دانشگاه اراک، اراک، کد پستی ۳۸۱۵۶-۸-۸۳۴۹، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، گروه زبان انگلیسی
چکیده: (۹۷۲۹ مشاهده)
هرچند از دیرباز اندیشههای فلسفی دربارۀ سرشت و کارکرد ادبیات رواج داشتهاند، فلسفۀ ادبیات، در حکم حوزۀ فکری یا رشتهای مستقل، بهتازگی ظهور پیدا کرده است. دو نوع نگرشی که از حدود یک سده پیش در فلسفۀ غرب از هم متمایز شدهاند، یعنی فلسفۀ تحلیلی در برابر فلسفۀ اروپایی، در فلسفۀ ادبیات هم وجود دارند. این جستار با روش تطبیقی ابتدا به بررسی تفاوتهای فلسفۀ تحلیلی و اروپایی و، سپس، فلسفۀ تحلیلیِ ادبیات و فلسفۀ اروپاییِ ادبیات میپردازد. تأکید این مقاله بر فلسفۀ تحلیلیِ ادبیات است، زیرا بهنظر میرسد این نوع فلسفه با روش منطقی و واقعنگرانهاش به ما در درک واقعیِ سرشت و کارکرد ادبیات بیشتر کمک میکند. مدعای این جستار آن است که فلسفۀ اروپاییِ ادبیات خود جلوۀ دیگری از ادبیات است و فقط بر ابهام مفهوم ادبیات میافزاید. فیلسوفان اروپاییِ ادبیات نیز، مانند آفرینندگان آثار ادبی، برای معنابخشیدن به زندگی و ادبیات متوسل به استعاره-هایی متافیزیکی یا کلام-خِردمحور شده و با خیالپردازیهای فلسفهگون سعی در معناکردن ادبیات داشتهاند. با وجود این، حاصل کار آنان تا حدود زیادی همان کارکردها و تأثیرهای ادبیات را دارد. البته، این بههیچوجه به معنای نفی ارزش رویکرد اروپایی نیست. بهزعم نگارنده، آنچه در وضع کنونی در ایران به آن بیشتر نیاز داریم نه فلسفۀ اروپاییِ ادبیات بلکه فلسفۀ تحلیلیِ ادبیات است، زیرا این رویکرد با تمرکز بر روش تحلیل و واکاوی منطقیِ مفهوم «ادبیات» و مفهومهای مرتبط با آن زمینه را برای شناخت دقیقتر این حوزه فراهم میکند، و آنگاه است که میتوان با رویکرد اروپایی به بررسی جنبههای دیگر ادبیات پرداخت.
موضوع مقاله:
ادبیات عامیانه دریافت: 1395/12/21 | پذیرش: 1396/5/1 | انتشار: 1396/6/12