار منسجم که ارتباطات معنایی و تناسبات نشانهشناختی گستردهای در آن مشاهده میشود. مطالعۀ روایتهای نظامی در هفتپیکر نگارندگان را متوجه کرد که میان خردهروایتِ پادشاه سیاهپوشان و کلانروایتِ بهرامگور در کلِ منظومۀ هفتپیکر تشابه ساختاری و معناداری وجود دارد. از این رو در این پژوهش، گفتمان کنشی این دو شخصیت بررسی، تحلیل و مقایسه شد. بررسیها حاکی از آن است که هم بهرامگور و هم پادشاه سیاهپوشان متأثر از یک استعارۀ مفهومی کلان بودهاند که آن را میتوان نوعی از زیادهخواهی دانست. هر دو شخصیت برای رسیدن به خواستههای خود کنشی عظیم را آغاز میکنند؛ همچنین این دو کنشگر در مسیر کنش خود جهت رسیدن به خواستههایشان، طی فرایندی ناخواسته و غیرارادی تحولاتی درونی را تجربه میکنند. البته پادشاه سیاهپوشان و بهرامگور در بهرهگیری از تجارب و رهنمودهایی که در طول مسیر نصیبشان میشود، رفتار مشابهی ندارند؛ بنابراین سرنوشتی متفاوت برایشان رقم میخورد: پادشاه سیاهپوشان پس از عروج به سرزمین برتر یا سرزمین خدابانو، بهواسطۀ برخی تابوشکنیها و خروج از هنجارها، محکوم به هبوط میشود و درعوض بهرامگور با بهرهگیری از رهنمودها و کسب آگاهی، سعادت یک سفر معنوی و عروج به عالم معنا نصیبش میگردد.
شناسنامه شناسنامه،
دوره ۱۴، شماره ۵۴ - ( ۴-۱۴۰۰ )
چکیده
نیما نطاق، فارِس باقری،
دوره ۱۷، شماره ۶۶ - ( ۶-۱۴۰۳ )
چکیده
از دهۀ ۱۳۳۰ شمسی روایتهایی از داستان بنیادین اسطورۀ آرش توسط نویسندگان معاصر ایران روایت شده است. این روایتها بیش از اینکه به دنبال بیان داستان اسطورۀ آرش باشند، تلاش کردند برداشتهای متأثر از جریانهای فکری و فرهنگی و سیاسی جامعۀ زمان خودشان را از این اسطوره داشته باشند. وجه مشترک تمام این روایتها تقابلهای دوگانهای هستند که مدام خود را در فرایند روایت تکرار میکنند؛ تقابل میان اسطورۀ آرش و اسطورۀ مردم، میان ایران و توران و حتی میان آرش و نفس خودش. این تقابل دوگانه پیشتر موضوع نوشتههای کلود لوی استروس بوده است. از نظر استروس انسان تمایل دارد هر چیز را به دو دسته تقسیم کند و حتی زمانی که میخواهد بهواسطۀ یک عبارت آن را رفع کند خود ایجاد یک تقابل دوگانۀ دیگر میکند. این نظر چه در داستان بنیادین اسطورۀ آرش و چه در بازخوانیهای نویسندگان معاصر از این اسطوره دیده میشود. استروس برای تجزیه و تحلیل بهتر این ساختار، شیوۀ خودش را که آن را اسطوراج مینامد معرفی میکند. این شیوه که برخاسته از زبانشناسی است روش مناسبی برای تحلیل بهتر این اسطوره است. در این جستار تلاش میشود با مطالعۀ پنج متن معاصر از اسطورۀ آرش و استفاده از روش تفکیک اجزای تشکیلدهندۀ روایت اسطورۀ استروس، به تمایزهای میان بازخوانیهای اسطورۀ آرش در متنهای نامبرده بپردازیم و ضمن برخورد با هستۀ بنیادین اسطورۀ آرش، مسیر حرکت اسطوره در این متنها را پیدا کنیم.
سعیده مظلومیان، بهاره جلالی فراهانی،
دوره ۱۷، شماره ۶۸ - ( ۱۲-۱۴۰۳ )
چکیده
در نمایشنامۀ مرگ یزدگرد، بهرام بیضایی صحت روایات تاریخی دربارۀ مرگ یزدگرد را زیر سؤال میبرد. شخصیتها به بداههگویی دربارۀ خردهروایتهای نا/پذیرفتنی دربارۀ مرگ یزدگرد میپردازند. مقالۀ حاضر از یک سو کلانروایت تاریخی را بررسی میکند که قدرت ایزدی به یزدگرد شاه حق سلطنت بر مردم را داده است و از سوی دیگر خردهروایتهایی که منطق این سلطنت مطلقه را به چالش میگیرند. این پژوهش همچنین به بیان شگردهای روایی بیضایی میپردازد که شالودۀ کلان روایت فراتاریخی را میشکند و آن را تا حد همارزی با دیگر خردهروایتها فرو میکاهد.
حبیبالله عباسی،
دوره ۱۷، شماره ۶۸ - ( ۱۲-۱۴۰۳ )
چکیده
نویسنده در کتاب روشنفکران ایرانی و مسئلۀ زبان؛ رویکردهای روشنفکران ایران از دورۀ قاجار تا عصر حاضر توانسته مسئلۀ زبان فارسی را از روزگار مشروطه، کمی پیشتر از آن، در ۵ بخش با مقدمه و مؤخرهای یا به تعبیر خودش پیشگفتار و پیگفتاری از منظر روشنفکران در این بازۀ زمانی فراخ بکاود و نظرها و دیدگاههای متفاوت و گاه متضاد عمدتاً روشنگران را، نه روشنفکران، خیلی هوشمندانه و منتقدانه گردآوری و طبقهبندی کند و رویکردهای متفاوت روشنفکران را در مواجهه با مقولۀ زبان و زبان فارسی، طی بازۀ بیش از دویست ساله، ناظر به دورههای تاریخی و توجه عمده بر گفتمان مسلط، اپیستمه و صورتبندی دانایی و فضای معرفتی هر عصر، معرفی و تبیین کند. رعایت ترتیب زمانی موجب شده در هر رویکرد افرادی قرار بگیرند که اگر در گروه دیگری جای میگرفتند بایستهتر بود.